هوالغریب...
فرمود :
من کشته ی اشک ها هستم
و به راستی که گاهی می مانم در این همه کج فهمی ها!!!
و این لقب ِ مهربان ترین اربابم که همیشه مثل دیگر لقب ها برای من پر بوده از رازها... مثل ثارالله بودن...
و به راستی که فهمیدن ِ خون ِ خدا بودن سخت است...
درست مثل همین لقب... قتیل العبرات...
کشته ی اشک ها...
لقبی که مدت هاست می خواهم حک کنم روی نگین انگشتری که یادگار آنجاست...
و کسی هنوز نمی داند کشته ی اشک بودن به این معنا نیست که روز تولد ِ مهربان ترین ارباب روضه ی قتلگاه خوانده شود...
و هنوز هم مصمم تر از همیشه بر این باورم که آدمی هر چه به سرش می آید نشئت گرفته از عدم آگاهی ها و کج فهمی هاست...
مهربان ترین اربابم...
در این واپسین دقایق روز تولدتان که امروز برایم پر بود از نگاه به انگشترم و رفتن تا کنج ِ شش گوشه ای که نمی دانم دوباره قسمتم خواهد شد یا نه...
و نمی دانم که خواب دیشبم و در کنج ِ حرم نشستن هایم به تعبیر خواهد نشست یا نه...
تنها می دانم که آنجا بودم...و نمی دانم که دعوت خواهم شد یا نه...
و ای کاش با آگاهی کربلایی شوم... فاطمی کربلایی شوم...
و اگر اشکی می ریزم اشک هایم با شعور همراه باشد...
اشک هایی اشک است که اگر کسی آن ها را دید از دین زده نشود... چیزی که این روزها به شدت شاهد آن هستیم...
هنوز خیلی چیزها را نمی دانیم...
کشته ی اشکی هستی که دلی را به کربلایت وصل کند...نه این که زبانم لال دلی را جدا کند و بدبین کند...
و چقدر دلم می گیرد از مبلغان ِ دینی که هنوز این ها را نمی دانند...هنوز نمی دانند که کشته ی اشک بودن دلیل بر حرام بودن شادی نیست...
مهربان اربابم...
مهربان ترین بوده ای در تمام این سال ها برایم...در سخت ترین شرایط پناه ِ فاطمه ای شدی که روزی دلش و تمام زندگی اش را به وجب به وجب ِ شش گوشه ات وصل کرد و آمد...
سلام بر مهربان ترین ارباب و اولین نفس های زمینی شدن هایتان
هوالغریب...
الجمعة - ١ شعبان ١٤٣٥
رسول خدا (ص) فرمود : شعبان ماه من است و رمضان ماه خداست و آن بهار فقراست . خداوند قربانی کردن را قرار داد تا مساکین تان از گوشت سیر گردند پس آنها را اطعام کنید.
فضایل ماه رجب ، شعبان رمضان ؛ صفحه ۵۵
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
هوالغریب...
حکم ِ رو کاغذ مال ِ محکمس!!!
اصلیت ِ حکم مال ِ خداس
که ما و مَــنِــش ریخته و
گل ریزون می کنیم واسه کسی که آزاد می شه ازین چار دیواری
که همه ی دنیا چار دیواریه!!!
شنیدن ِ همین عبارت های ساده از رادیوی تاکسی برای من کافی بود که برم به سالای دور... به اون سالا که این فیلم تازه ساخته شده بود و چقدر سر و صدا داشت...
و اون فیلم که جز موندگار ترین فیلم هایی بود که تو عمرم دیدم...با این که سن زیادی هم نداشتم...
و تو تموم خلوت های نوجوونیم که با نوار کاست ِ موسیقی متن این فیلم گذشت... فیلمی که شاید از ده بار هم بیشتر دیدمش...ولی هنوز شروع فیلم همه ی بدن منو می لرزونه...
و کلی حرف که می شه زد و ترجیح می دم که نگم...
+ این روزها که میان خواب هایی عجیب دست و پا می زنم مثل همیشه به تو پناه آورده ام خدایم... پناه آورده ام که قرار شوی بر تمام ِ بی قراری های این لحظه ها... بر تمام ثانیه هایی که می خواهند از من انتقام بگیرند و من سخت تر و بی حس تر از تمام عمرم در مقابلشان ایستاده ام...
طناب ِ دلم دست توست محبوب ِ ازلی ام...
دیگر دلم مدت هاست نمی لرزد... نه از گرمایی و نه از سرمایی...
طنابش را محکم تر از همیشه بگیر که این روزها دلم بچه شده و پر از بهانه ... وقتی برای بچه شدن هایش ندارم... تنها باید به بزرگی هایم برسم... تمامش را سپرده ام به خودت...
به خودت سپرده ام و ساکت تر و سر به زیر تر و بی حس تر از همیشه زندگی را زندگی می کنم...
هوالغریب...
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج