.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

خسته ی روز ِ برفی

هوالغریب....



آسمان ِ گرفته...


تک دانه های برف...


 سوز ِ استخوان سوز ِ هوا...


و آسمانی که گاهی ِ هوس ِ باریدن می کند...   دانه به دانه برف می بارد...


با متانت و نجابت...


برای همین هم برف همیشه برای من نجیب بوده است... آنقدر نجیب که آرام و بی صدا سفید می کند... حتی باران با صدایش می گوید که می بارد ولی برف نجیب تر از این حرف هاست... بی منت است...


و نگاه های دخترکی که روانه ی آسمان می شود...


دستانی که تا خود ِ خداوند می رود...


و سوزشی عجیب در سر تا سر ِ معده ای که فکر کنم دیگر هیچ چیز از آن نمانده باشد...


و گم شده ای در برف...


برف...


و دلی که عجیب قرص است به رحمت ِ خدای خالق ِ دانه های منظم انار....


همان خدایی که حواسش به چینش ِ منظم ِ دانه های انار هست چطور می شود حواسش به دخترک نباشد؟!



آسمان بعد از یک صبح تا شب گرفتگی باریدن گرفت...


بگذار دل ِ آسمان خالی شود...


بگذار ببارد و سبک شود...


ببار آسمانم...


ببار و سبک شو...


شاید من هم به برکت ِ تو خالی شدم...


جای ِ من هم ببار برف ِ نجیبم...




+ همیشه خسته از روزای ِ برفی

عشق ِ پریشون شده ی دو حرفی


گفته بودم اگه دلت گرفتست

کنج ِ دلم جا واسه ی دلت هست...


....

...



به قدر سال ها گذشت تمام ِ این روزها...

هوالغریب...



گاهی هیچ چیز ثبت نمی شود... چه بهتر!!


گاهی تمام و کمال حرف و کلمه هایت و بغض هایت سهم ِ خداوند می شود.... چه بهتر!!


گاهی عجیب سر به هوا می شوی... چه بهتر!!!


آخر فصل ِ محبوب ات از راه رسیده و آسمان ِ محشر ِ زمستان  ... زیرا خوب می دانی که تو با تک به تک ستاره های آسمان ِزمستان رازها داری... با یک به یک ستاره های خوشه ی پروین... یا یک به یک ستاره های صورت فلکی جبار و ثور و...

دخترک خوب می داند که چه شب هایی که از سرما لرزیده ولی دست از تماشای ِ ستاره ها با تلسکوپ ِ برادرش برنداشته...


دخترک ِ قصه چه رازها که با آسمان ندارد!!!


و حال فصل ِ تمام ِ سربه هوایی های دخترک از راه رسیده است...


و اما....


گاهی قرار می شود بر سکوت ِ تو... ولی چه بدتر!!!


زیرا که سکوت جـــــان می گیرد از تمام دخترکی که سال هاست دستانش عادت کرده اند به نوشتن...


همان دخترکی که گوشه و کنار تمام ِ کتاب ها و جزوه های درسی اش پر است از تمام دست نوشته های فارسی و انگلیسی... همه ی شعرها و یاداشت هایی که دخترک هنوز هم خودش نمی داند چطور است که می تواند به زبان خارجکی ها شعر بگوید ...


دخترک قصه اگر ننویسد می میرد...باورت نمی شود؟!


و نمی دانی چقدر دخترک امسال دلش غصه دار ولی گرم بود، در سکوت محض ِ تولد بیست و پنج سالگی اش...


ولی چه خوب که امسال در سکوت گذشت... گذشت و حال دخترک جانش به لب آمده از این همه سکوت...


دخترک ِ قصه یک سال بزرگ تر شد... و به قدر یک سال زندگی کرد و عاشق شد... و حال زنده مانده است تنها به یک دلخوشی... تنها به یک دلخوشی ِ آسمانی...


همان دلخوشی ِ آسمانی ای که برای دخترک آبی تر از تمام ِ آبی های دنیاست...


دخترک دلش گرم است حتی در بین تمام ِ این سردی های محضی که شب ها تا نیمه های شب دخترک را در خود فرو می برد و گرم نمی شود...


ولی دلش گرم است...


بگذار دنیا هر چه دارد رو کند ... دخترک با همین دستان ِ سرد ِ دخترانه اش، مردانه ایستاده است در مقابل تمام ِ سردی ها...


همان دخترکی...


اصلا بگذار نگویم...


چه بهتر که گاهی خیلی حرف ها هیچ جایی ثبت نشوند... بعضی حرف ها ثبت شدنی نیستند بلکه رد شدنی اند...


و حال تنها همین مهم است که رد شد... رد شد و هیچ جا ثبت نشد...


حکایت همان مطلبی که نمی دانم کجا خوانده بودم که می گفت از ضربه های کوچک است که حرف می زنی ضربه که سنگین باشد لال می شوی...




بگذار تنها خیلی ساده به زمستان ِ نجیبم خوش آمد بگویم... خوش آمدی فصل محبوب ِ من...


زمستان نجیبم!!!

فصل ِ آغاز ِ دخترک در دل ِ یک شب زمستانی...


پاییز که تا می توانست رُس ِ دخترک را کشید...


لااقل تو به حرمت تمام دوستی ای که با هم داریم گرم شو...فقط قدری گرم شو... من سردم است... یخ زده ام...


می شود زمستان نجیبم؟!





* این هم چند شب پیش که اولین برف ِ زمستانی بارید و شد هدیه ی دخترک...

و این هم تک درخت ِ پشت بام ِ یخ زده ی ماست که هنوز سبز است... و در انتهای ِ عکس هم بخشی از مسجد جامع شهرمان خودش را نشان می دهد...


+ آسمونم دلش غصه داره
حق داره هر چی امشب بباره

جای ِ برف باز می شینی کنارم
مطمئنم دیگه شک ندارم

شک ندارم تو هم فکرم هستی
تنهایی تو اتاقت نشستی...

زینب تو دوباره آمد برادر...

هوالغریب...



چهل روز گذشت بی تو...


چهل روز بی حسینم گذشت...


چل روز بی تو گذشت برادرم و من هنوز هم در حسرت همان نگاه آخرم...


همان نگاه آخری که تمام عالم را غرق در عزای تو کرد برادرم...


چهل روز گذشت و من چهل روز است که روی ِ ماهت را ندیدم...


چهل روز است که موهایم سفید شد از داغ ِ تو برادرم...


چهل روز گذشت و قصه ی من و تو دوباره رسید به همان ِ گودی... همان گودی که اوج ِ قصه ی تو بود برادرم...


چهل روز گذشت و من رفتم و دوباره آمدم برادرم... و حال قصه به اوج برای من رسیده است...


اوج قصه ی من امروز است برادر....

اوح من که دوباره آمدم... دوباره آمدم و عاشورا جلوی ِ چشمانم مجسم شد...


همه عاشورا را یک بار دیدند ولی من دو بار عاشورا دیدم برادرم...


یک بار رفتم و باز آمدم...باز آمدم...


من دوبار عاشورا دیدم برادرم...پس اگر امروز زینبت را نشناختی تعجب نکن... داغ ِ تو کمر ِ زینب تو را خم کرد...

ولی ایستاد...


ولی بگذار تنها نگاهت کنم برادر...


اصلا تمام ِ آن سفر چهل روزه به شام را بگذار برایت نگویم... بگذار آن سفر بماند برای من و خدا...


فقط بلند شو برادرم...


بلند شو برادرم تا نگاهت کنم...


ولی این بار بی تو ماندن دیگر محال است برادرم...


دوباره آمدم حسینم...


امروز که دیگر نه خبری از جنگ است و نه آن همه هیاهوی جنگ...


حال منم و قصه ی ِ تمام ِ ایستادگی ها و مقاومت های خواهرت...


حال منم برادر...


آمدم برادر...


آمدم...


حسین من...


علمدار زینب...


به استقبال خواهرتان نمی آیید؟!


زینب دوباره به کربلا آمده... زینب از سفر آمده... خسته است...



+ یک درد و دل عاشقانه بود از اربعینی که فکر می کنم اوج ِ قصه ی خاتون ِ کربلاست... 


آرام بخوانش دوست من...خودم جان دادم تا این درد و دل را نوشتم...


خاتون کربلا این روزها دلش خون است...


آرام درد و دل های خاتون کربلا را بخوان ... بخوان و اگر دلت شکست برای فرج ِ امام عصرمان دعا کن...


                            یک دعای ِ آسمانی...



+ مدتی رو خیلی کمتر خواهم بود دوستان...باید کار ِ ناتموم ِ تموم این چند سالم تموم بشه ... بر من ببخشید اگر یک ماهی نتونستم به خونه هاتون بیام... برای جمعه ها هم اگر همچنان به این کمترین ِ رخصت نوشتن دادند خواهم نوشت...


اگر هم نشد که حتما لایق نبودم ... ولی به رسم ِ قشنگ تموم این جمعه هایی که در کنارم بودید ازتون می خوام حتی شده به قدر ِ خوندن یک دعای سلامتی امام زمان که نهایت یک دقیقه وقت می گیره برای امام زمان دعا کنید دوستان...


به رسم همیشه:


در حق هم دعا کنیم...


و این که این کمترین رو هم حلال کنید...