.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-6

هوالغریب...



الجمعة - ١ شعبان ١٤٣٥


رسول خدا (ص) فرمود : شعبان ماه من است و رمضان ماه خداست و آن بهار فقراست . خداوند قربانی کردن را قرار داد تا مساکین تان از گوشت سیر گردند پس آنها را اطعام کنید. 


فضایل ماه رجب ، شعبان رمضان ؛ صفحه ۵۵





سلام یگانه امام حاضر بر دنیایمان

سلام بر یگانه ولی و سرپرست ِ حاضر ِ خداوند

سلام مهدی جانم...


وقتی در بالا نوشتم جمعه اول شعبان سال 1435 دلم یک جور عجیبی لرزید... لرزید که شعبان از راه رسید... و می مانم در گذر ِ سریع ماه رجب و حال نوبت به شعبان رسیده است و ماهی که ماه ِ جد ِ بزرگوارتان است...

در گذر ِ روزهایی که می گذرند و گاهی به خودت می آیی و می مانی در گذر ِ سریع این روزها...

روزهایی که گاهی جانت را می گیرند تا بگذرند ولی گاهی هم عجیب سریع می گذرند...

گاهی با تمام وجود زجر می کشی ولی نمی توانی دم بزنی و تنها نگاهت می رود پی ِ آسمان ِ آبی...

و تنها نگاهت پر از اشک می شود و گوش هایت را سعی می کنی بگیری که هیچ چیز نشنوی و نگاهت را مات ِ این صفحه ها می کنی که دلت کنده شود از تمام این روزها...

و می شود دعایی برای رها شدن از تمام ِ این روزها...برای دور شدن ها... برای خیلی حرف های مگو...
برای حرف هایی که نباید زده شوند ولی گفته می شوند و جایشان حالا حالاها خوب نخواهد شد...

می دانم که شاید این حرف ها و دردو دل هایم مناسب ِ این ایام نباشد ولی دلم تنها خوش است به جمعه ها... به جمعه ها که تمام و کمال تمام ِ دردها و غصه هایم را بر می دارم و با سر می شتابم به این سرا و جمعه ها و حرف هایی از جنس ِ حرف های دخترکی که تنها دلخوشی اش ماه ِ آسمانیست که می داند دستش به آن هم نخواهد رسید...

و این می شود اشک های دخترکی که می سوزاند...

مهدی جانم...

این روزها که روزهای ِ شادیست...و کم کم به روز ِ ولادت مهربان ترین ارباب و علم دار کربلا و امام سجاد خواهیم رسید و بعدش هم روز ِ آمدن ِ شما...

و دلم می رود ...


می رود پی ِ یک سری حرف هایی که پر از دردند...

مولای ِ مهربانم...
در این روزها و اول ِ شعبانی که با یک دنیا اشک شروع شد و خراب نکردن شادی ِ ها، دلم را ، نگاهم را، گوش هایم را و تمام وجودم را سپردم به دست  خدا و ماه پیامبر ِ خدا و شما...

که دیگر نبینم

نشنوم

و حس نکنم...

     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  




+ کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد!!
 برشوره زار دلها باران نخواهد آمد

رفتی کلاس اول این جمله راعوض کن
 آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد . . .

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-5


هوالغریب...



از حذیفة بن یمان روایت مى کند که گفت: پیامبر خطبه اى ایراد فرمود و از آنچه مى باید اتفاق بیفتد به ما اطلاع داد سپس فرمود :

  « لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله عزوجل ذلک الیوم حتى یبعث رجلاً من ولدى اسمه اسمى »

« اگر از عمر دنیا جز یک روز بیشتر نمانده باشد. خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردى از اولاد من برانگیزد  که همنام من باشد. »

 سلمان برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا(ص) از کدام فرزند شما خواهد  بود؟ فرمود : از این فرزندم ، و دست روى شانه حسین (ع) گذاشت.




سلام مهدی جانم

در پس ِ گذر ِ این روزها که زندگی روی ِ تکرار ِ ماه ِ تولدم است جمعه ای دیگر از راه رسید و من می خواهم به رسم زیبای جمعه هایم که کم کم دارد به یک سال می رسد بیایم و بنویسم و مثل آن ماه خانه ام  در جمعه ها خالی از نام شما نشود و جمعه ها به قدر یک دعای کوچک ، به قدر ِ کوچک ِ خودم دعایی کنم و دست به دعا شوم که بیایید...

جمعه ای رسید و من این روزها که سرم با هزار جور کتاب گرم است، بر خوردم به حدیث بالا...
وعده ی خدا حق است...

قدیم تر ها بچه که بودم پدر بزرگم نمی دانم از کجا ولی می گفت یک صبر کوچک خدا چهل سال است و من هنوز نمی دانم که سندیت این حرف از کجاست...
ولی از همان بچگی ها همیشه در ذهنم مانده بود که یک صبر کوچک خدا چهل سال است...

و حال با ایمان تر و محکم تر از همیشه خواهم دانست که خواهید آمد...

آن هم در روزگاری که زشتی ِ خیلی چیزها از بین رفته است... به اسم ِ روشن فکری اسیر باتلاقی شده ایم که دست و پا زدن تنها غرق می کند و به داخل خودش می کشد آدمی را...

یک برچسب روشن فکری روی ِ تمام کارهایمان زده ایم...

و این شده است بلای جانمان...

بلای ِ جان ِ روزگاری که دیگر پاکی دارد به ساده ترین ِ اشتباه ِ زندگی تبدیل می شود....

می گویند ساده است و این می شود آغاز برای خیلی از برچسب ها...
می گویند ساده است و دلت را به بی آن که بدانند به همه چیز نسبت می دهند...

ساده که باشی ساکت تر می شوی  و این سکوت هزار جور قضاوت می آورد...

آدم ها با مقیاس و قد ِ خودشان قضاوت می کنند نه با مقیاس ِ تو...

مهدی جانم...
هر چه روزها می گذرند و من بیشتر از دنیا می فهمم تازه می فهمم که هنوز هیـــچ نمی دانم... بعضی چیزها انتها ندارند...هر چه بیشتر جلو بروی تازه می فهمی چقدر نمی دانی... و در دلت می گویی پس چرا دنیا پر شده از این همه ادعای دانستن؟!!

ندانسته هایم صدها هزار برابر بیشتر از دانسته هایم است...
عطشی که به جانم افتاده بود هنوز هم هست...

و دلم این روزها به کربلایی خوش است که اگر خدا بخواهد و قسمت شود و طلبده شوم شاید تا قبل از ماه ِ رمضان قسمت شد و تمام شود تمام ِ این سال های دوری از نشدن ها و دوری ِ چشمانم از تمام ِ ضریح های معصومین...

و کاش که حسرت ِ این کربلا بر دلم نماند و دلم بعد از این همه سال، فاطمی تر از همیشه اش به مهمانی ِ خدا برود..

مهدی جانم...

آقای ستاره پوشم...


قَـــــد ِ ندانسته هایم زیاد است

کمکم کنید که اگر روزی قَـــــد ِ دانسته هایم زیاد شد تنها و تنها رضایت خداوند در راس آن باشد...



     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  



+ ای مرکز ِ ثقل ِ کهکشان ِ دل من
خورشید ِ بلند ِ آسمان ِ دل ِ من

عمریست که من منتظر ِ دیدارم
یک جمعه بیا به جمکران ِ دل ِ من

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-4

هوالغریب...


در مجلس پر از گناه ِ شام، یزید با وقاحت به او گفت: کیف رایت صنع الله باخیک الحسین؟ «کار ِ خدا را با برادرت حسین چگونه دیدی؟ »


سر بلند کرد و با افتخار گفت : ما رایت الا جمیلا  « هیچ چیز جز زیبایی ندیدم. »




سلام آقای ِ روزهای انتظار

سلام یگانه صاحب ِ زمان

سلام...


شنیدن همین جملات بالا برای ِ دلم کافی بود... دیروز که در راه کلاس بودم و رادیوی تاکسی مجلس شام را می خواند دلم می رفت و جان می داد و با همه ی وجود می گفتم: کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود...

چقدر ایستادگی می خواهد که در مقابل وقاحتی بیاستی که تمام ِ زشتی هایش را به خدا نسبت می دهد و این گونه خود را موجه جلوه می دهد...

چقدر ایستادگی می خواهد که در مقابل تمام گرفتن های خدا این گونه تمام قد بیاستی و سر خم نکنی و بگویی: هیچ چیز جز زیبایی ندیدم...

چقدر ایستادگى مى خواهد رسیدن به باور این جمله که : هر چه از دوست رسد نیکوست...

حتی گفتنش هم جرئت می خواهد ... چه برسد به این که بخواهی با جان و دل تمام ِ این ها را بچشی و بعد بگویی که تنها زیبایی بود و بس...

و بعد دلم می رفت تا عصر های عاشورا که چند سالیست ناحیه مقدسه می خوانم و وقتی فکر می کنم که این زیارت جملات شماست در دلم هزاز بار می میرم و زنده می شوم...

مهدی جانم
هنوز هم که هنوز است وقتی به معنای ِ اسم ِ زینب فکر می کنم با بند بند ِ وجود می لرزم... می لرزم از اعجاز اهل بیت...
می لرزم...

زینت ِ پدر ...  الحق که خوب به جا آورد معنای ِ اسمش را...
خوب می دانستند که قرار است چه باری را به دوش بکشد و بشود زینت ِ مولای ِ نجف...

خیلی حرف است... خیلی حرف است که زن باشی و این گونه مرد بیاستی و مردانگی نداشته ی آن مردها را به رخشان بکشی...

دلم گاهی خیلی می گیرد مهدی جانم...

دلم می گیرد که در این روزگارمان زنان ضعیفه خطاب می شوند!!

زن اگر ضعیف بود که ...

دلم به درد می آید از کسانی که نمی دانند ظریف بودن با ضعیف بودن فرق دارد...

دلم به درد می آید از کسانی که بزرگان ِ روزگارمان محسوب می شوند ولی می گویند که زن یعنی در خانه ماندن و بچه داری کردن...

اقای خوبم
می دانم که هنوز در عزای عمه ی بزرگوارتان هستید و شال عزا بسته اید...

و می دانم که ما آدم های این روزگار را دعا می کنید حتی اگر ما رسم ادب بجا نیاوریم...

دعایمان کنید مولای من

دعایمان کنید که جز شما امام و راهنمای حاضری نداریم...

دعایی به رنگ و بوی ِ فاطمی شدن...



     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  




+ من صد هزار جمعه طلب دارم از خدا
این جمعه ها بدون تو آقا حساب نیست...

فاطمی شدن برای آمدن ِ آقای ستاره پوش-3

هوالغریب...



مومن دروغ می گوید ؟!!!


نقل شده است روزی حسن بن محبوب از امام صادق (ع) پرسید: آیا ممکن است مومن بخیل باشد؟ امام فرمودند: آری.

حسن پرسید: آیا می شود ترسو باشد؟ حضرت فرمودند: آری.


مجدداً پرسید: آیا مومن دروغ نمی گوید؟ حضرت فرمودند: نه، و بدان مومن خائن نیز نمی باشد. سپس فرمودند: آگاه باش؛ مومن ممکن است بر هر خویی سرشته شود، ولی به خیانت و دروغ گویی آلوده نمی گردد.


سلام آقای خوبی های ابدی

جمعه ای دیگر آمد و من باز هم به دنبال دلیل برای فاطمی شدن!!
و بعد شد خواستن ِ شما...
و بعد شد رسیدن ِ من به این روایت...

و بعد یک آه و حسرت از انتهای دل...
چرا که این روزها دنیا عجیب تشته ی اندکی صداقت و وفاداریست!!!

می گویند اوضاع همه چیز خوب است...و این می شود راست ترین در نظر خودشان!!
می شود تغییر همه چیز به صلاح ِ خودشان!!!

می شود خیانت...

مومن واقعی کیست مهدی جانم؟!!

هر چه می گردم کمتر می یابم... هر چه می خوانم کمتر می رسم و کمتر می یابم تمام این نشانه ها...

نشانه هایی که خوب یاد گرفته ایم زیبا بیانشان کنیم...ولی امان از وقتی که پای ِ عمل برسد!!! خودمان می شویم همان مورد استثنا!!!

همه خوب بلدیم زیبا حرف بزنیم...چون درد ِ هم را خوب می شناسیم...آدمی زاد هم  به طبعش می نشیند کسی هم دردش باشد!! آن وقت در دلمان می گوییم فلانی از درد مردم خبر دارد!!!

حال آن که فلانی تنها زیبا حرف می زند!!! خوب بلد است دروغ بگوید...آن قدر که تو دلت نمی آید باور نکنی!!!!

و بعد وقتی پای عمل که رسید...حرف ها می شود برای بقیه مردم و خودمان می شویم تافته ی جدا بافته...

می شویم همان موردی که هیچ قانونی برایش صدق نمی کند!!!

آقای ستاره پوشم...
چرا این آفت که به چشم هم نمی آید انقدر همه جا هست؟!

مثل خیلی از بیماری ها می ماند...از همان ها که دکتر ها به آن می گویند بیماری خاموش...آرام آرام تمام ِ وجودت را می گیرد...و یک روز به خودت می آیی می بینی بیماری تمام بدنت را گرفته... و آن روز دردش و صدای ناله هایت گوش فلک را کر خواهد کرد!!!

حال که فکر می کنم می بینم دروغ و خیانت هم همین است... وقتی اولین دروغ می آید با لذت می آید که همه چیز آن طور که خواستی شد و بعد ، دروغ بعدی و بعدی و بعدی...

یک روز به خودت می آیی می بینی بوی تافن گرفته ای از بس در میان تمام ِ این دروغ های رنگ و وارنگ دست و پا زده ای!!!

چیزی که این روزها خوب به مشام می رسد!!!

خیانت
دروغ

چقدر این واژه لرزه بر من می اندازد... خیانت...

مهدی جانم
کاش بیایید و دنیایمان پر شود از عطر ِ عدالت و صداقت و وفاداری...

     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  



+ دیگر شده ام دچار وسواس « بیـــا »
بدجور به عصر جمعه حساس « بیـــا »
گفتی به عموی خوذ ارادت داری!
این بار قسم به دست عباس « بیـــا »

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-2

هوالغریب....




لیله الرغائب...


و این راز ِ این شب ِ آسمانیست... از واژه ی رغبت می آید... رغبت و میل در شبی که می گویند به اوج خودش می رسد... شب ِ رغبت به سوی ِ پرودگار ِ هستی...


و این گونه که فکر می کنی می بینی بیراه نیست که امشب شب ِ آرزوهاست... آرزو و رغبت به سوی ِ یگانه معبود ِ ازلی... و چقدر او ما را به سوی خودش به زیباترین شکل ها می خواند و ما هنوز غافلیم...


دعا کن...

امشب روشن است و سند خورده به نام خداوند...


امشب بی کران است رحمت ِ خداوند... به عشق اش به دریا بزن و رها شود در وجودش...


رغبت هایمان به خداوند و یگانه مولای ِ عصر ِ حاضرمان فزونی باد...


از این شب ها معجزه دور نیست...


                                                         دعا کن تا اجابت شود...  





سلام مهدی جانم

دعا کردم امشب... با تمام ِ وجود ِ ناقابلم دعا کردم...دعا کردم برای آرزوها...برای آمدنتان... برای آمدنتان ...

مات ِ این لحظه ها و ثانیه ها شده ام و مانده ام در راز ِ این سه ماه ِ آسمانی که هر سال که از راه که می رسند من را سراسر اعحاز می کنند و من هر سال معجزه باران می شوم...

سال قبل و ماه ِ رمضانی که متفاوت ترین رمضان ِ عمرم بود...و هنوز هم در اعجاز این سه ماه مانده ام...

مانده ام که اولش با شب ِ آرزوها شروع می شود...با شب ِ رغبت به سوی خداوند...دعا کنی راغب ِ خدا شوی و بعد می توانی سه روز به اعتکاف و گوشه نشینی با معبود بروی و دل بکنی از زمین و زمان ...

و بعد شعبان با تمام شکوهش برسد و آمدن ِ شما به این دنیا... و بعد برسد به اوج ِ این رغبت...

رمضان برسد و بشود اوج رغبتی که شاید گوشه ای در این دنیای ِ خاکی کسی با تمام وجودش آن را خواسته باشد...

نمی دانم ولی شاید راز ِ این سه ماه ِ آسمانی همین باشد مهدی جانم...

آماده شدن برای ِ اوج ِ عشق بازی ها با معبود در دل ِ سحر های رمضان و ماه ِ رمضان قبل که من عجیب غرق شدم در دل ِ سحر های رمضان ... که خیلی شب هایش تا سحر بیدار ماندن بود و زل زدن به خانه ی عشقی که تمنایی پنهان شد در گوشه کنار های دلم...

شد تمنای ِ شش گوشه ی ارباب در دل ِ شب های قدر ِ رمضان...کربلایی که کربلایی شدن داشت... شد یک خواهش ِ پنهانی با خدا در دل ِ شب های رمضان...شد تمام معجزه ی فاطمه شدن های من...
و کسی جز خدا و شما چه می داند که این سطرهایم یعنی چه!!!

و امسال که خودم هر روز در دلشوره ی شیرین ِ کربلایی شدن ِ دوباره ام هستم مانده ام در اعجاز تمام ِ این اتفاقات...

تمام این اتفاقاتی که خودتان یگانه شاهدش بودید و هستید مهدی جانم...

آرزوهایم را در حریری پیچیدم و فرستادم تا آسمان ِ خدا...

به این امید که چشمان ِ حقیرم به طلوع ِ کربلای ِ ارباب بنشیند و من مات ِ تمام خدایی کردن های خدا بمانم...

مات ِ تمام این اتفاقات که باید تمام ِ گوشه کنارهای  فاطمه را بدانی تا بدانی اعجاز این سطرها چیست...

باد می آید و من اول از همه دعا برای فرجتان را میان باد که همیشه برایم ارمغان ِ ناب ترین حس ها بوده و هست پیچیدم و فرستادم تا خوده خدا...

دعا برای فرج

دعا می کنم
دلم روشن است...





     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  



+ امشب که میان ِ یک غروب ِ محشر چشمم به هلال ِ ماه ِ نو ِ رجب افتاد در دلم لرزیدم...در دستم دعایی بود که فردا بدرقه ی راهش خواهد شد... دعایی که امشب میان ِ هلال ِ ماه نو و شب ِ آرزوها و باد روانه ی آسمان ِ خدا کردم...
به امید اجابت تک تک ِ آرزوهای نابتان...
 
و باز طبق ِ قرار همیشه ام:

در حق ِ هم دعا کنیم


+ گاهی یک آدم ِ از خدا بی خبر تصمیم می گیرد که چهره ی یک نفر را خراب کند ولی اگز او را خوب شناخته باشی می دانی که آنکه خوب است، خوب است...
می آید و هر چه که زشتی بلد است بیرون می ریزد و می رود...می دانم به بهانه ی جواب ِ نظرهایت اینجا را خواهی خواند!!!

بدان که حتی ذره ای به هدفت نرسیدی و تنها روسیاهی اش ماند برای تو و وجدان ِ نداشته ات!!!

تمام ِ نسبت هایی که به من و بقیه ارزانی کردی هم سپرده شد به دست خدا...