.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

نامه ی خدا...

 

 

امروز دلم حسابی گرفته بود و آسمون دلم بد جوری ابری بود. نمی دونستم باید چی کار می کردم. طبق عادت همیشگیم رفتم سراغ دفترم  و شروع کردم به نوشتن. نوشتم که خیلی دلم گرفته از خیلی ها. وقتی می نوشتم احساس آرامش می کردم فکر می کردم که دارم بهتر می شم. الان چند سالی می شه که می نویسم .نوشته هام برام کلی با ارزش اند  چون اونا فقط مال منن .متعلق به ذهن من.داشتم نوشته های قبلیم رو ورق می زدم که یه چیزی نظرم رو به خودش جلب کرد. می خوام ازتون بپرسم که تا حالا خدا براتون نامه نوشته؟

در جواب باید بگم که برای من که یه بار نوشت.یادمه چند وقت پیش یه نامه برای خدا نوشتم و خدا جوابمو اینطوری داد:

سلام. بنده ی خوبم از نامه ات متوجه شدم که نا امیدی و یاس در تک تک سلول های بدنت جریان یافته و همیشه فکر می کنی که من تو رو در امتحانی قرار می دم و آرزو می کنم که تو در اون امتحان شکست بخوری ولی مطمئن باش که من همیشه سعی کردم که بتونم بهترین ها رو بهت بدم .شاید اولش برات سخت باشه ولی مگه تو همه چیزو به من نشپردی  پس بشین و منتظر باش. گفته بودی به خاطر مشکلات زیادت به عدالتم شک داری و فکر می کنی که چرا خیلی ها این مشکلارو ندارن؟ ولی باید بهت بگم که میدونم که این چند وقت مشکلات خیلی زیادی رو پشت سر گذاشتی ولی اینو بدون که هر وقت به خاطر مشکلاتت کم اوردی و گریه کردی من اشکتو پاک کردم .میدونی مشکلا برای چی هستن؟واسه اینن که بزرگ بشی و وجودت بشه یه تندیس زیبا. من همیشه پا به پای تو اومدم .می دونی همیشه دوست داشتم کسی که پاشو جای پای من می زاره  تو باشی .من از خودم اینقدر جا پا گذاشتم که واسه ی همه هست. فقط بایدبخوای. 

   یادته بهت گفته بودم که همیشه به تو نزدیکم ولی تو هیچوقت اینو باور نکردی  و فکر کردی که فاصله ی من با تو زیاده.یادته ازت خواستم از دستوراتم پیروی کنی ولی تو درست برخلاف دستوراتم عمل کردی و مدام حسرت نداشته هات رو خوردی در حالی که اگه می خواستی  شکر داشته هات رو بکنی دیگه دیگه وقتی برای گله و شکایت نمیموند ولی حالا من همه ی  اینارو فراموش می کنم می دونی چرا؟ چون تو نامت گفته بودی که من دریام و تو اون ماهی  توی دریا.یادته گفته بودی که تو و بقیه ی ماهی ها غرق در وجود من هستید .یادته گفته گفته بودی که بهترین مثال برای توصیف تو همینه .حالا باید بهت بگم که کاملا درسته . اینو بدون که من همیشه دریام و تو ماهی من. پس ماهی کوچولوی من یه چیزو همیشه بدون و مطمئن باش که منم عاشقم . عاشق تو و بقیه ی ماهی هام . عاشق ماهی کوچولوم که مدام در حال شیطنت و بازی گوشی .

در آخر اینو بگم که یه چیزو هیچ وقت فراموش نکن .ماهی کوچولوی من یادت باشه که من همیشه اینجام کنار تو نزدیک تو .کافی است چشمات رو ببندی اون وقت که منو می بینی که تو رو درآغوش خودم گرفتم.مبادا آسیبی ببینی.

دوستدار ماهی کوچولوم

                                                                                                                                                                              دریا

 

 

 

 

 

 

سبز باشید...

لیلی نام تمام دختران زمین است...

  

خدا مشتی خاک را بر گرفت.می خواست لیلی را بسازد.

از خود در او دمید و لیلی پیش از آنکه باخبر شود،عاشق شد.

سالیانی است که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشد.

زیرا خداوند در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد،عاشق می شود.

لیلی نام تمام دختران زمین است،نام دیگر انسان.

خدا گفت:به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.

آزمونتان تنها همین است:عشق و هر که عاشق تر آمد،نزدیکتر است.پس نزدیکتر آیید،نزدیکتر......

عشق،کمند است .کمندی که شما را پیش من می آورد.کمندم را بگیرید.

و لیلی کمد خدا را گرفت.

خدا گفت:عشق فرصت گفت و گو است.گفت و گو با من.

با من گفت و گو کنید.

و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.

خدا  گفت:عشق،همان نام من  است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.

و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.....  

 

 

سلام... 

 سال جدید رو بهتون تیریک می گم.... 

 امیدوارم سال جدید براتون پر از موفقیت، شادکامی و حال خوب باشه. آپ این دفه رو از کتاب (لیلی نام تمام دختران زمین است) نوشته ی خانم عرفان نظر آهاری انتخاب کردم.  

این کتاب به قدری فوق العاده است که گفتم بهتره کل این آپ از نوشته های ایشون باشه و از نوشته های خودم استفاده نکنم...  

آخه نوشته های ایشون کجا و من کجا. و حرف آخر بازم از خانم نظر آهاری.... 

 

  

 

 

قصه نبود،راه بود،خار بود و خون.

لیلی،قصه راه پر خون را می نوشت.راه بود و لیلی می رفت.مجنون نبود.

دنیا ولی پر از نام مجنون بود.

لیلی تنها بود.لیلی همیشه تنهاست.

قصه نبود،معرکه بود.میدان بود،بازی چوگان و گوی.

چوگان نبود،گوی بود.لیلی،گوی میدان بود.بی چوگان.مجنون نبود.

لیلی زخم بر می داشت اما شمشیر را نمی دید.شمشیر زن را نیز.

حریفی نبود.لیلی تنها می باخت..زیرا که قصه،قصه باختن بود.

مجنون کلمه بود.ناپیدا و گم.قصه عشق اما همه از مجنون بود.

مجنون نبود.....

لیلی قصه اش را تنها می نوشت.قصه که به آخر رسید.مجنون پیدا شد.لیلی مجنونش را دید.

لیلی گفت:پس قصه،قصه من و توست.

پس مجنون تویی!!

خدا گفت:قصه نیست،راز است.این راز من و توست.بر ملا نمی شود،الا به مرگ.لیلی!تو مرده ای....

لیلی مرده بود....

 

 

 

 

 

تو بهار جدید هم....

 سبز باشید.