.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

مهمانی دریا....

 

 

 

به نام یکتا میزبان این ماه عزیز خدای عزیز و مهربانم 

 

باز هم اشتیاق فراوان.باز هم دلتنگی فراوان.باز هم حال و هوای دلنشین عاشقی.دلم دوباره شوق مهمانی دارد دلم لبریز از شوق دیدار است.شوق دیداری که در این لحظه به اوج خود رسیده است.آخر دریای من در این ماه مهربان تر از همیشه است.شاید به حرمت مهمانی اش مرا ببخشد.شاید بتوانم به اندازه ی قطره ای قدرت درک مهربانی اش را پیدا کنم. 

همیشه به دریای خودم مدیونم.همیشه به نگاه ناز دریا محتاجم.دلم می خواهد دوباره به تو برسم. دریای من کسی است که تا اسمش را می آورم آن چنان لحظه هایم تازه می شود.آن چنان غرق در رویای خوبش می شوم که دلم می خواهد نبض زمان را در اختیار بگیرم. 

بی تاب نگاه توام.می دانم که هیچ وقت کسی که تو می خواستی نبودم.می دانم ولی کمکم کن.محتاج توام.به حرمت این ماه عزیز کمکم کن. تو همیشه با منی.به خاطر با تو بودنم است که احساس غم نمی کنم و سرم فقط در درگاه تو خم است.وقتی به تو فکر می کنم به تو می رسم و عاشق تر از همیشه می شوم. 

رمضان ماه خداست. ماهی که خداوند بندگانش را به مهمانی دعوت می کند.خیلی سعادت می خواهد که به مهمانی خدابرویم.کم سعادتی نیست. در مقابل خدا بودن یعنی....عین خوشبختی. 

 

او آن قدر مهربان است که همه را به مهمانی اش دعوت می کند .فرقی نمی کند او حتی من گناهکار را هم دعوت کرده.حتی لحظه ای فکر کردن به این موضوع یعنی در برابر خدا بودن.با او بودن. مهمان او بودن شوق زندگی می بخشد. 

حس بودن با او حس خوب عاشقی حس قشنگ روزه دار بودن فقط برای خدا.همه ی این ها یعنی عین سعادت و خوشبختی. 

خوش به حال ما که خدایمان آن قدر مهربان است که با تمام بدی ها باز هم به سوی خودش دعوتمان می کند.به این که کنارش باشیم.ای کاش می توانستم درک کنم او چقدر من را دوست دارد.او عاشقانه بنده هایش را دوست دارد. از مهمانی که برپا می کند پیداست که او عاشق است.  

خدایا دلم لبریز از شوق است خدایا شوق به خودت را از بنده هایت نگیر. 

خدایا کمکم کن که دل کوچکم پر از عشق تو گردد و دستم برای بخشایش عشق تو به دیگران گشاده. 

خدایا هر آن چه که لیاقت دارم از این ماه نصیبم گردان. 

خدایا من آماده ام. آماده ی آماده. برای آمدن به مهمانی تو.

    

                             

    

             راستی بهترین لباسم رو پوشیدم. 

                                                                                    آمدم.......  

 

  

 

پ.ن 1:  ...و سپاس سزاوار خداییست که ماه خود. ماه رمضان.ماه روزه.ماه اسلام.ماه پاکی و پاکسازی و ماه به پا خواستن را از آن راه ها قرار داد که در آن قران فرو فرستاده شد که برای مردم هدایتگر و نشانه های آشکار از هدایت و جداسازی حق از باطل است. 

 

پ.ن2: ازتون یه خواهش دارم...اونم این که لطف کنید و نظرتون رو راجع به کل وب بگید...بگید تا چه حد ازش راضی هستید.... 

 

پ.ن3: تو این روزا مارو از دعای خیرتون محروم نکنید...تو لحظه های عاشقیتون با خدا یادی هم از دلهای شکسته کنید... خدا کنه تو این ماه بارون عشق خدا بر وجودمون نازل بشه.... 

 

پ.ن4: سبز باشید تو سبز ترین ماه خدا....

نفس آخر...

 

 

 

معرکه است.....  

 

دنگ دنگ

آی بیا پهلوان، وارد میدان بشو

نوبتت آخر رسید...

معرکه کشتی تو با خداست

 این طرف گود منم یک تنه،

آن طرف گود خدا با همه

زور خدا از همه کس بیشتر

زور من از مورچه هم کمتر است

آخرش او می برد

او که خودش داور است

بازوی من را گرفت

برد هوا، زد زمین

خرد شدم این چنین...

آخر بازی ولی،

گفت: بیا

جایزه بازی و بازندگی

یک دل محکم تر است

یک زره آهنی

پاشو تنت کن ولی،

باز نبینم که زود

زیر غمم بشکنی...! 

 

****************************** 

 

بیا پشت آن پنجره....  

 

خدایا ! دلم باز امشب گرفته

بیا تا کمی با تو صحبت کنم

بیا تا دل کوچکم را

خدایا فقط با تو قسمت کنم 

 ***

خدایا ! بیا پشت آن پنجره

که وا می شود رو به سوی دلم

بیا،پرده ها را کناری بزن

که نورت بتابد به روی دلم 

***

خدایا! کمک کن به من

نردبانی بسازم

و با آن بیایم به شهر فرشته

همان شهر دوری که بر سردر آن

کسی اسم رمز شما را نوشته 

***

خدایا! کمک کن

که پروانه شعر من جان بگیرد

کمی هم به فکر دلم باش

مبادا بمیرد 

***

خدایا! دلم را

که هر شب نفس می کشد در هوایت

اگرچه شکسته

شبی می فرستم برایت  

 

***************************** 

 

آخرین پله آسمان..... 

 

سال‌ها پیش از این

زیر یک سنگ

در گوشه‌ای از زمین

من فقط یک کمی خاک بودم

همین. 

 ****

یک کمی خاک

که دعایش

دیدن آخرین پله آسمان بود

آرزویش همیشه

پر زدن تا ته کهکشان بود

خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را صدا کرد

یک شب آخر دعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد

و خدا تکه‌ای خاک برداشت

آسمان را در آن کاشت

خاک را

توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد

خاک

توی دست خدا نور شد

پر گرفت از زمین دور شد 

****

راستی

من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم 

پس چرا گاهی اوقات

این همه از خدا دور هستم!  

 

 

 

 

 

 

پ.ن 1: این آپ کلا از نوشته های خانم نظر آهاری بود....  اما نوشته ی خودمو می تونید در ادامه مطلب بخونید....

 

پ.ن2: این آپ از ایشون بود چون:  

حرف هایی هست برای نگفتن

و ارزش عمیق هر کسی

به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد

و کتاب هایی نیز هست برای ننوشتن

و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی

که کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت...       (دکتر شریعتی)  

  

 

پ.ن3: ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج را نمی شنوند،عجب تلخ است قصه ی عادت...   

 

پ.ن 4: سبز باشید...

 

 

 

ادامه مطلب ...

قالی زندگی....

 

 

سلام خدای مهربونم...  

یادت میاد تو خواستی شروع کنم...تو خواستی باشم...تو خواستی نفس بکشم...  

هستم...نفس می کشم...زندگی رو شروع کردم...چون تو خواستی که باشم...  

خواستی بزرگ بشم، قد بکشم....یادته گفتی هوای خودمو داشته باشم....  

خواستی خیلی چیزارو بهم یاد بدی....   

یاد دادی....یادته؟    

یادته چه روزایی بهم درس دادی ولی من نفهمیدم....من که یادم نمیره...

خواستی معنی زندگی رو بفهمم....گفتی زندگی رو زندگی کنم تا بفهمم...  

واسه این که بفهمم بهم طعم دردو چشوندی....یادته؟    

یادته اولش چقدر بهت شکایت کردم....اون قدر خوبی که شاید یادت نباشه اما من خوب یادمه.... 

چقدر شکایت کردم که من طاقت ندارم اما تو فقط سکوت کردی....یادته؟   

 

چه چیزایی که از سکوتت یاد نگرفتم....  

 

یادته واسه بزرگ شدنم گفتی باید گاهی نباشم...باید برم و با خودم خلوت کنم تا بزرگ بشم.... 

 

 

یادته گفتی باید درخت دلم به بار بشینه و اگه میوه بده....اون موقع است که گل کاشتم....اون موقع است که بنده خوبی برات بودم....یادته؟  

  

یادته گفتی زندگی طعم یه نفس عمیقو می ده...یه نفس از ته دل....نفسی که پر از عشق تو باشه...     

یادته گفتم چه جوری پیدات کنم....تو گفتی لازم نیست منو پیدا کنی...فقط  چشماتو ببند...اون با من...    

ازت خواستم همیشه باشی اما تو گفتی لازم نیست تو بخوای...من همیشه هستم....  

هیچ وقت یادم نمی ره...  

می بینی هر کاری که می کنم...آخرش میشه خلوت من و تو....   

  

اصلا زندگی همینه دیگه....خلوت ماهی و دریا....  

  

چه خلوت خوبی...    

گفتی تنها دارایی آدما تنهایی اوناست....یادته ازت خواستم بهم تنهایی بدی...اما تو فقط بهم لبخند زدی و گفتی صبر کن....   

 

منظورتو نفهمیدم....اما صبر کردم...   

یه روز به خودم اومدم دیدم تنهام... تازه منظورتو فهمیده بودم...تازه فهمیدم تنهایی یعنی چی....  

 

 

گفتم دلم گرفته...چی کار کنم؟....گفتی باهام حرف بزن....صداتو دوست دارم...  

 

باهات حرف زدم....گریه کردم....یادته ازت تشکر کردم واسه اشکام....گفتم چقدر خوبی که قدرت گریه کردن به آدما دادی....گفتم بهترین راه واسه رفع دلتنگی رو به آدما دادی...   

  

اما یادته بهم گفتی زیادی گریه نکنم...یا اگه می خوام گریه کنم...فقط پیش خودت گریه کنم...یادته؟     

یادته گفتی حق ندارم با اشکام شادی رو از بقیه بگیرم...یادته گفتی هر وقت تونستی غمتو گوشه ی دلت جا بدی و بعد به همه لبخندتو هدیه بدی...تو بهترین بندمی...گفتی هیچ وقت از گریه هام سیر نمی شی...خسته نمی شی.....   

 

منم همه ی گریه هامو فقط واسه تو گذاشتم...همه ی اشکامو...همه ی تنهایی هامو....فقط تو اشکامو دیدی...  

  

می دونی پس حالا که بهم گفتی باشم...منم هستم...  

تا هستم این دنیا با همه ی درداش،تنهایی هاش،غم هاش،بی کسی هاش سهم منه....خودت گفتی...مگه نه؟    

پس تا هستم زندگی می کنم...نفس می کشم....عشقو به دلم راه می دم...

یا بهتر بگم...  

   

 تا هستم جهان ارثیه بابامه....  

 

 

 

 

پ.ن 1:جمله آخر از مرحوم حسین پناهی بود...خدایش بیامرزاد...  

 

پ.ن2:  خدایا این روزا بچه شدم، هوای بزرگیمو داشته باش.....  

 

پ.ن 3: سبز باشید....  

    

  

شاخه گلی برای خدا....

 

 

 

سلام همزبون شبای تنهایی من.... 

می بینی مثه همیشه دستام خالیه....خالی خالی...

هیچی ندارم...هیچی ندارم تا تقدیمت کنم جز یه شاخه گل.... 

یه شاخه گل که تمام عشقم رو با اون تقدیمت می کنم....شاید فقط یه شاخه گل باشه...اما تمام احساس منه... 

کاش می تونستم ذره ای فقط ذره ای از خوبیهات رو جبران کنم.... 

اما مثه همیشه در مقابلت ناتوانم....مثه همیشه در مقابلت سرم رو خم می کنم.....

 

 

 

 

 

مثه همیشه فقط یه ماهی ام...یه ماهی...

یه ماهی که تنها سنگ صبورش دریاشه.... 

اما... 

 ماهی که تو یه تنگ بلور گیر افتاده.... 

یه ماهی که فقط خواب دریا رو می بینه...آرزوش رسیدن به دریا ست...

روزا کارش تقلا کردن واسه آزادی بود....آزادی از قفسی که توش بود... 

و شبا هم کارش دردو دل کردن با دریاش بود...از بس با دریا حرف می زد خوابش می برد...

حیف که کسی اشکاشو ندید...کسی ندید دلش تنگه...اشکاش هیچ وقت دیده نشد...اشکاش توی آب محو می شد.... 

براش رسیدن به دریا مهم بود...  حاضر بود هر سختی رو تحمل کنه...

اما دلش فقط به رسیدن به دریا خوش بود... 

دلش خوش بود شاید روزی برسه که بتونه شنا کردن تو دریا رو تجربه کنه...

طعم دریا رو بچشه...دیگه طاقت تنگی که توش گیر افتاده بود رو نداشت... 

خسته شده بود از این قفس...

روزا می گذشت و بیش تر از قبل دلش هوای دریارو می کرد.... دلش بهونه ی دریاش رو می گرفت... 

اما... 

بالاخره روزی رسید که دیگه نفسی نداشت...

لحظه ای بود که دید داره توی دریاش آزاد شنا می کنه...آزاد آزاد... 

ماهی کوچولو مرده بود....

 

 

 

 

 

امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن..

گفتند: چهل‌ شب‌ حیاط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو کن. شب‌ چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل‌ سال‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روییدم‌ و خضر نیامد. زیرا فراموش‌ کرده‌ بودم‌ حیاط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو کنم. گفتند: چله‌نشینی‌ کن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت. شب‌ چهلمین‌ بر بام‌ آسمان‌ برخواهی‌ رفت و ... 

و من‌ چهل‌ سال‌ از چله‌ بزرگ‌ زمستان‌ تا چله‌ کوچک‌ تابستان‌ را به‌ چله‌ نشستم، اما هرگز بلندی‌ را بوی‌ نبردم. زیرا از یاد برده‌ بودم‌ که‌ خودم‌ را به‌ چهلستون‌ دنیا زنجیر کرده‌ام.

گفتند: دلت‌ پرنیان‌ بهشتی‌ است. خدا عشق‌ را در آن‌ پیچیده‌ است. پرنیان‌ دلت‌ را واکن‌ تا بوی‌ بهشت‌ در زمین‌ پراکنده‌ شود. 

چنین‌ کردم، بوی‌ نفرت‌ عالم‌ را گرفت. و تازه‌ دانستم‌ بی‌آن‌ که‌ باخبر باشم، شیطان‌ از دلم‌ چهل‌ تکه‌ای‌ برای‌ خودش‌ دوخته‌ است. 

به‌ اینجا که‌ می‌رسم، ناامید می‌شوم، آن‌قدر که‌ می‌خواهم‌ همة‌ سرازیری‌ جهنم‌ را یکریز بدوم. اما فرشته‌ای‌ دستم‌ را می‌گیرد و می‌گوید: هنوز فرصت‌ هست، به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن. خدا چلچراغی‌ از آسمان‌ آویخته‌ است‌ که‌ هر چراغش‌ دلی‌ است. دلت‌ را روشن‌ کن. تا چلچراغ‌ خدا را بیفروزی. فرشته‌ شمعی‌ به‌ من‌ می‌دهد و می‌رود.

راستی‌ امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن، ببین‌ چقدر دل‌ در چلچراغ‌ خدا روشن‌ است.

 

 

  

 

سبز باشید....