.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

آخرین با هم بودن...

 ... 

... 

 

نمی دونم از کجا شروع کنم... 

نمی خوام دو ساعت حرف بزنم و بعدش بگم که خسته ام و می خوام واسه همیشه وبم رو ببندم و نظرات وبم رو باز بزارم تا شما هی بیاین بهم بگین نرو و برگرد ...اگه تو بری منم میرم و این حرفا...خلاصه یه جور گدایی محبت کنم از دیگران... عین خیلی وبلاگ های دیگه که روزی 60 بار خداحافظی می کنن و دوباره برمی گردن... 

 

  

خلاصه اینم یه جور از علاقه های عجبیب این روزگار عجیب تره... 

اما می خوام بگم که این وبلاگ رو با تموم علاقه ای که بهش دارم دیگه به روز نمی کنم و سنگ صبور کوچولوی من واسه همیشه بسته میشه...  

حتی نوشتن این موضوع هم برام سخت بود ولی تموم شد...برای همیشه...

 

خیلی به این تصمیم فکر کردم چون برای این وب زحمت زیادی کشیدم...چون پره از درد و دل های شبونه ی من... چون پره از حس های ناب تنهایی های من...چون اینجا من خودم بودم...خوده خودم...

 

من هنوزم تو خلوت شبهام با همین آهنگی که الان دارین بهش گوش میدین می نویسم ولی بهتره که دیگه این حرفا گوشه ی دفترای من بمونه...واسه همیشه...چون این حرفا این روزا خریدار نداره... 

 

تو این روزا هر چی بیشتر بلد باشی دروغ بگی و هزار رنگ عوض کنی عزیز تری... 

این روزا حتی دیگه به حس آدما که ناب ترین سرمایشونه هم نمیشه اعتماد کرد!!!

چون این روزا آدما به دروغ حتی عاشق هم میشن!!!!!!!! 

 

چه روزگاری شده خدایا...جالب اینجاس که همه ی این گناه ها رو هم میندازیم تقصیر خدا...  

ای بابا...  

بهتره کم تر در این مورد حرف بزنم...

 

این روزا اگه بخوای یه رنگ باشی یعنی تنهایی رو انتخاب کردی...  

یه جور تنهایی که فقط دلت به آسمون خوش باشه... 

یه جور تنهایی عین همین عکسی که گذاشتم...

 

دیگه حرفی نمونده جز این که :

آخرین سنگر سکوته...

خیلی حرفا گفتنی نیست... 

 

منم دقیقا رسیدم به همین سکوت و تنهایی...

این بار آخر هم عین تموم این 2 سال میگم که: 

 

سبز باشید ... تا همیشه...

 

  

  

  

این عکس رو هم با رعایت قانون copy right از سایت عکاسی طرقه براتون گذاشتم... 

 

اگه خواستین اینم لینک این سایت:  سایت عکاسی طرقه 

 

خداحافظ برای همیشه... 

 

... 

.. 

شهر فرنگ...

 

 

... 

آدم های این شهر فرنگ چه عجیب شده اند...

شنیده بودم که نگاه آدم ها هیچ وقت دروغ نمی گوید ...  

 

ولی در این شهر فرنگ حتی نگاه ها هم دروغ می گوید...

کمتر نگاهیست که صادق باشد...  

 

برای همین هم مدت هاست که چشمانم را روی آدم های این شهر فرنگ بسته ام...

نمی دانم ولی هنوز هم نمی توانم باور کنم که چطور می شود که نگاه هم دروغ بگوید؟  

 

آخر همیشه فکر می کردم که نگاه همیشه صادق ترین است...

ولی چه خیال خامی داشتم...  

 

از این شهر فرنگ و آدم هایش شاکی ام...

در این شهر فرنگ خیلی چیزها معنی خود را از دست داده... اعتماد معنی خود را از دست داده...    

 

حتی عشق هم دیگر عشق نیست... 

در این شهر فرنگ حتی دوستی هم بوی خیانت و دروغ می دهد...  

 

در این شهر فرنگ عشق یعنی پول...

در این شهر فرنگ همه به دنیال عشق هستند ولی نمی دانم احساسی که با پول هم بشود آن را خرید آیا هنوز هم عشق است؟  

 

نمی دانم چطور میشود به آرامش رسید در این شهر فرنگی که در چشم هر کسی میتوان برق فریب را دید؟

خدایا خودت خوب می دانی که در دلم چه خبر است...  

 

خدایا خودت می دانی که شاکی ام...شاکی از این روزگار که گاهی واقعا از کارش سر در نمی آورم... 

گاهی برایم تعریفش سخت می شود...گاهی نمی دانم از این دنیا چه بگویم...  

 

خدایا دلم می خواهد مثل همیشه سر بر شانه ات بگذارم...دلگیرم...  

دلم گریه می خواهد... 

...  

.. 

 

پ.ن1: از این به بعد قسمت نطرات وب برای مدتی بسته میشه...علتش رو هم توی آپ حرفهای یواشکی توضیح دادم...فقط وبلاگ به روز میشه اما قسمت نظرات رو می بندم... ترجیح میدم در مورد این موضوع صحبتی نکنم چون این وب برام اون قدر با ارزش هست که ترجیح میدم در مورد موضوعات بی ارزش حرف نزنم... 

 

پ.ن2: به وب هاتون سر می زنم...مثل همیشه...

سبز باشید...