.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

ماه و نگاه های من!!

هوالغریب...


تمام شدن کلاس ها بعد از یک روز که پر بود از درد های عجیب غریب...و شب هنگام که کلاسم با آن پسر های سرتق تمام شد حس ِ آزادی داشتم... بعد از چند ساعت ایستادن و پشت هم از خارجکی ها گفتن و حرف زدن با دخترکی که ذوق بورسیه شدنش برای کانادا را داشت و داشت برای پرواز چهار شنبه اش تا میتوانست به قول خودش مرا تخلیه اطلاعاتی می کرد آزادی می چسبید آن هم وقتی ماه گردی ِ خودش را به رخ تو می کشد و تو تا نگاهت می رود به آسمان به یاد ماه ِ نجیب ِ خودت نگاهش می کنی...


همان ماهی که آن شب وقتی بود دیگر نگاهم پی ِ ماه آسمان نمی رفت...و او این را هیچ گاه ندانست که چرا دیگر نگاهم پی ِ ماه نمی رود...


و کسی چه می داند که سطر به سطر این نوشته ها چیست...


و بعد زدن به دل ِ خیابان های شلوغ و ترافیک و زل زدن به ماه ...


ماهی ِ که این روزها بیشتر از همه ی چیزهای اطرافم از من نگاه می گیرد   


                                                  نگـــــــــــــاه


 



+ دلم یک نردبان می خواهد... یک نردبان ِ بلند... به بلندای ماه

کاش یک نردبان ِ بلند بود...

آه از نفس ِ پاک تو .... همان نفس هایی که در دل ِ شب آرامش ِ محض می شوند ... تنها همین!!


+ اتاقم عطرتو داره...
...

تو را چه بنامم؟!

هوالغریب...



تو را چه بنامم؟!


خودت بگو...


به تو بگویم نسیم خنک ِ شب های تابستان خوب است؟


به تو بگویم نم نم ِ باران های پاییزی ؟!


به تو بگویم صدای ِ خنده هایم خوب است؟


به تو بگویم خُنکای سایه در زیر گُر گرفتن های خورشید در دل ِ تابستان؟


به تو بگویم نجابت ِ زمستان ِ نجیب ِ همیشگی ام خوب است؟


به تو بگویم یک خلوت عاشقانه در دل ِ یک اسفند ِ ناب که با خودش بهار آورد؟


به تو بگویم صدای ِ محشر باران؟!


به تو بگویم ماه و خودم هم ماهی ِ این برکه ی کاشی؟!


هرچند آن وقت نمی دانم چگونه کلمه شوم در برابر ماهی ِ کوچکی که ماه بلندش را نجیبانه عاشق است...


اصلا من ساکت می شوم...


به من باشد کتاب ها خواهم نوشت...


اما خودت بگو


                                        تو را چه بنامم نجیب ترین ِ دل ِ من؟!




+ وقتی همه چیز دست به دست هم دهند انرژی اش زیاد می شود و در نهایت رهایی می آورد!!! به همین سادگی!!!

آن وقت زندگی می شود حکایت سرتق بازی های همین ماهی های اتاقم!!! که گاهی بازی اشان می گیرد و می روند جلوی پمپ تصویه ی آبشان که آب را با قدرت پمپاژ می کند و خودشان را رها می کنند و تاب بازی می کنند!!!

اما زندگی وقتی بزرگت کند دیگر هیچ گاه تاب تاب عباسی بازی نمی کند!!!

دلم دریا می خواهد

هوالغریب...



گاهی آدم ها قانون های عجیبی یادَت می دهند... 


گاهی برادرت یک هو هوس ِ شمال و دریا به سرش می زند و تو در دلت آرزو می کنی که ....  بماند...


گاهی روزها با یک عکس حرف می زنی ... به جانش غر می زنی...اشک می ریزی بی آنکه بداند... مدام میگویی کجاست که این لحظه ها را ببیند و بعد در خودت فرو می روی...


گاهی همین آدم ها تو را در خودت فرو می برند... 


گاهی به چله ها می نشینی به امید ِ یک عنایت ِ کوچک که تو را رها کند از خیلی چیزها...


گاهی دلت شانه ای می خواهد که روزی محکم بودنش را چشیده ای و رویش اشک بریزی ...


گاهی دلت خیلی چیزها می خواهد...


ساده بگویم گاهی دلت دریا می خواهد


همان دریایی که یواشکی برای خدا گفته ای که دوست داری خانه ی ابدی ات باشد



همان دلی که میدانی شاید یک روز به دریا بزند و به خانه اش برسد برای همیشه





+ سطر به سطر نوشته ها تمام ِ زندگی من هستند... خودم را بین تمام ِ این ها ریخته ام...

+ برادرت که یک هو هوس شمال به سرش بزند همین می شود دیگر...تو داغ دلت تازه می شود و دلت هوس بغض های شبانه می کند و یک شانه که محرم ترین شانه ی دنیاست...حتی اگر خودش باور نداشته باشد...

این روزها...

هوالغریب...



به این روزها سپرده ام که یادشان باشد


به این ثانیه ها سپرده ام تا همه چیز را خـــــوب به خاطر بسپارند...


این روزها باید به یاد ِ این روزها بماند...



+ ماهی ها عجیب ساکت اند و مظلوم...بی آزار ترین موجوداتی که دیده ام... تازه به تمام این ها عاشق شدن ِ ماهی را هم اضافه کن!!!


+ همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره،  تمومه


همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج ِ تو ، محتاجی حرومه


+ خدای ِ جان ِ خسته ام هستی!! پناه ِ تمامش باش!!

ماه و ماهی...

هوالغریب...



سکوت ِ مبهم این روزها و لحظه هایی که سراسرش شکر شده است و دعا...


سراسرش راز و نیاز شده است و نذر...


نذرهایی از جنس عشق و یک حس ِ پاک در دل ِ شب ها...


و نگاه هایی به ماه ِ این شب ها... 



نگاه ِ ماهی کوچک به ماهش




+ کاش کسی می دانست که حکایت ِ ماهی ِ کوچک و ماه چقدر عاشقانه و پر از اندوه و عمیق شدن است...

+ تو ماهی و من ماهی ِ این برکه ی کاشی
اندوه ِ بزرگیست زمانی که نباشی...

...

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگیست چه باشی ، چه نباشی