هوالغریب...
قصه ی اولین هاست...
این هفته قصه ی اولین ها بود...
اولین سحر
اولین روزه
اولین تشنه شدن ها آن هم در دل ِ گرما
اولین افطار
اولین ربنا
اولین دلتنگی ها برای ماه ِ رمضان قبل و پر زدن تا آن روزهای محشری که همه چیز عجیب بوی خدا و کعبه می داد...تا آن بند زدن هایی که بوی کعبه گرفت
اولین لرزیدن دل
اولین اشک ها در ماه خدا
اولین عهد خواندن ها در ماه خدا
اولین نمازها
اولین قرآن خواندن ها در ماه خدا
...
...
و حال اولین جمعه
اولین جمعه ی عاشقی در ماه ِ رمضان و اولین دست به قلم شدن ها و خالی شدن تمام ِ یک هفته
راستی سلام صاجب ِ جمعه هایم
سلام خوب تـــــــرین
سلام مهدی جانم
و چقدر تازه می شود جمعه هایم همین که اسم شما می آید و گویی که کسی در درونم اجازه ای می دهد تا جمعه هایم بعد از نوشتن برای شما آغاز شود
چقدر جمعه هایم تازه جمعه می شوند وقتی دست به قلم می شوم برای شما
و دلم می رود پی ِ شما
شمایی که مدت هاست تمام دنیای دخترانه ام به مردانگی ِ شما قرص شده است... تنها شما...
و این هم رازیست در پس ِ تمــــــــام رازهایی که با همین دستانم در بین همین خط ها مخفی کردم
و این دلتنگ شدن ها دلچسب ترین دلتنگی هاست
این دل لرزیدن ها دلچسب است
راستی مهدی جانم
آمدنتان خیلی نزدیک است که این روزها شیعه بودن غریب تر از تمام تاریخ شده است؟!!!
دلم به درد می آید وقتی خبرهای عراق را می شنوم و هر بار با تمام وجودم پیگیری می کنم ... دلم به درد می آید که کار به حرم ارباب برسد و من دستانم انگار کوتاه ترین دستان ِ دنیاست...
وقتی می شنوم دلم یک جور ِ غریبی می لرزد... می لرزد که قصه به حرم ِ مهربان ترین ارباب رسیده باشد... رسیده است به جایی که زندگی ام را عوض کرد...
به همان شش گوشه
من قصه ها دارم با آن شش گوشه
من حرف ها دارم با آن شش گوشه
من رازها دارم با آن شش گوشه
من دلم را گره زده ام به آن شش گوشه
مهدی جانم
به حق ِ شش گوشه ی مهربان ترین ارباب بیــــــــایید
این جمعه هم نیامدید...
این جمعه هم دنیا لایق شنیدن صدای انا المهدی شما نشد
این جمعه هم نشد
لایق شدن چقــــــدر تاوان دارد؟!!!
آقای خوبم
دعایمان کنید
در این دنیای هزاااااار فرقه دعایمان کنید
دعایمان کنید که ایمان بیاید
و غرور برود
عشق ِ اهل بیت بیاید
و غفلت برود
دعای با عشق بیاید
و توسل به سحر و جادو برود
سادگی و تواضع بیاید
و من گفتن ها برود
این همه بدحجابی برود
اصلا بی حجابی بیاید ولی این گونه بد حجابی نباشد
بی حجابی شرف دارد به بدحجابی
و در نهایت این همه بی عدالتی برود
و شما بیایید...
الهی آمین
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
+دلم چه کودکانه پر می زند در هوای مهربان ارباب
دلم چه کودکانه هوس ِ جنون به سرش زده
بدجور این روزها دل داده ام به هوای ِ دلم
هوالغریب...
دعا
دعا
دست به دعا شدن و در لحظه و با تمام وجود صدایتان کردن...
صدا کردن شما در کنار حرم ِ امامی که روزی ضامن شد... روزی پناه شد و نگذاشت که دلی بمیرد...
خواندن ِ نماز ِ شما در دل ِ حرم ِ پر از امنیت امام رضا
....
سلام مهدی جانم
سلام خوب ترین ِ مرد ِ حاضر در این دنیا
این روزها که دلم به دنبال اندکی خوبی می گردد و نمی یابد عجیب می نشیند به جانم که خوب ترین خطابتان کنم...این روزها که سحت می گذرند و من هر بار عمیق تر از همیشه صدا می زنم...
سوزناک تر از همیشه و با دلی خون تر از همیشه صدا می زنم... و در حرم پر از امنیت ِ امام رضا به گوشه ی حرم پناه ببرم و ببارم ُ بیارم ُ ببارم و دلم عجیب تر از تمام این بیست و پنج سال و هفت ماهی که از زندگی ام می گذرد بشکند...
و بعد هم فرو بروم به تمام این عمق های این چند ساله... تمام این سال ها که فرو رفتم در دنیایی که خواندن ِ آن کاغذ ها برایم ساخت و تمام آرزوهایی که نمی دانم کجای ِ این سال ها گم کردم...و یا شاید هم در پس ِ تمام این سال ها مرده اند که دیگر خبری از آن ها نیست...
هنوز هم نمی فهمم دلیل این همه سیاهی ِ دل ها چه می تواند باشد مهدی جانم؟
دلیل خراب کردن ِ آرزوها...
آقای خوبم
این روزها که هر چه می گذرد بیشتر و بیشتر نشانه های آمدنتان را می بینم دلم روشن می شود که روزی همه چیز سر ِ جای خودش قرار خواهد گرفت...
و این روزها العجل های دعای فرج را عجیب تر می گویم...
آقای خوبم...
بوی مهمانی خدا می آید
بوی سحر های محشرش
بوی آن تب و تاب ِ خاص دل ها وقت افطار و یک جور قلقلک شیرین ِ دل در وقت افطار
دلم به مهمانی خدا خوش است...
به بخشیدن شدن و اجابت شدن خوش است
به لطف و مهربانی خداوند خوش است
به فاطمی شدن خوش است
دلم را بهترین ها آذین بسته ام که مهمانی خداوند در راه است...
ملتمس ِ دعایتانم خوبترین...
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
هوالغریب....
سلام آقای ِ غریب این روزهای انتظار
سلام بر یگانه سواری که روزی خواهد آمد
جمعه ی تب دار دیگری از راه رسید و عطر ناب جمعه های ِ سند خورده به نام شما....
جمعه ای با رنگ و بوی ِ مهدی ِ فاطمه...
و خوشبختی ازین می تواند بالاتر شود که روزی کسی لایق دیدارتان شود و کسی آنقدر محبوب که در قنوت ِ نماز هایتان دعایش کنید...
این جمعه هم قسمت به آمدنتان نبود
این جمعه هم مثل دیگر جمعه ها خواهد گذشت که پر باشد از غروب های دلگیر و حس دلتنگی ِ بی نهایت غروب هایش...
کاش روزی لایق دیدار آسمانی تان شوم...
می دانم که لایق اش نیستم ولی کاش در قنوت نماز هایتان دعایمان کنید...
دعایمان کنید که در پناه خودتان باشیم در این دنیای ِ هزار رنگ و فرقه...
دلم پیشگاهتان را می خواهد و نگاه ...
نگاه هایی که به گریه می رسد
بیاییـــــــــد مهدی جانم...
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
هوالغریب...
بوی اسپند و دود محشرش
شربت دادن ها در گوشه و کنار ها
و صدای مولودی ها
همه ی اینا خبر می دهند از اتفاقی که در راه است...
و تمام شدن کلاس ها و حس ِ آزادی ... و بعد هم زدن به دل ِ شهر برای رسیدن به خانه...و ادای ِ یک نذر زیبا...
و در راه بودن و رها کردن همه چیز... تمام ِ زندگی و مخلفاتش به دست یگانه سنگ صبورم و آقای نجیب ِ این روزها...
رها کردن ِ خواسته ای که به دلم نشسته و رها کردنش به دست خداوند که او هر آن گونه که می خواهد همه چیز را رقم بزند...وقتی پای عزیرانت در میان باشد بهترین کار رها کردن ِ همه چیز به دستان ِ خداوند است... پای ِ عزیزترین...
و بعد حرف زدن با شما...
سلام آقای ستاره پوشم...
سلامی به رنگ یک سال...
یک ساله شدن ِ عاشقانه هایم برای شما که همزمان شده با تولدتان...
و تمام حرف های دیروزم...
و تمام نگاه ها به ماه ِ کامل ِ آسمان...
ماه کامل ِ شعبان عجیب به دلم می نشیند... و بعد از اندکی آرام شدن ِ شهر زل زدن به ماه کامل در پشت بام و نسیمی خنک...
آقای ستاره پوشم...
آمدنتان به دنیا مبارکمان باشد...مبارک ِ تمام ِ زمینیان...
و ای کاش که بیایید مهدی جانم...
امسال همان سالی بود که در ابتدایش گفتیم که امسال نیمه شعبان جمعه است و آغاز و پایانش هم جمعه...
و درست خیلی ساده از راه رسید... همان جمعه ای که از ابتدای سال خیلی ها ذوق داشتند برای آمدنش...
کاش که روزی دستم به قدم های مبارکتان برسد و روزی ببینم آن سوار ِ ناشناسی که دنیا عجیب بودنش را کم دارد...
و ای کاش که روزی لایق دیدار شوم و امروز و دیشب با تمام وجودم خواستم که روزی لایق دیدار شوم...
مهدی جانم...
این روزها که شهر ِ زادگاهتان به دست عده ای خدا نشناس افتاده است دست به دعا شده ام برای آمدنتان...
و خوب می دانم که خودتان هم دست به دعا شده اید برای آمدنتان...
بیایید مهدی جانم...
بیایید که عجیب دنیا تب دار شده است و نیازمند به حضورتان...
تنها دعای فرج می خوانم و روز ِ تولدتان از غصه ها نخواهم نوشت... تنها آن گوشه کنار ها برایتان خواهم گفت...
میلادتان مبارک آقای ستاره پوشم
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
هوالغریب...
حضرت محمد (ص) :
روزگاری بر مردم بیاید که از قرآن جز نشان بجای نماند، و از اسلام جز نامی نماند، مردم خود را مسلمان می نامند در صورتی که دورتر از همه کس به اسلام هستند، مسجد های آنان ( در ظاهر) آباد است ولی (در باطن) از هدایت ( و در حقیقت) ویران، فقهای آن ها بدترین فقهای زیر آسمان هستند، فتنه از نزد آنها بیرون آید و به همان ها نیز باز می گردد...
روضه ی الکافی جلد 2 صفحه ی 138
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج