.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

نوشته ی بارونی...

 

  

دریای بی کرانم سلام...

همیشه وقتی بهت فکر می کنم یه دنیا حرف دارم...

اما نمی دونم چرا تا می خوام اونارو بنویسم دستام قدرت نوشتن پیدا نمی کنه.اما از یه چیز خوشحالم...

خیالم راحته که خودت اون حرفارو می دونی.

الان که دارم از تو می نویسم،قلبم داره تند تند می زنه...

چشمام صفحه ی کاغذو خیس کرده...

می دونی که چقدر دلم گرفته..

می دونی که چقدر بهت احتیاج دارم...

همه ی سلول های بدنم تو رو می خواد...

راستی داره بارون می یاد...

خودت که بهتر می دونی...

چقدر هم تند تند می یاد..

آسمون هم دلش گرفته اما خوش به حال آسمون وقتی دلش می گیره می باره و بعد دلش صاف و آبی میشه...

من وقتی دلم می گیره فقط تو رو دارم که باهاش حرف بزنم...

دل منم این جوری آروم میشه...

 

         

       

 

دلم بهانه ی نگاه توست....

دارم از دلم میگم که نگام کنی...

می دونی که عاشق نگاتم...

می دونی که همیشه بهش احتیاج دارم.

همون طور که ماهی بدون آب می میره..

منم بدون تو می میرم...

من فقط آدرسه تو رو می دونم.

بهترین جایی که واسه دلای خسته میشناسم..

دلایی که مثل ابرای بهاری می بارن

گاهی آروم..

گاهی تند...

فقط تو می تونی آرومشون کنی...

بهترین طبیب هستی...

همیشه ناجی قلب شکسته ی من بودی...

قلب شکسته ای که همیشه منتظر تو بوده...

می دونی که بی تو تنها ترینم...

وقتی آروم می شینم و به تو فکر میکنم...

دنیا واسه دلم خیلی کوچیک میشه...

حالا فقط  منم و تو...

پس...

خدایا شکرت...

 

 راستی سها رو که یادتون هست اگه خواستید می تونید به این آدرس برید.اونجا می تونید بیشتر نوشته هاشو بخونید... 

سبز باشید...

خدای مهربونم....

                                                         

سلام خدا جونم....

می دونم که دوست واقعیم فقط تویی،

بدون هیچ انتظاری

فقط تویی که همیشه

حوصله گوش کردن به حرفام و داری

فقط تو...

قسم به . . .

در مقابلت به کی قسم بخورم

قسم به قلب تاریک و پرگناهم...

با تمام وجود دوستت دارم.....

تو هم قلبم رو صاف کن....

ای خدای مهربون

از امروز هیچی رو برای خودم نمی خوام

باران بفرست...

نه بری رفع تشنگیم...

بلکه برای آبیاری گلها و پاک کردن گناهان... 

 

 

خدایا

من بلد نیستم با جملات، خوب و زیبا

ازت تشکر کنم..

خدا جون ممنونم....

ممنون که در تمامی اوقات زندگیم

یار و همراهم بودی

ممنون که جلوی خیلی از خطاهام رو گرفتی

و ممنون از اینکه دوستم داری

خدای عزیز

تو عادلی و من عدل شکن

من می دونم که بین بندگانت

فرقی نمی گذاری و نعمت رو

بین همه به عدالت تقسیم می کنی

به من نیرو بده تا این رو

بطور واقعی بفهمم....

تا برای بدست آوردن خواسته هام

تلاشم رو بیشتر کنم

ای خدای مهربون

یادم بده

یادم باشه

همیشه

یادت باشم

پروردگارا

ساده بگم خیلی می ترسم...

خودت می دونی از چی...

کمکم کن خدا جونم

به من یاد بده تا هر چی بهم میدی

و هر چی که ازم میگیری حکمتش رو بفهمم...

به خودت قسم که

عاشقت هستم

ای بزرگ طبیب هستی

بابت سلامتی که به من دادی

ازت ممنونم

بیماران بسیاری در بستر بیماری گرفتارند

اما هنوز شکر گزار،

و من سالم، نادان، نا شکر . . .

امروز از ته دل ازت می خوام که

تمامی بیماران را شفا بدهی

و به من نیز شکر گزاری را بیاموزی.....  

 

سبز باشید....

بهانه....

                                                                                                     

 

 

سلام...

امروز با یه مطلب تازه اومدم از دوستم سها.

سها براتون درباره ی اسمش این طوری توضیح میده:

سها ستاره ی کوچکی است در آسمان بزرگ خدا.سها در زمین ذره خاکی بیش نیست به خاطر همین هم در میان آسمانیان خود را جای داده تا شاید آنچه را که میان زمینیان خاکی  نیافته است در میان آسمانیان خدایی بیابد... 

 شاید عشق را در یابد....

 

 

 

اما حالا یه شعر از سها براتون می زارم:

کتاب بهانه بود

شعر بهانه بود

همه چیز....

حتی بودنم بهانه بود

بی تو اگر به عرش رسم

به وادی هفت رسم

باز در این دشت خسم

دستم از عشق کوتاه است

و در آنجا که تو آشیانه داری

جایی برای من نیست

در میان گلها جایی برای گون نیست

قدیم ها

فاصله و فرسنگ

تیر آهن و سنگ

برایم.برایمان

معنای بی معنی بودن می داد

حال چه شده؟!

که بر سجاده ی قلبم به دعا نمی ایستی؟!

قبله ی حاجاتم

من به تو محتاجم

حتی به آن نیم نگاهی

که از روی شرم

از من می ربایی

*عزیزم*

چرا مرا به گناهی که نکرده

هنوز محکوم هم نکرده

با جدایی تازیانه می زنی؟

دادگاه عشقت هنوز پا بر جاست

بگذار من هم بدهم یک دادخواست

دادخواهی عشقی که بی خون بهاست

نه...

دادخواهی نمی کنم

اعتراف می کنم....

آخر....

کوچکتر از آنم

که در رویت اعتراض کنم

من بی تو کیستم؟

چیستم؟

تاکنون برای چه زیستم؟

بی تو سرو قد شکسته ام

یک رشته ی گسسته ام

تو ای تمام حاصلم

ترانه ام زمزمه ی شبانه ام

بیا به عشق من کمی شده  بها بده

به کتاب و شعر و قصه ام نشانه ی بقا بده....

 

 

 

و به عنوان حرف آخر یه شعر دیگه بازم از سها:

*عشق و وصال* 

میان عشق و وصال سدی ساخته اند تا ته دنیا

که هرگز

نتوانند ماهی های قرمز حوض به دریا برسند

تا سیزی دشت خدا

نرسد به آن سوی صحرا

تا سیاهی شود حافظ رویا

تا باد

صدای هم نفسی را به دل یار نرساند

آری میان عشق و وصال

سدی ساخته اند

با گلی از جنس حسادت

تا که شاید

از یاد ببرد یادم آن عشق پاکت

این سد هست

تا روز مرگ من شیدا

ولی ماهی چو خواهد که به دریا برسد

به رسم طوطیان

باید پرواز بیاموزد

میان عشق و وصال

سدی ساخته اند تا ته دنیا

این سد هست

تا روز مرگ من شیدا.... 

 

 

 

سبز باشید....

تکه کاغذی برای خدا....

 

 

 

مدت هاست که خدا رو پیدا کردم اما امروز باغ سبز خدا رو پیدا کردم تا فهمیدم که واسه خداست دلم رو تا جایی که نیرو داشتم محکم انداختم تو باغ خدا.

دلمو ندادم تا برم اونو پس بگیرم اونو دادم تا بگم باارزش ترین چیزی رو که داشتم دادم به خدا...

مطمئنم که جای خوبی گذاشتمس...

خدایا این هدیه ی منو قبول می کنی؟

خدایا دلمو دادم تا همیشه زندگیم پر از تو باشه...

حالا دیگه از خدا می خوام حالا که دلم دست اونه منم ببره پیش دلم....

خدایا منم ببر پیش دلم...

خدایا نمی خوام دلمو پس بگیرم...

خدایا هدیه رو که پس نمی دن...

خدایا این قدر پشت این در می ایستم تا درو باز کنی...

اما نه...

می دونم که این انتظارو دوست نداری...

منتظر می مونم تا خودت درو باز کنی...

خودت گفتی که باید زندگی کرد...

حتی اگه سخت باشه...

منم زندگی میکنم...

خدایا خودت کمکم کن...من فقط تو رو دارم...

فقط تو...

خدایا من منتظرم و آماده...

خدایا وقتی فکر می کنم که چه قدر بهم نزدیکی یه جوری می شم...

یه جور خیلی خوب...

خدایا نمی خوام این حسو از دست بدم...

خدایا نمی خوام دلمو پس بگیرم... 

نمی خوام...

 

 

خدایا این ماهی کوچولو دلش می خواد آزاد بشه...

آزادی...

اونم آزادی که خدا بده...

چی میشه...

گفتم که دلم یه جوری میشه...

 

اما تو همین دنیا هم میشه آزاد بود...

آزاد آزاد...

میشه زیر بارون دوید و آزاد بود...

خدایا هنوز معنی بارون یادمه...

بارون یعنی.... 

....

  

مراقب دلای سبز کوچیکتون باشین 

سبز باشید...

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

 

 

   

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
 

و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است  

 

چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند. 


پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر 

 

 عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی  

 

کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.   

 

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی 

 

 عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی.  

 

زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
 

پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم  

 

گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
 

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان،  

 

خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر  

 

کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، 

 

 چیزی فاصله بیندازد.  

   

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. 

  

ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز. 


تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست.  

 

 

 

و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق 

 

 را تلف کرده ای.
 

اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است.  

 

خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
 

خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟  

 

تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که 

 

 این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و  

 

از بی نیازی نصیبی به تو می دهم. و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند. 

 

*فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. 

 

 تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر. 

 

راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز،  

   

که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!  

 

 

سلام 

 امیدوارم خوب باشید... 

راستش اومدم بگم این آپ رو سیما جون زحمت کشیده و گذاشته و منو کلی شرمنده کرده. 

فقط میتونم تشکر کنم...  

و  این که...   

 

چند گاهی می شود که دلتنگی زود به زود دق الباب می کند خانه دل را

 

چنان برگ زرد و خشکی که حتی منتظر نسیمی هم نیست برای بریدن و

 

افتادن.

 

هر بار هم بهانه ای دست می دهد، اما همه  بهانه هایی هستند بی بها!

 

گاهی حتی بین خنده و گریه نیز فاصله ها محو می شوند!

 

راستی خوش به حال شاعرها

 

که در پیچ و خم قافیه و ردیف هایشان،

 

غم های پنهانی شان را به لباس واژگان مزین می کنند!

 

و از صفحه ی دلشان به صفحه ی کاغذ انتقال  می دهند !

 

و خوشا به حال پروانه ها.....

 

چرایش را تو خودت بهتر می دانی!....   

اینم لینک سیما جون.   

سبز باشید...