.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

سهم من از عاشقی

هوالغریب....


کنار عکس تو نشسته ام...

و پر شده ام از حال و هوای گریه...

اما شکوه ای نیست...از تو نیست...دیگر یاد گرفته ام که عمیق باشم...عمیق که باشی عمق درد هر چقدر هم زیاد باشد باز اثر نمی کند...بی حس میشود...درد که زیاد بکشی بی حس میشوی..



***فردا دحوالارض است...روز بزرگیست...می خواهم به استقبالش بروم....


***سهم من از عاشقی نه انتظار نه دلتنگی نه خستگی

سهم من از عاشقی اندک است...اندک

سهم من از عاشقی تنها دوباره فرصتی برای دوباره بوسیدن روی ماه


این آهنگ هم تقدیم به...


التماس دعا برای فردا...


....


هوالغریب...


چقدر بده که خیلی چیزها رو بدونی و سعی کنی به روی خودت نیاری...

عجب دنیای مسخره ای داریما...

نمی دونم ولی سکوتم رو نزار به حساب خریتم...

فقط همین...


جای خالی

هوالغریب...


غصه نخور...کنار آمده ام با نبودنت...اصلا جای خالیت خودش را به رخ من نمیکشد...باور کن...دلم باور کرده که تو را ندارد...نگران دلم نباش...حالش خوب است...

صبح تا به شب فقط می خندد...گریه برایش کار مسخره ای شده...



راستی حتی دیگر حوصله ای این را هم ندارد که بنشیند و صفحه ها بنویسد اینجا...تنها در دفتر می نویسد...

....


راستی عزیزه دله خسته ام!یک چیز را می دانستی؟امروز فهمیدم که چقدر افعال معکوس خوب هستند...اصلا عاشقشان شدم...انقدر کیف می دهد استفاده از آن ها...باور کن!


تنها می توانم بگویم که تو را دوست دارم...به همان قدری که فقط خودت می دانی و بس!

این فعل معکوس نبود ها!



***آقای محترمی که تو صندوق پستی من نظر دادید...می خواستم خدمتتون عرض کنم که نمی دونم و مطمئن نیستم که کی هستید چون آدرس آی دیتون برام اصلا آشنا نیست...اما اینجا ترجیح دادم جوابتون رو بدم چون برام حتی اون قدر اهمیت ندارید که بخوام از طریق آی دیتون جواب بدم...و این که مطمئن هستم بازم اینجا میاید و این نوشته رو خواهید خوند...

در جوابتون باید بگم که من به آدمی که درموردش باهام حرف زدید در نظرتون خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنید اعتماد دارم و حرف های شما و هیچ کس دیگه ای نمیتونه حال منو بد کنه...پس تلاش بیهوده نکنید...همین...

برام بی ارزش تر از این حرفا بود نظری که بهم ارسال شد...اینجا نوشتنم هم صرفا به این دلیل بود که دچار توهم نشید...


آرامش سبز..



هوالغریب....


چندین ماه بود که تدریس نکرده بودم...دنیایی که به آن تعلق دارم...مدت ها بود دست روزگار مرا از این دنیای زیبا دور نگه داشته بود...اما خواست خداوند این بود که به این دنیا برگردم...می دانی چطور؟


با مرگ تو...


نمی دانی چقدر نوشتن این جمله سخت بود...سخت بود که بنویسی که با مرگ کسی برگشتی به دنیایی که روزگاری را در آن گذرانده ای...دنیایی که دیوانه وار دوستش داری...دنیایی که یک معلم دارد دنیایی است زیبا...لااقل برای من زیباست...


من به کلاس های تو رفتم...جای تو درس دادم...نمی دانی چقدر سخت بود که بخندم تا شاگردانت نفهمند که تو رفته ای...نمی دانی چقدر سخت بود که در جواب این سوالشان که می پرسیدند مریم کجاست  من مجبور بودم بگویم که آمدنت با خداست...و بعد بخندم و شاگردانت را بخندانم...


کلاست که تمام شد نمی دانی چقدر سخت بود که التماس چشمان فریدخت را نبینم و به او بگویم که تو مرده ای...به آن ها نگاه نمی کردم...دستانم می لرزید و تنها حرف میزدم...آن لحظه که خواستم بگویم که رفته ای سرم را بالا گرفتم و به چشمان پر از التماس شاگردانت نگاه کردم که منتظر بودند تا من حرف هایم را کامل کنم...چشمان پر از اشک مرا که دیدند ترسیدند...و وقتی گفتم که متاسفم نمی دانی چه بر سرشان آمد...من که اشک هایم باعث شد از کلاس بیرون بروم و هیچ نگویم...صدای گریه شاگردانت زیاد بود...به کلاس رفتم تا آرامشان کنم...آن هم در حالیکه خودم احتیاج به آرام شدن داشتم...یک به یک اشان به آغوش من پناه آوردند و یک دل سیر گریه کردند...از همه بیشتر گریه های فریدخت جگرم را می سوزاند...ازبس که معصومانه گریه می کرد...اشک هایش را بوسیدم و گفتم برایت دعا کند...تنها همین...


می بینی مریم! می بینی رفتنت چه کرد؟ 


من که هیچ گاه کسی را به آغوشم راه نمی دهم آن قدر رفتنت همه ی وجودم را لرزاند که کسانی را در آغوش گرفتم که برای بار اول بود می دیدمشان...


مریم بانوی 18ساله ازین دنیا راحت شدی...آرامش ابدی ات مبارک ات باشد...

اما برای دل سوخته ی مادرت دعا کن...


یادت نرود...


راستی تو هم خوب شدی برای همیشه...مبارک ات باشد...



***احساس کسی را دارم که به نقطه ای رسیده که احساس می کند حتی تنها آدم زندگی اش را درست نشناخته و همان تنها آدم زندگی هم به او و احساسش خیانت کرده است...

چه احساس دردناکیست....


چه قرصی را پیشنهاد می کنید؟