.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-14

هوالغریب...


خیلی دور نشدیم از آن روزی که نوشتم قصه ی اولین هاست!!

اولین جمعه ی رمضان!!!


اولین سحر ها و اولین تشنه شدن ها...

اولین پر کشیدن ِ دل تا خوده ِ کربلای ِ ارباب به حرمت ِ آب!! تا خوده حرم ِ ساقی کربلا... تا خود ِ رطوبت ِ محشر گوشه کنارهای ضریحش...تا خوده آبی که تا ابد هم طواف کند باز شرمسار ِ روی ِ عموی ِ شماست!! پر زدن تا خوده یاس و ناامیدی عباس از سیراب شدن ِ بچه ها!!


آبی که آنقدر برایم عجیب است که روزی دلم خواسته بود که خانه ی ابدی ام شود!!!


و حال قصه به آخرین ها رسیده...

به همین زودی


آخرین سحر ها و بیدار شدن ها و محروم شدن از روزها

آخرین سوختن ها از اعماق وجود برای محروم شدن از روزه


و حتی آخرین تلاش ها برای روزه داری و بد شدن اوضاع معده در نیمه های روز


قصه، قصه ی آخرین هاست!!!!


وداع

خداحافظی


تـــــــــــا سال دیگر...


سال ِ دیگری که حتی نمی توان هیچ تضمینی برای بودن در این دنیا برایش داد


راستی سلام خوب ترین


سلام آقای ستاره پوشم


امروز به خودم که آمدم دیدم هفته ی دیگر خبری از مهمانی خدا نیست...آرام آرام بساط مهمانی اش جمع می شود و چقدر تهی شده ام من!!!


دلم لرزید وقتی فکر کردم که تمام شد!!


تمام شد و مانده ام که با چه رویی روز ِ عید در پیشگاه خدا بیاستم و نماز ِ عید فطر بخوانم...

نماز خواندن برای کدام روزه ها؟!


سرم به نشانه ی شرم خم ترین است و دلم تهی ترین!!!


و هنوز عجیب مانده ام در تناقض عجیب این دو حال!!!


که چطور هم میشود تهی ترین شد و هم شرم سار ترین...اما در دلم خوب می دانم که میشود!!! خوب هم میشود


اسمی برای این حال ِ عجیب نمی گذارم...

تنها وارسته تر به معنای واقعی کلمه راه می روم و نفس می کشم


وارستگی عجیب این روزها که دلم دیگر نمی لرزد برایم عجیب است...


در این نفس های آخرین

در این ثانیه های تمام شدن


در این ثانیه ها که حتی دلم را به این هم نمی توانم خوش کنم که نفس ها و خواب روزه گرفتن هایم هم عبادت باشد دلم برای این همه بی پناهی دلم می سوزد و اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر می شود و نگاهم تنها می رود به عکس بالای تختم که حرم ارباب است و بعد نگاهم می رود به عکس خانوادگی مان که پنج نفری ایستاده ایم و پشت سرمان حرم امام رضاست...

عکسی که بار آخری که همه باهم رفتیم...

و حال هر کدام پی ِ زندگی ِ خودشانند...


در این ثانیه های واپسین

هوای تمام جوانی هایی که نذر شما کرده ام را داشته باشید که این روزها عجیب تهی شده ام...


به حق این نفس های آخر رمضان

بیایید خوب ترین...




     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  



+ در این واپسین ثانیه ها، شما که زبانتان روزه است و دل هاتان پاک و نفس هایتان حق، دست به دعا شوید...دعا کنید در حق همه...و این کمترین را هم در گوشه کنارهای دعاهایتان یاد کنید که کسی این گوشه کنارها چشم دوخته است به آسمان...

نظرات 8 + ارسال نظر

همه دوست داشتن هایی که من تا به امروز دیدن فقط یه بازی بچه گانه بود که باعث شد من در اوج دوست داشتن های کودکانه ام آنقدر بزرگ بشم که امروز در جوانی احساس نبودن و پیری می کنم...

بازی ....

اگه قصه ای و رویا
واسه من حقیقتی تو
گم میشی میون ابرا
واسه من نهایتی تو
تو که ساکتی و اما
من همیشه از چشات می خونم
تو من و دوستم نداری
اما من ، پیشت می مونم
فکر رفتنی و بازم
می ری و تنهام میزاری
می دونم تو یار نمی شی
این بوده فقط یه بازی
من دیگه از عشق تو سیرم
برو که می خوام بی تو بمیرم .

واسه من حقیقتی تو...

فقط این ی خط به دلم خیلی نشست

یک سبد سیب جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 16:36

وقتی می نویسی ، التماس دعا...

سلام فاطمه جون

محتاجم به دعا لیلا جان

سلام بانو

رهــ گذر یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 12:03

اللهم عجل لولیک الفرج...
.......

روزه ی معده نمی تونستی بگیری... چشم، گوش، زبون، دستُ دل که میشد! می دونم حتما حتما گرفتی:)

خیلی زود گذشت! خوب بود ولی زود تموم شد

آمین...

همونش سخت ترین بود برام...

آره...خیلی هم زود گذشت...امیدوارم که خدا ازمون راضی بوده باشه و امیدوارم که بهرتین عیدی رو از خدا بگیری

نازنین دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 23:59

چقدر زود گذشت
و چقدر حیف که تموم شد....
مطمئنم که ماه رمضونت از من و خیلی های دیگه قبول ترِ

عیدت مبارک همزادخانوم : )

اوهوم...خیلی زود گذشت...

اینطور نگو نازنین...اینطوری نیست...
دلم خیلی گرفت که تموم شده...

عید توام مبارک همزاد خانوم گل
ایشالله بهترین عیدی رو بگیری از خدا

محمدرضا پنج‌شنبه 9 مرداد 1393 ساعت 18:27 http://mamreza.blogsky.com

سلام
عیدتون مبارک
طاعات و عبادتتون قبول

سلام

عید شماهم مبارک...

طاعات و عبادات شمام قبول...

تو حرم امام رضا یاد مام باشین
التماس دعا

رهــ گذر پنج‌شنبه 9 مرداد 1393 ساعت 23:47

گذشت... مثل ِ باد!
به این فکر می کردم که دیگه چند تا ماه رمضون تو زندگیم خواهم دید:(

عکست هم ناز بود، پست ِ بالایی

امروز زودتر میگم... اللهم عجل لولیک الفرج...

آره...اصا خیلی سریع گذشت...

منم خیلی بهش فکر کردمو می کنم...

ممنون...قابلی نداره...

آمین

فریناز شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 17:48

دیروز داشتم فکر می کردم چهارده روز پیش بود که برای همچین روزی چه ذوق غریب و پنهانی داشتم... یادته؟

بعد هنوزم در عجبم که چطور گذشت؟
چطور این همه روز از یک ماه رمضونی گذشت که هر روزشو مامانم خط می کشید و می گفت امروزم تموم شد به سلامتی

می دونی
روزای سخت تموم می شن یه روزی
شاید باید روی هر روز تقویم یه خط بکشیم و بگیم امروزم تموم شد به سلامتی
تا یه روزیم به عیدش برسیم
و اون صبحونه ای که چه روزه گرفته باشی چه نه، ولی تو عید فطر ی جور دیگه ای می چسبه

اللهم عجل لولیک الفرج

آره...مگه میشه یادم نباشه؟
حتی اگه ذوقت غریب و پنهانی باشه


کلا همیشه زود دیر میشه...تا میای بجمبی به خودت تموم میشه...الانم به شخصه حتی تو زندگی تا به خودم اومدم دیدم بیستو پنج سالمه...

اوهوم...
ان شالله این عید تو زندگی همه بیاد و همین طور زندگی خودت


آمین


+ ممنون واسه همه ی نظرات

مژگان دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت 17:20 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

بازم ممنونم مژگان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.