.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

ماه تو هم رسید...

 

 

در پس گذر روزها و ماه ها رمضان هم رسید...

روزها گذشتند و حال هلال ماه آسمانت نوید ماهی را می دهد که خودت گفتی که تنها ماه توست...

کم حرفی نیست...ماهی که تنها متعلق به تو باشد...

این یعنی این که در این ماه بیشتر از ماه های دیگر هوای تمام بنده هایت را داری...

ماهی که تنها برای تو باشد یعنی این که حضورت در تمام ثانیه هایش بیشتر از همیشه موج می زند...

نمی دانم این رمضان آیا نوبت دل من هم می شود که بیشتر از قبل عاشقت شود یا نه؟

نمی دانم این ماه دلم بیشتر از قبل مدارا کردن را یاد می گیرد یا نه؟

نمی دانم این ماه باز هم به رویاهایم سرک می کشی و دست بر قلبم می کشی یا نه؟

نمی دانم...

...

ولی من که بهترین لباسم را پوشیده ام برای آمدن به مهمانی ات...

                                                                                                  هر چه بادا باد...

نقطه چین های زندگی...

 

 

چندیست از تو می گویم... درست نمی دانم که چند وقت است ...

ولی می گویمت چون باید بگویم...و حال تک دانه موی سفیدم نشانه ی توست...نشانه ی این که مرا دوست داری...

چشم می بندم تا مبادا تو را از یاد برده باشم...می دانم که بهتر از هر کسی تمام حرفهایم را از پس سیاهی چشمانم می خوانی...

پس مثل همیشه در برابرت ساکتم...این بار ساکت تر از همیشه... شاید سکوتم معنایی نداشته باشد...اما مهم این است که تو تنها کسی هستی که سکوتم برایش با معنی است...

مثل همیشه به جای تمام حرفهایی که قرار است برای تو بنویسم باز هم آن ها را بین تمام سه نقطه های نوشته هایم مخفی می کنم...مبادا کسی بفهمد که من ...

مثل همیشه می خندم...اما تو که می دانی معنای خنده هایم را... می دانی که بوی نا امیدی نمی دهد...اما می دانی معنای آن ها...

می دانی که می خندم مبادا یادم برود که هنوز هم می شود خندید...

این روزها صبور تر از همیشه منتظرم...

نه منتظر فردی ام...نه به قول آنها که می گویند از تو بت ساخته ام و زمینی ات کردم،منتظر توام...

من هیچگاه تو را زمینی نکرده و نخواهم کرد...آخر تو را با زمینی بودن چه کار؟؟؟؟؟

تو خدای منی...چه طور می توانم زمینی ات کنم...من فقط با تو ساده حرف می زنم...فقط با تو آن گونه که درکت کردم...حرف می زنم...همین...

این روزها منتظر خودم هستم...منتظر خوده خودم... خودی که می خواهم در بین این همه شلوغی فقط با او باشم...

پس بگذار این بار هم طبق عادت همیشگی ام تمام حرفهایم را پشت همین سه نقطه ها مخفی کنم...

.....

....

..

 

  

پ.ن1: خدایا...ممنونم ... به خاطر تموم نشونه های خوبت... و ممنون به خاطر این که بهم اجازه دادی که با تو باشم... 

پ.ن2: سبز باشید ... 

  

خط خطی های شبانه...

 

 

 

هر که را اسرار حق آموختند    مهر کردند و دهانش دوختند

....

            ....

                        ..

                                 .

ای عشق با تو در خلوت شبهایم خواندم...

چه زیبا بود...

در این خلوت تنها یاد توست که آرام می کند درون نا آرامم را...

همین که یاد تو می آید سبز می شوم... سرشار می شوم از تو...از حس تو...

از بودنت سرشار می شوم...

اما این که رسمش نمی شود ...اینکه فقط من حرف بزنم و پر چانگی کنم... تو هم فقط نگاهم کنی...

می بینی چقدر درد دل دارم... دلم لک زده برای لحظه و ثانیه ای که جوابم را بدهی...

می دانم که موسی نیستم ... موسی نیستم که همانند او با تو حرف بزنم...

می دانم که تو گاهی دعوتمان می کنی به نگاه...به نگاه کردن به اطرافمان...به این که چگونه از هیچ، همه چیز خلق می کنی... می دانم که این ها همه نشانه و صدای توست... خوب می دانم ولی باز دلم بهانه می گیرد...

مشتی خاک برداشتم و با خود گفتم آخر تو چگونه از هیچ همه چیز خلق کردی؟

آن موقع با خود گفتم: خدایا تو معرکه ای...

....

          ...

در جواب تمام سوال هایم جمله ای را دیدم...

خواندم که وقتی حجاب خود بینی را برداشتی حق به اسماء و صفاتش جلوه می کند...

شبیه قصه ها می شود اگر بگویم خودم را نمی بینم...

                                                                           زیرا که واقعیت چیز دیگری است...

  

 

 

 

 

 

سلام...

از امروز یه بخشی به وب اضافه میشه به اسم خط خطی های شبانه...

خط خطی هایی که می نویسم که فقط نوشته باشم...

این بخش شامل یه سری دست نوشته میشه از خودم که شاید خیلی کوتاه باشه ... اینم از اولین دست نوشته ی این خط خطی ها...

فقط همین...

سبز باشید...