.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

چرت و پرت گویی!

هوالغریب...


دیگه حتی قدرت نوشتن رو هم از دست دادم!

دیگه حتی نمی تونم بنویسم... دلم برای اون روزگاری که می تونستم تک تک حرفام رو بنویسم تنگ شده...


میدونی خیلی خوبه که بتونی بنویسی...

ولی ازون بدتر اینکه که حتی نتونی بنویسی...


ی تار موی سنگ صبورم رو با هزارتا تکنولوژی جدیدی که اومده عوض نمی کنم

ولی کاش هنوزم میتونستم بنویسم...


مثل همون وقتا که حتی سرکار هم پست میزاشتم ولی حالا همونم از دست دادم!!!!


خودمم خودمو نمی شناسم

اینجا کسی هست منو یادش مونده باشه؟ که کمکم کنه خودمو بشناسم؟


هرچند توی این روزگار ادم از پدر و مادرشم نمی تونه توقع داشته باشه چه برسه به غریبه ها!!!



در حق هم دعا کنیم...

التماس دعا

بیست و نه سالگی!

هوالغریب...


دی ماه منم رسید و من حتی روز تولدم به وبم سر هم نزدم...باورت میشه؟

چقدر همه چی عوض شده... نمی دونم این همه عوض شدن یعنی چی...

نمی دونم...

اصلا ازین روزها سر در نمیارم... روزهایی که دارم به سی سالگیم می رسم... باورت میشه؟

یک سال تا سی سالگی فرصت دارم...

به مامانم گفتم تا سی سالگی پیشت می مونم و بعد از سی سالگی یا برای همیشه از ایران میرم یا خونه ام رو جدا می کنم...

و این یک سال رو دارم به سختی کار می کنم...

میدونی یکی از سختی های زندگی کردن توی ایران چیه؟

اینکه یا باید مرد باشی یا مثل مردها زندگی کنی...

وگرنه اصلا نمی تونی به عنوان یک دختر تنها با این مردم کنار بیای و باهاشون کار کنی...


بهتره دیگه ادامه ندم و برم به کارهام برسم...

و از روز تولدم حرفی نزنم و هیچی نگم...


میشه دعام کنید؟!

لطفا


سنگ صبور کوچولوم

هوالغریب...


نه سال که سهله اگه نود سالم بگذره ... فقط و فقط اینجا خونه ی اول و آخر دل منه...

به نود سال که نمی رسه ولی اینجا تا همیشه خونه ی دل منه...

حتی اگه دیر به دیر بیام... حتی اگه انقدر درگیر باشم که نتونم مثل قبل بنویسم...حتی اگه انقدر غرق روزمرگی ها شده باشم که خودمم خودم رو نشناسم...حتی اگر انقدر اتفاق افتاده باشه توی زندگیم که اینجا ثبت نشده باشن....

شنیدی میگن کفتر جلد... منم همینم... دلم جلد همینجاست... هر جا بره باز میاد سراغ همینجا...

حتی اگر خارج از این خونه حتی یک نفرم نباشه که محرم حرفام باشه...


من هیچ وقت 28 مهر 1387رو فراموش نمی کنم...

ببخش با ی روز تاخیر اومدم...


ی چیزو خوب فهمیدم...

آدما درست از وقتی بزرگ میشن که به خودشون بیان ببینن هیچ آدمی رو محرم ندارن...بزرگ که نه... سربه زیر و افتاده میشن...

سربه زیر شدن آدما درست از همینجا شروع میشه...

از جایی که به خودت میای و می بینی هیچ کس رو نداری... و همدمت شدن ی سری عکس...

بگذریم...

به خودم قول دادم ازین بخش زندگیم هیچ حرفی نزنم... هیچ حرفی...



فقط ی چیز رو همیشه بدون سنگ صبورم...


من درسته عین ی هزار پا شدم که هر لحظه ی جاست و در حال انجام ی کار و خیلی وقته که دیگه خیلی از وعده های غذاییم رو کنار خانواده ام نخوردم و وقتی برای هیچ کاری ندارم... حتی برای دیدن مائده که چند ماهه مامان شده و من حتی وقت نکردم برم دیدنش...


منه هزار پا ، درسته هیچ وقتی ندارم و نزدیک سه ساله دارم با همین فشار کاری کار می کنم...ولی هیچ کس جز خدا آخر شب های منو ندیده.... هیچ کس...


می بینی سنگ صبورم...مثلا تولدته و من باز دارم از خودم میگم...

آخه تو مال خودمی... تنها چیزی که توی دنیا دارم و می تونم با قاطعیت داد بزنم مال خودمه ... فقط تویی...


سنگ صبور کوچولوم نه ساله شدی و دیگه خیلی چیزا رو می فهمی...

دخترا وقتی نه ساله میشن دیگه باید یاد بگیرن که بزرگ شن...

توام دیگه نه ساله شدی...


نه ساله شدنت مبارکم باشه دختر کوچولوی من...


+ ببخشید که بازم وسط کارام اومدم سراغت... برام دعا کن... یادتم نره که تنها دوست داشتنی من توی دنیایی....



ماه من

هوالغریب...


دی ماه من اومد... ماه من...

چقد بی سر و صدا اومدی امسال...

چقد نفهمیدم اومدنت رو... این پاییز انقدر درگیر بودم و نبودم که اصلا نفهمیدم روزای پاییز چطور گذشت... اونم روزایی که پاییز ترین پاییز زندگیم بودن...

چقدر حس می کنم امسال پر شدم و عمیق... اونقد ساکت و سرد شدم که خودم هم این همه تغییر رو باور نمی کنم...

چقدر وقتی به زندگیم و اتفاقاتش فکر می کنم به سکوت محض می رسم ... سکوتی که مهم نیس کجا باشم ولی منو در لحظه به گریه می رسونه.. حتی اگر سر کار باشم... حتی اگر وسط مهمونی باشم... و یا وقتی توی خلوت تنهایی اتاق خودمم ... اون وقته که به کاکتوس هام زل میزنم و ...


بگذریم...

خوش اومدی زمستون سپید و نجیب من...


زمستون باش و سپیدی برفت رو نشونم بده لطفا...

هنوز هم دختر ِ نجیب جوانی های منی!

هوالغریب...


بودنت همیشه خوب بوده و خواهد بود است...


به سان شب بوهای خسته در دل ِ روزگار می مانی...

به همان خوشبوبی...باورت می شود عزیزکم؟!


به سان نرگس های زمستان می مانی و بوی محشرشان

لطافت عجیب و غریب اشان آن هم در دل ِ سرما مرا به یاد تو می اندازد که در دل ِ این روزهای سخت و سرد هنوز هم لطیف ترینی و خوش بو ترینی... باورت می شود خوب ِ من؟!


به سان ماه ِ آسمان می مانی در دل ِ آسمان... ماهی که دلم می خواهد این روزها و بهتر بگویم از امروز آن را بهتر ببینی...روزی راز ِ این خط ها را برایت خواهم گفت...که چرا می گویم ماه را بهتر خواهی دید!!!


به سان دلم می مانی که این سال ها در تمنایی عجیب آرام و رها خفته است...


به سان چشمانم می مانی که این سال ها تنها پاکی دیده و مرا غرق دنیایی کرده که سراسر زندگی بوده است...


به سان زنده رودی میمانی که اگر به دست نامردمان هم بیفتد باز هم زنده رود است ...حتی اگر تا مرز خشکی پیش برود باز هم اسمش زنده رود است...


تو هنوز هم به سان ِ زنده رود می مانی ِ دختر نجیب جوانی هایم...


و این اسم که مرا می برد تا تولد سال قبلت و این اسم که چقدر به جانم نشست ... چقدر به جانم نشست که سند بند خوردن هایم را به تو داده بودم... هنوز هم آن را داری... نگاهش کن عزیزکم... نگاهش کن تا بدانی هنوز هم زندگی و نفَس هستی....


داشتنت و بودنت در زندگی حس نابی است که وقتی از آن دور می شوم تازه می فهمم که زندگی می تواند چه قدر خوب شود گاهی!!!


اما چه کنم که این روزها دستانم کوتاه ترین است و قَدَم ناچیز ترین...



تنها میدانم که برایت بهترین ها را می خواهم چرا که لایق بهترین هایی...



برای تو که خوب ترینی در این دنیای ِ من...




تولدت مبارک فریناز ِ مهربون ِ من



+ گاهی میشود در گوشه ی دنجی از یکی از جدی ترین اساتید علامه نشست و برای تو یواشکی تولد گرفت...یک تولد با خدا و من و یاد تو... و برایت نوشت...


برای تو که شاید اندکی حالت خوب شود...


+ یک آهنگ ریتمیک و شاد هم براتون میزارم ... به افتخار همگیتون و مخصوصا فریناز خانوم گلم.... البته این آهنگ منو یاد نن جون گلی انداخت که عاشق فرزاد فرزین هستن:دی     همه دس بزنید که آهنگ تا ته زیاده و منم وسط:دی


یک دنیارم بگیرن آخرش باز

تو تنها افتخار زندگیمی


(عاشق** فرزاد فرزین)