.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-15

هوالغریب...



سلام خوب ترین

سلام یگانه مرد ِ حاضر در این دنیا


از این روزهای ِ بی شما دلم می گیرد...از این روزها که دیگر در پی ِ شما بودن باعث هزار جور حرف و حدیث میشود دلم می گیرد ولی باز هم مشتاق تر پی ِ شما می دَوَم...  در راه شما که جوانی ام پیشکشش به آن شده...


چرا که بهترین پناهید بر تمام بی پناهی ِ این روزها...


دلم لک زده برای یک گوشه ی خلوت با شما...دلم لک زده برای مکان هایی که بیشتر از هر جایی حضورتان حس میشود...این روزها که دارم حتی با صبوری هم صبوری می کنم دلم خلوت با شما را می خواد...


دلم گوشه ی سردابتان را می خواهد...

دلم مسجد سهله می خواهد...


دلم جمکران می خواهد...

دلم مسجد کوفه می خواهد...


از شما چه پنهان ولی دلم عجیب شش گوشه ی ارباب را می خواهد...اصلا حساب ِ من و آن شش گوشه جداست...


دلم شما را می خواهد و اندکی عاشقانه ی محض و یک دنیـــــــا حرف...

 

یک دنیا حرف...یک دنیا بغض و یک دنیا غربت...

و چقدر حقیر می شوم که بخواهم نزد شما حتی اسم غربت را بیاورم...


شرمی به قدر ِ تمام دنیا وجودم را می گیرد که در مقابل شما حرف غربت بزنم...چرا که این روزها خودتان غریب ترینید...


در بین ما که خیلی اوقات تنها ادعا داریم و این ادعا چه ها که بر سرمان نیاورده است...

غریب ترینید که دنیایمان شما را کم دارد...


غریب ترینید که خودتان شب و روز دست به دعایید برای فرجتان و این خود بزرگ ترین گواه ِ غربت شماست...


غربت ...

هر گاه این واژه را شنیدم تنها یک کلمه در ذهنم جرفه میزده همیشه... چاه... غربت و چاه...


و راز این کلمه ها هم باشد برای خودتان خوب ترین...


در این روزهای غربت

در این روزهای غربت ِ محض ِ شیعه


در این روزهای سخت نداشتنتان


در این روزهای سخت انتظار


بیایید مولایم...


                        بیایید...


                                      بیایید که این روزها دنیا عجیب در حسرت شما می سوزد...





     اَللّهُمَ عَجـــــّـــِــــل لِوَلیکَ الفَـــــرَج  


+ دارد زمان ِ آمدنت دیر میشود
دارد جوان ِ سینه زنت پیر میشود

شاید بر اثر گریه های شماست
هر هفته غروب ِ جمعه دلگیر میشود

بدرقه ی رمضان

هوالغریب...




بی سر و صدا تر از آنی که آمده بودی رفتی


نجابت خاص ِ توست


درست به نجابت یک نسیم بی نهایت دلچسب در دل ِ گرمای محض ِ تابستان


همان نسیمی که خوش موقع ترین ِ نسیم این تابستان بود


یک نسیم بی نهایت محشر که برای بدرقه ی تو آمده بود


و نماز ِ عید ِ فطر در زیر آسمانت و تکان خوردن دل و چادر ِ نمازم بخاطر این بدرقه ی زیبا



امان از روزی که دل و دست آدمی هر دو با هم بلرزد



                                                                            امــــــــــان...





+ غرق ِ تو میشم بلکه دریا شم
بیزارم از این که تمـــــــــــــام ِ عمر

از روی ِ عادت عاشقت باشم

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-14

هوالغریب...


خیلی دور نشدیم از آن روزی که نوشتم قصه ی اولین هاست!!

اولین جمعه ی رمضان!!!


اولین سحر ها و اولین تشنه شدن ها...

اولین پر کشیدن ِ دل تا خوده ِ کربلای ِ ارباب به حرمت ِ آب!! تا خوده حرم ِ ساقی کربلا... تا خود ِ رطوبت ِ محشر گوشه کنارهای ضریحش...تا خوده آبی که تا ابد هم طواف کند باز شرمسار ِ روی ِ عموی ِ شماست!! پر زدن تا خوده یاس و ناامیدی عباس از سیراب شدن ِ بچه ها!!


آبی که آنقدر برایم عجیب است که روزی دلم خواسته بود که خانه ی ابدی ام شود!!!


و حال قصه به آخرین ها رسیده...

به همین زودی


آخرین سحر ها و بیدار شدن ها و محروم شدن از روزها

آخرین سوختن ها از اعماق وجود برای محروم شدن از روزه


و حتی آخرین تلاش ها برای روزه داری و بد شدن اوضاع معده در نیمه های روز


قصه، قصه ی آخرین هاست!!!!


وداع

خداحافظی


تـــــــــــا سال دیگر...


سال ِ دیگری که حتی نمی توان هیچ تضمینی برای بودن در این دنیا برایش داد


راستی سلام خوب ترین


سلام آقای ستاره پوشم


امروز به خودم که آمدم دیدم هفته ی دیگر خبری از مهمانی خدا نیست...آرام آرام بساط مهمانی اش جمع می شود و چقدر تهی شده ام من!!!


دلم لرزید وقتی فکر کردم که تمام شد!!


تمام شد و مانده ام که با چه رویی روز ِ عید در پیشگاه خدا بیاستم و نماز ِ عید فطر بخوانم...

نماز خواندن برای کدام روزه ها؟!


سرم به نشانه ی شرم خم ترین است و دلم تهی ترین!!!


و هنوز عجیب مانده ام در تناقض عجیب این دو حال!!!


که چطور هم میشود تهی ترین شد و هم شرم سار ترین...اما در دلم خوب می دانم که میشود!!! خوب هم میشود


اسمی برای این حال ِ عجیب نمی گذارم...

تنها وارسته تر به معنای واقعی کلمه راه می روم و نفس می کشم


وارستگی عجیب این روزها که دلم دیگر نمی لرزد برایم عجیب است...


در این نفس های آخرین

در این ثانیه های تمام شدن


در این ثانیه ها که حتی دلم را به این هم نمی توانم خوش کنم که نفس ها و خواب روزه گرفتن هایم هم عبادت باشد دلم برای این همه بی پناهی دلم می سوزد و اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر می شود و نگاهم تنها می رود به عکس بالای تختم که حرم ارباب است و بعد نگاهم می رود به عکس خانوادگی مان که پنج نفری ایستاده ایم و پشت سرمان حرم امام رضاست...

عکسی که بار آخری که همه باهم رفتیم...

و حال هر کدام پی ِ زندگی ِ خودشانند...


در این ثانیه های واپسین

هوای تمام جوانی هایی که نذر شما کرده ام را داشته باشید که این روزها عجیب تهی شده ام...


به حق این نفس های آخر رمضان

بیایید خوب ترین...




     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  



+ در این واپسین ثانیه ها، شما که زبانتان روزه است و دل هاتان پاک و نفس هایتان حق، دست به دعا شوید...دعا کنید در حق همه...و این کمترین را هم در گوشه کنارهای دعاهایتان یاد کنید که کسی این گوشه کنارها چشم دوخته است به آسمان...