.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

دوری!!

هوالغریب....



میگویمش انگار هر چه پر رنگ و ریا تر و پر دروغ تر باشی زندگی روی زیباتری از خودش را نشانت می دهد.درست است؟


لبخند تلخی می زند و می گوید این روزها هر چه بیشتر سعی کنی دور بمانی تنها تر میشوی...بس نیست این همه تنهایی ات؟


نگاهش می کنم و می گویم تنهایی سخت است...قبول...هر لحظه زندگی با تمام زشتی ها و زیبایی هایش تنهایی ام را به رخ لحظه هایم می کشد...تنهاییِ دستانم را به رخم می کشد اما...


...


اما می گویم و نفس عمیقی می کشم و می گویم: خدایم بزرگ است...هوایم را دارد...


دیگر ادامه نمی دهم...حرف هایم را بین همان نفس عمیق و خدایم مخفی می کنم...

+این روزها تمام حرف هایم شده راز...شده ام همان فاطمه ی چند سال پیش که اینجا نوشتم چه خوب که سه نقطه ها هستند برای تمام  حرف هایی که از بیانشان مانده ام...


**  تو نه هستی و  نه نیستی....دیگه خسته م از خیالات... 



* این عکس هم از خودمه که از پشت بومه خونمون گرفتمش...جایی که اسمشو گذاشتم پشت بوم تنهایی!


یکی از عادت های من اینه که تاجایی که میشه غروب خورشیدو نگاه کنم...و این عکس هم تو یکی از همین روزها گرفته شده...

زمستون



***این عکس از خودمه.ازون جایی که عاشق عکاسی ام تموم حرفامو خلاصه کردم تو همین عکسی که برای من یک دنیا حرف داره...حرفایی که موقع گرفتن این عکس هم باهام بود و همه ی حسمو خلاصه کردم تو این عکس...

**فکر کنم اولین باره که این همه کوتاه پستم ولی فعلا حسش نیست...بیاید از عکس لذت ببریم...

*حلول ماه ربیع مبارک...

التماس دعا...

ضامن...

هوالغریب...


همین تازگی ها از حرم پر از امنیتت آمده ام...همین تازگی ها چند روز در حرم پر از امنیتت نـــــــــفس کشیدم و سبک شدم...توبه کردم از تمام اشتباهات...


توبه کردم و سبک برگشتم...


همین تازگی ها روبه روی ایوان طلایت توسل خواندم و اشک ریختم و صلوات خاصه ی شما را خواندم...صلواتی که از حفظ ام و هر وقت که دلم هوای حرمت را کند چشم می بندم  و آن را می خوانم...


همین تازگی با همین نفس های خسته آمدم سراغت و بودن در آن حرم پر از آرامش آن هم روز عاشورا برایم جانی تازه بود...نماز ظهر عاشورا...برای اولین بار در عمرم و چقدر آن نماز برای من عجیب بود...چقدر با تمام ظهر های عاشورایم فرق داشت...


همین تازگی ها به تمامی کبوتر های حرمت با همه ی وجود حرف زدم...شما که خوب داستان من و کبوتر های حرمت را میدانی...همان کبوتر هایی که بارها به حرمت آوردم و آنجا رهایــــــــشان کردم...


یادت هست؟


همان کبوتر هایی که دوست داشتم در حرم پر از امنیت تو طعم آزادی را بچشند...آن روز را یادت هست؟


همان روز که کبوتر در دستم بود و آن چنان در دستم آرام گرفته بود که به صورتم چسباندمش و اشک هایم تمام پرهایش را خیس کرد و آن همه حرف...و بعد هم رهایـــــــــش کردم...


رهایی آن هم در حرم پر از امنیت تو....


و چقدر من کوچکم در برابر این همه عظمت...


دلم در دستم است....دستم می لرزد...مبادا بیفتد دلم و گم شود و له شود زیر دست و پا...


یا امام رضا...می دانم که خواسته ام زیاد است...



                                 ضامن دل کوچکم میشوی؟!!



***شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد...


**اگر اشک هایتان همانند منِ حقیر ریخت یکدیگر را فراموش نکینم...


در حق هم دعا کنیم...





نفس های سوخته!!!

هوالغریب....




نفس نکش!!!


مواظب نفسات باش تو این هوای کثیف...خیلی...


اما هر کاری میکنی بازم سنگینی و کثیفی هوا رو با همه وجودت حس میکنی....نفس که میکشی یک دنیا گرد و غبار و کثیفیِ که وارد ریه های سوختت میشه و تو مجبوری که ادامه بدی و زندگی کنی تو این هوای کثیفی که نفساتو به شماره انداخته....


مجبوری زندگی کنی و ادامه بدی...


ادامه به چی ولی؟!! زندگی؟!!


اصا مگه تا حالا چقدر زندگی کردی که میخوای ادامش بدی؟!!


اما نه...فکر بد نه...


تو به خودت قول دادی که فکر بد نکنی حتی تو این برهوتِ فکر و دنیای خوب!!!


تو قول دادی که امیدتو از دست ندی چون وجود خیلی چیزا بهت یادآوری میکنه که باید امید داشته باشی واسه بودن واسه ادامه دادن...


میون تموم این نفسای گرفتت که آلودگی عجیب هوا خوب اونارو تو دستش گرفته و تا می تونه داره بازیت می ده تازه قدر نفس های عمیقتو می فهمی...قدر اون وقتی که نفس می کشی و با همه ی وجود میگی آخیـــــــــــــــــــــــــــــش...


ولی حالا چی؟!!

....



دنیامونم عین همین دنیا پر از زشتی...پر از حقیقتای تلخی که باید سعی کنی اونا رو به خودت یادآوری نکنی که بتونی نفس بکشی و زنده بمونی...


همین...


...

          ....



***خدایا شکر برای همه چیز...حتی برای همین نفس های بریده بریده...



**یادمه بچه که بودم تموم آرزوم این بود که تو ماه تولدم اون قدر برف بیاد که مدرسه ها تعطیل بشه ولی حالا فکر کنم تموم آرزوی بچه های این دورو زمونه این باشه که هوا اون قدر آلوده بشه که مدرسه هاشون تعطیل بشه...





بعدا اضافه شد:

دوباره من رو آوردم به سنتی گوش دادن و این هم یکی از بهترین هایی که امروز شنیدم


شعرش بی نظیره:


امیدِ دلم در بَرَم بنشین


                                 تا مگر ز ذلم غم بُرون برود


وگرنه زچشم نخفته ی من

                         

                                تا سپیده دمان جوی خون برود...



و سکوت...


خودتون بشنوید و لذت ببرید...


...



اربعین

هوالغریب....


شب اربعین است و ما مشغول آماده کردن نذری...و دلم این گوشه چه مظلومانه بهانه گیر شده...تلوزیون این روزها غروب ها با نشان دادن حرم ارباب عجیب دلم را هوایی حرم پر از امنیتش می کند...امنیتی که مختص حرم خوده ارباب است و اصلا قابل مقایسه با هیچ جای این دنیا نیست...


غروب مشغول آماده کردن نذری فردا بودیم و دلم که عجیب روانه حرم پر از امنیش شده بود و در دلم چه حسرتی بود که کاش جای یکی از آن همه آدم بودم و می توانستم نفـــــــــــس بکشم...


نفسی که این روزها بدجور گاهی می گیرد...نفسی که گاهی بدجور بازی ام می دهد این روزها...


در دلم پر از حرف است اما همه را همان غروب امروز به خوده ارباب گفتم...اربابی که بارها و بارها برایش نوشته ام...اما امروز غروب دلم را روانه همان گوشه حرمش کردم...درست روبه روی قتلگاه...همان جا که وقتی بار اول چشمم به آنجا افتاد و فاطمه گفت که آنجا قتلگاه است زانوانم لرزید...روانه همان گوشه حرمش کردم و برایش دردو دل کردم...


خیلی خیلی حرف ها را نوشتم برای اربعین اما راستش را بخواهید پشیمان شدم از نوشتنشان اینجا...برای همین هم حرف هایم را گذاشتم بین خودم و اربابم...



اربعین حسینی بر همه تسلیت باد...

التماس دعا...



لبیک یا حســـــــــین 




*** خداوندا جهان تاریکیه محضه میترسم

                                                                  کنارم باش....


خداوندا خداوند قرارم باش...قرارم باش...یارم باش...