.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

حلالم کن...

 حلالم کن.... 

 

صدای پای شب کم کم به گوش می رسد... و باز هم مثل همیشه شبی که آکنده از شور است...شوری که گاه دلتنگی می آورد و گاه نشاط...مهم این است که شبی نیست که پیامی نیاورد... و این بار در این تاریکی باز هم برایت می نویسم تا مثه همیشه حالم خوب شود... می نویسم تا رازی جدید را از  دل سیاهی شبی تازه پیدا کنم...

به چشمانم نگاه کن...به سیاهی چشمانم نگاه کن... ومثل همیشه حرفهایم را از پس این همه سیاهی بخوان...

امروز فکر کردم که اگر روزی تو نگاهم نکنی چه میشود... اگر روزی وجودت را حس نکنم چه میشود...اگر روزی نتوانم هم نوای عشق تو بخوانم چه میشود...

و هزار اگر دیگر که ذهنم پر از آن هاست...

 

از آخر بار که دلم را به تو سپردم چندیست که می گذرد ... با خود گفته بودم که دلم را پس نمیگیرم مگر این که خودت آن پس دهی... می دانم که یادت هست...

وقتی دلم با توست...خیالم راحت است...قدم هایم را محکم تر بر می دارم...هراس و ترسی به دلم راه ندارد...یا اگر هراسی داشته باشم... محکم تر با تمام خطرات رو به رو میشوم... چون خیالم بابت تو راحت است... می دانم که هر پیش آید حتما خوب خواهد بود... یا به قول ان که می گوید: هر چه از دوست رسد نیکوست...

می دانم با دوست شدن با تو فاصله زیاد دارم...اما می دانم و مطمئنم که اوج بندگی چیزی جز یافتن لیاقت دوستی با تو نیست...

اما می دانم برای این دوستی باید بهای زیادی بدهم... همانند دیگر بندگانت که لایق دوستی با تو شدند... و این را نیز می دانم که در این راه اول از همه باید از خودم بگذرم...

ولی تا به حال چند بار توانسته ام فقط به خاطر تو از خودم بگذرم؟

چند بار در زندگی ام فقط به خاطر تو بخشیدم نه به خاطر عزیز شدن پیش دیگر بندگانت؟

چند بار بدون ریا هر وقت که صدایم کردی آمدم...چند بار بدون ریا نماز بندگی خواندم؟

چند بار ...

و هزاران سوال بی جواب دیگر...

                                         و حال من ماندم و یک دنیا شرمندگی...    

 

 

پ.ن1: این روزها دلم بهانه می خواهد برای گریه های بی صدای شبانه و اندکی سکوت... 

پ.ن2: سبز باشید...

نظرات 60 + ارسال نظر
نقاب چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 11:38 http://ps-neghab.blogsky.com/

سلام بر شما..

دست نوشته و دردودل بسیار زیبایی بود... تلنگری بود بر روح من شاید..... و شاید هم نه...!!

نمی دانم سطر به سطر نوشته هایتان حس عجیبی می دهد ..از درک کردنش عاجزم.. شاید کار دل درک کردن نباشد... شاید هم باشد.

این است زندگی من شاید ها و چند نقطه های بی پایان...

حرفی ندارم جز اینکه مانند شما بگویم""" من ماندم و یک دنیا شرمندگی...

ولی خوشبین هستم... زیرا شرمنده ام...
خوشبینم که لااقل این شرمندگی را در مقابلش دارم ... و از احساسی برایش می گویم که ناتمام است ولی پایان خوشی دارد.

شرمنده ام.... دلم بهانه نمی گیرد... آخر خود بهانه ایست برای با او بودن..

ممنون دوست عزیز..با نوشته هایت دل من را هم باز کردی و دردودلی کردم..سپاس

خوده خودم چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 11:51 http://www.khodamokhodam.blogsky.com

واااای
اینجا چقد خوشگل شده...
(خب در نظر اول اینا میاد جلوی چشه آدم! الان پستتم میخونم! باکمال میل...)

هستی شهابی چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 12:12 http://ghamangiz.blogsky.com

سلام فاطمه جان
خوبی خیلی زیبا و بی ریا بود خوش به حالت با این طرز فکر من رو هم توی بندگی هات خیلی دعا کن
ممنونم

پیام چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 13:10 http://www.payam-e-mehr.blogfa.com

به نام ارام دلها
سلام رفیق
اپ خیلی زیبا و جالبی بود
ممنون میشم به من هم یه سر بزنی
یا علی

علی-ش چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 13:16 http://lovewall.blogfa.com

سلام اول شدم
هورا هورا

علی-ش چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 13:20 http://lovewall.blogfa.com

سلام فاطمه جان
امیدوارم که حالت خوب باشه
اصلا مگه میشه آدم چنین معشوقی داشته باشه و حالش بد باشه
مثل همیشه عالی
شاید اول نشده باشم
ولی من گریه هایم که شدید میشود پر صداست
ولی تا به حال بیش از یک بار این چنین نشدم.
فقط توی تنهایی خودم گریه کردم.
امیدوارم که حالتون همیشه خوب باشه
موفق باشی
و ممنون که خبر کردی

علیرضا چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 15:11 http://www.bamehonar.blogfa.com

درود بر شما،
تارنگار زیبایی دارید اگر مایل بودید به تارنگار یه وطن پرست سر بزنید.
"پاینده باشید و سرافراز"

دستمال کاغذی چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 18:30

درود بر فاطمه ی عزیز

متشکرم که هنوز من را از یاد نبرد های ای مهربان

رضا چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 19:10 http://nightway.iranblog.com

چند بار در زندگی ام فقط به خاطر تو بخشیدم نه به خاطر عزیز شدن پیش دیگر بندگانت؟

چند بار بدون ریا هر وقت که صدایم کردی آمدم...چند بار بدون ریا نماز بندگی خواندم؟
..........................
سلام ...
قدر این دوست موندگار در دلتون و همیشگی در پستاتون رو بدونید ...
>> بسیار زیبا بود ...
کم پیدا نشدم ...
کلا این روزا نیستم !!!
پ.ن برایت :
بهانه های این روزها از سربرگ آغاز خاطرات بارانی آنشب ها عبور نخواهد کرد ~
آنقدر بافته های رویاتت آسمانی بود ~
که روزی .. شبی .. به طوفان های گلگون این راه بزرگ نمی اندیشیدی ~
امان از آن روزی که طوفان گرفت ...
خدانگه دار

رضا رمضان زاده چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 20:15 http://tafakore1.blogfa.com

سلام خواهر خوبم.

ممنونم از شما.

تکانی خوردم.

فقط می گویم ممنونم. ممنون

( ممنون )

دستمال کاغذی چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 20:52

درود به کرا ن بر تو مهربان مهربانان....[گل]

در روزگار دلتنگی خود مطلبی نگاشته ام ....

سرافراز کنید منه حقیر را و به دخمه ی من ایید....

یا به قول امروزی ها ........ آآآآآآآآآآآآآآآآآپــــــــــــم بدو بیا....[نیشخند]

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 23:33

مزاحم کوچولو جمعه 25 دی 1388 ساعت 02:57 http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام

مهربان ، منو ببخش که مدت 10 روزی را از شما ای عزیز دور بودم
آخه مسافرت بودم
اونم چه مسافرتی
مزاحم کوچولو با ( سفر نامه ) آپ شد
قدم بردیده بنده بنهان وسفر نامه ام را از دیده بگذران
حضور شما ای عزیز باعث افتخارم خواهد بود .

موفق باشی

بای

علی۱ جمعه 25 دی 1388 ساعت 12:18 http://www.bibbax.blogfa.com

سلام....وبلاگم شروع به کار کرد...خوشحال میشم بیاید...تا بعد

هما جمعه 25 دی 1388 ساعت 13:32 http://sonnet.blogfa.com

می دانم با دوست شدن با تو فاصله زیاد دارم...اما می دانم و مطمئنم که اوج بندگی چیزی جز یافتن لیاقت دوستی با تو نیست...

اما می دانم برای این دوستی باید بهای زیادی بدهم... همانند دیگر بندگانت که لایق دوستی با تو شدند... و این را نیز می دانم که در این راه اول از همه باید از خودم بگذرم



سلام فاطمه جان
مثل همیشه عالی بود

رضا شنبه 26 دی 1388 ساعت 13:40 http://nightway.iranblog.com

ب روزم ...

دستمال کاغذی شنبه 26 دی 1388 ساعت 18:58

درود بر عاشق شیدا...[گل]

امیدوارم روزگار همچون سندباد زیبا و پر ماجرا باشد...[رضایت]

در این ساعت به روز میباشم به دخمه ی کوچک من بیا تا حرفی بزنی برای دل تنگم[گل]

رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست ...

رسم عاشقی صداقت است پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید...!!

نرگس شنبه 26 دی 1388 ساعت 19:26 http://www.narges2827.blogfa.com

بیا دنبالم کارت دارم
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
حالا بیا دنبالم...

.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.

.
.
بیا نترس من باهاتم...
..
.
.
.
.

.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
بیا پایین تر..
بیا حالا..
..
.
.
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.

نه بابا سر کاری نیس...
بیا تو
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
یه خبر داغ داغ واست دارم..
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.
دوس داری بدونی چیه اره؟
.
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.پس بیا...دیگه چیزی نمونده
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.
.
چیه خسته شدی؟آره؟.
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.
.
خوب حالا چشاتو ببند تا بگم
1...
.
.
.
2...
.
.
.
3...
.
.
.

آپ کردم

غزل یکشنبه 27 دی 1388 ساعت 11:12

سلام باران بهاری
مثل همیشه زیبا و دلنشین
دعا کن که این امتحان های مزخرف رو زودتر تموم کنم که دیگه دارم قاط می زنم
تو امتحان ها رو چی کار کردی
چند روز پیش امدم تو وبت ولی باز نمی کرد تو وب سها برات سلام رسوندم دوست دارم فعلا

سلام...
به به اومدی بالاخره...
امتحان ها هم بد نبوده تا حالا...فقط دو تاش مونده...۲۹ و ۳۰ هم بدم تموم میشه...
امیدوارم تو هم موفق باشی تو امتحانات...
من چرا هر چی به این شماره جدیدت اس ام اس میدم...نمی رسه...اعصابم خورد شد...چرا عوضش کردی...همون خط قبلی رو بزار...
راستی جمله ی آخرت ایهام داشت...یعنی منو فعلا دوست داری...بعدا دوست نخواهی داشت...
یا نه نگفتی دوست دارم...منظورت هم از فعلا...فعلا بای بوده...
کدومشون بوده؟ هان؟زود بگو...
شوخی کرم یخده بخندی...در ضمن ویرگول واسه این وقتاست دیگه...نه؟
قربونت...
بعد امتحانا می بینمت...روان شناس کوچولو...

سلاله یکشنبه 27 دی 1388 ساعت 11:24 http://progeny-sky.blogfa.com

مثل همیشه بی نقص و زیبا و پر از زندگی
...
دوستت دارم دوست خوبم

سلاله یکشنبه 27 دی 1388 ساعت 11:37 http://progeny-sky.blogfa.com

راستی قالب نو مبارک
خیلی قشنگه

آرزو یکشنبه 27 دی 1388 ساعت 12:49 http://www.honney68.blogfa.com

سلام جیگر آرزو...من باید ممنون تو خانومی باشم با حضور همیشگیت...رونق میده به بلاگم فاطمه جونم....
این پستت خیلی جالب بود.سبکم کرد.داشتم الان با خدا غرغر میکردم...وقتی خوندم خیلی شرمنده شدم....با پ.ن۱ موافقم اساسی

ممنونم ازت آرزو جان...
لطف داری...

احسان دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 15:07 http://ehsannights.persianblog.ir/

گریه های بی صدای شبانه دیگر بهانه نمی خواهد . . .
ببار . . .
من برگشتم فاطمه ی همیشگیه این حوالی . . .
تو چقدر ماه و زیبایی . . .





دستمال کاغذی دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 22:46

دوری را دوست دارم هر چند که دلتنگ و غریب می‌شوم اما وقتی دوباره با یک بغل مهربانی در می‌گشایی و صدایم می‌کنی، دلم مثل یک کهکشان وسیع می‌شود.
شب را بخاطر تو دوست دارم که تا تولد سپیده صبح، دلواپس نیامدنت باشم. کسی که عاشق باشد می‌داند که تمام طعم عشق به دلشوره‌های شبانه است. دوست دارم همیشه شبها تو را کم داشته باشم، تا وقتی چشم بر روی هم می‌گذارم خوابت را ببینم و چشم که باز می‌کنم در صبحی دوباره تو را به نظاره بنشینم
سفر را بخاطر حس قشنگ خاطره دوست دارم. وقتی نیستی و لحظه‌هایم از وجود مهربان تو خالیست کنار قاب عکست، با خاطراتت زندگی می‌کنم. این انتظار بازگشت، تمام لذت زندگی من است. سفر را بخاطر بازگشت دوباره تو دوست دارم.
« شب را بخاطر صبح با تو بودن و دوری را بخاطر آغاز دوباره مهربانی.
اینطور است که همه چیز حتی تلخی ها هم بخاطر تو قشنگ و دوست داشتنی ست ...

امشب دلیگر بودم چه کنم که تنها این جا برای ارامش دل من شما دوستانید[گل]

سها دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 23:43

سلام.امیدوارم شب تا به این لحظه بر شما زیبا گذشته باشد و بعد از این زیباتر بگذرد.
می دانم جویای احوال ما هستی؟ (البته این کلام ما کنایی بود. خودتان بفهمید)
سپاس از حواس جمعتان. که بنده امروز شاخ غول بزرگ امتحانات را شکاندم و بار سنگین این مسئولیت ها رو از روی شونه های نحیفم کنار گذاشتم. خودتان که مستحضر می باشید بنده حقیر تحمل سختی را ندارم. بخصوص اگر امتحان باشد. ولی اگر درد مردم باشد به جان می خرم. مرا که می شناسید برای دیگران دایه و برای خودم نامادری می باشم. به قول عسل بانو که امروز با خودمان به اکابه بردیمش تا محل تحصیل علم مارا از نزدیک ببیند و با هم کلاسی های گراممان از نزدیک اشنا شود. اری داشتم می گفتم عسل بانو گفت من ساعتی ایست نظاره گر دانشجویان فعال هستم هرکس به طریقی از این بیغوله که نامش سالن امتحانات است بیرون می اید. کسی با صورتی بشاش و کسی با چهره ای غمگین./ وتنها کسی که هیچ چیز از چهره اش خوانده نمی شد تو بودی. گفتم نگران نباش امتحانات که هیچ سدی بزرگتر از این هم روی بنده تاثیر نمی گذارد. چون من کلا خنثی هستم.
و سپاس بعدی ما باشد برای اطلاعاتی که به چهارشنبه موکولش کردید؟
و سپاس دیگر برای انکه گفتید چرا سایت خراب شده دانشگاه بی صاحبمان باز نمی شود.
از طرف خودم و هپلی شما رو می بوسم. چرا که هپلی مونس بنده شده است. و دعا می کنیم باهم به درگاه ایزد منان که چیز بهتری از اسمان برایتان بفرستد حالا انگوری و دوغی ماستی هر چه شد؟ که شما اینقدر در اثر گرسنگی سرما نخورید
خوب دیگر در پناه حق اسمانی باشید.

سلام...
چی شده؟؟؟؟
چه خبره؟ چه قد ادبی شدی تو؟؟؟
امتحان آخرت تا اونجا که من می دونم ربطی به ادبیات نداشت...که بگم تاثیرات اونه...
بابت حواس جمع هم قربونتون برم...می شناسید منو که...اصلا حواسم نبود که تو ۲۸ امتحانات تموم میشه...چون واسه خودم ۳۰ تموم میشد...شرمنده...
در مورد سایت بی صاحب دانشگاه هم باید به استحضار برسانیم که سایت در کمال صحت به فعالیت خود ادامه می دهد...و از من سرما خورده هم سالم تر است...احتمالا به خاطر سرعت پایین باز نمی شود...

در اولین فرصت مقتضی خودمان به صفحه ی شما مراجعه می کنیم...

در مورد چهار شنبه هم برای این که سر حرفمان بمانیم همان چهارشنبه می گوییم...
خب از ضایع شدن خوشمان نمی آید... بدین منظور چهارشنبه به حضورتان می رسد...

ولی عسل بانوی شما راست گفته...من هم متوجه این نکته در شما شده بودم...

هر چند نه این که ما خودمان نگرانیم...امروز ساعت ۲ امتحان داریم و من در کمال سرخوشی که ساعت ۱۱ روز ۲۹ دی می باشد داریم جواب نظر می دهیم...
این است زندگانی فاطمه ی سرما خورده در ایام امتحانات... البت فردا هم امتحان داریم که چشمتان روز بد نبیند بسی یخت است...ولی خیالی نمی باشد...به قول معروف دلتان شاد باشد مادر...
راستی روان شناس محفل ما به خانه آمده...این را از صدقه سر اس ام اس فهمیدم که او داد...ماجرا به این شرح بود که گوشی ما دست محمد رضا بود...همان پسر ۷ ماهه ی همسایه...ایشان هم شماره ی ایشان را گرفته بودند...و خلاصه بعد از ماجرا ما متوجه شدیم...در آن لحظه ایشان اس ام اسی دادند که ما خانه ایم...ولی هنوز امتحانات تمام نشده...همین...دیگر جوابی ندادند...

انگار نه انگار که امتحان داریم...
برویم...لااقل به امتحان برسیم...

آآآآآآآآآآآآخخخخخخ....
این آخ مربوط به سرما خوردگی بود...
سبز باشید فرزندم...

مردی از جنس باران سه‌شنبه 29 دی 1388 ساعت 13:49

سلام
اگر اهل بارانی سری به کلبه بارانی ام بزن و کمی زیر باران دیدگانم خیس شو و اگر مجالی برای همنوایی بود ... کمی با من همنوا شو
همنوایت درد مرا تسکین خواهد داد.
http://parizadiran.blogfa.com/

یکی از بنده هاش سه‌شنبه 29 دی 1388 ساعت 15:24

سلام عزیزم
خوبی؟
اومدم
خیلی قشنگ مینویسی
خیلی
اون قدر که نمیتونم بگم
با اشکام خوندمش
خیلی دوستت دارم
خیلی
راستی
مر30 وقتی نبودم تنهامون نذاشتی
دعام کن ماه مهربونم

سها سه‌شنبه 29 دی 1388 ساعت 16:16



سلام و صد سلام بر یگانه دوست باوفا
امید است امتحانتان را خوب داده باشید. اخری را هم از صدقه سری ساعت مقدس ما خوب بدهید.
شما را پاسخی بلند گفته ایم در کلبه حقیر خویش.
یک سوال من باب اطلاع خودمان می پرسیم. شما فردا چه ساعتی امتحان دارید. چون بی امداد پیش بنده می خواهم به حضورتان شرف یاب شوم. و ان کتابهای نخوانده را بگیریم برای ارامش خویش
شما را بدرود می گوییم. اینبار هم به همراه هپلی جان. که دیگر فرزندخوانده ما شده است

سلام...
به به مبارک باشه مادر...بچه دار هم که شدی...چشم امیر علی روشن...
اندر باب سوالتان باید بگوییم که امتحانمان تمام شد...الان که داریم برایتان می نویسیم باید بگوییم که امتحانات به پایان رسیدند...
خوب یا بدش را نمی دانیم اما می دانیم که تمام شد...خوشحال نیستیم زیرا سرما خورده ایم...و سر جلسه ی امتحان حالمان اصلا خوش نبود...چشمانمان تار می دید...اما امتحان را خوب دادیم...
از صدقه سر چند سال زبان خواندنمان از پسش بر آمدیم...
چه کتابی؟ باز کتاب خریدی بی ما؟؟؟؟
به هپلی جان مظلوم سلام برسان...مادرمان می گفت چه بجه ی آرامی و مظلومی به نظر می رسید...گفتیم ای مادر جان اندر حکاین این هپلی جان چه قصه ها که نمی گویند....گویند که واژه ی شلوغی برایش کم است...در آخر هم گفتیم شلوغیشان مستحکم...

خب ما دیگر برویم ...زیرا بد جور حالمان بد است...
برویم رو به قبله بخوابیم....

سبز باشید فرزندانم...شما و هپلی را می گوییم....

علی۱ سه‌شنبه 29 دی 1388 ساعت 19:47

سلام...وقتی میاد تویه وبلاگم وبلاگ سرد و خالی من بوی دوست میگیره و رنگ سبز به تن می کنه....
تا همیشه سبز باشید

دستمال کاغذی سه‌شنبه 29 دی 1388 ساعت 19:52

درود بر تو ای دوست....[گل]

با معرفی عوامل دخمه ی من حقیر به روز میباشم ....[خونسرد]

یا به قول دوستان امروزی تیتیشی...بدو بیا که آآآآآآآآآآآآآآآآآآآپم [خجالت]

شباهنگ فردوسی چهارشنبه 30 دی 1388 ساعت 14:59 http://pherdoseshabahang.blogfa.com

سلام همراه مهربان

و بر خدای مقتدر و مهربان توکّل کن.
همانکه وقتی برمی خیزی تو را می بیند.
وهنگامیکه به سوی سجده کنندگان حرکت می کنی
مشاهده می کند.»
بدان ای بنده ی عاشق خدا
که او همواره نظاره گر توست و همواره نگهدارت.
تهی مباش از نیازش و
غافل مباش از نیایشش.
دل بر او بند که جاودانه ترین دلدارهاست.
وفکر بر او مشغول دار که خالق افکار است.
نگاهت را همچنان منتظر رحمتش دار

وتوکّل کن بر ذات یگانه اش.
که تنها اوست فریادرس بی کسان.


همیشه به خاطر بیاور که ارتفاع مشخصی وجود دارد که در آن ابری نبست
اگر در زندگی تو ابرهایی هستند
به آن علت است که روح تو به قدر کافی اوج نگرفته است
وقتی برای دنبال کردن ابرها تلف نکن !
چون آنها بی وقفه ظاهر می شوند
گل سرخ نماد حیات است
خارها نماینده مسیر تجربه اند
گرفتاری و رنج هایی که هر کدام از ما باید آنها را از سر بگذرانیم
تا زیبایی حقیقت زندگی را در یابیم
وقتی قلبت مانند گل سرخ شود
زندگیت دگرگون خواهد شد

هر تجربه دشوار
هر مسئله و مشکل
و هر اشتباه روزی به گلبرگ باشکوهی تبدیل می شود
آرام باش و بدان که پروردگارت همواره در کنار تو است

خداوند بهترین دوست انسان منتظر شماست

[گل][گل]

یکی از بنده هاش چهارشنبه 30 دی 1388 ساعت 15:43

سلام گل من
خوبی؟
من که گفته بودم یه مدتی نیستم
ببخش ناز من
برا چی میگی دیر کردم؟
اتفاقی افتاده؟

سها چهارشنبه 30 دی 1388 ساعت 16:32

دردتان به جانمان. خدا نکند رو به قبله باشید
می خواستیم به اتفاق هپلی جان خدمتتان برسیم اما حال عزیزمان خوب نیست مزاحم نمی شویم. هپلی هم دارد ان روی ما را بالا می اورد باید با یک اوردنگی روانه خانه شان کنمش.
راستی یه چیزی بگوییم دلتان اب شود بنده دیشب با جقله حرفیدم ان هم به اندازه یک دقیقه و ۵۳ ثانیه سالم رساند و اونیز چون شما که شکم گنده تشریف دارید سرما خورده است
بای
یک تماسی با ما بگیرید ثواب دارد مادر جان

سلام...
روبه قبله بودیم...اما قسمت نشد برویم...
هنوز از شر ما راحت نشدی...هنوز هستم...میومدی...
خوشحال می شدم... کاش میومدی...
هر وقت بیای قدمتان روی دو دیدگانمان...
با جقله حرفیدید...به به ...چه سعادتی...خدا نصیب ما نیز کند...
به جان خودمان...آخر کسی نیست که به جانش قسم بخوریم...پس از خودمان مایه می زاریم... حالمان اصلا خوش نبود...و گرنه تلفن که صحل است...خودمان می آمدیم...ولی چه کنیم که این سر ما خوردگی حتی مجال نداد که برای اتمام امتحانات خوشی کنیم...

سبز باشید...

مسافر تنها چهارشنبه 30 دی 1388 ساعت 19:30 http://www.mosaferetanha27.blogfa.com

درود بر شما دوست گرامی با شعری از بو علی به روز هستم.منتظر حضور سبز شما
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

علی-ش چهارشنبه 30 دی 1388 ساعت 20:48 http://lovewall.blogfa.com

سلام
علی-ش آپ جدید کرده
بدو بدو بیا منتظرم
[گل]

دستمال کاغذی چهارشنبه 30 دی 1388 ساعت 23:05

معنی دوستت دارم یعنی چه؟

« د» : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند
« و» : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد
«س» : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی
«ت» : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم
«ت» : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست.
«د» : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام
«آ» : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری
«ر» : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد
«م» : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی

سها پنج‌شنبه 1 بهمن 1388 ساعت 18:07

سلام عزیز دل خواهر جواب کدام سوال ما را دادید
واقعا که سرما خوردگی بهتان فشار اورده.
موفق باش بالام جان
زود خوب شوید برنامه داریم

جواب سوالات در وب خودمان داده شد...در همین چند نظر بالایی...
چه برنامه ای؟؟؟؟
آهان...به یاد آوردیم...چشم ...به روی دو دیدگانمان...زود خوب می شویم...
ممنونیم که رفیقتان را هنوز از یاد نبرده اید...
سبز باشید...

سها جمعه 2 بهمن 1388 ساعت 10:30

سلام صبح ادینه بخیر
تو از کدوم دیار اومدی که اینطور نرم ناز روی دلم کلبه عشق رو ساخته
دوست دارم نازنینم زود خوب شو دلم برات تنگیده

سکوت کن. چیزی نگو زیرا هر چه گویی این جماعت هرزه دمار از روزگارت در می آورند.سکوت
تنها سکوت ...

البته این متنو یه جا خوندم...هیچ ربطی به چیزی که نوشتی نداشت...
منم دوست دارم عزیزم...می دونی چقد...قد فاصله ی ما تا ستاره ی سها...

نمی دونم چقده...

[ بدون نام ] شنبه 3 بهمن 1388 ساعت 21:02

سلاااااااااااااااااااااااااااااام
جون من اپ کن
مردم تکراری دیدم
اپم
دانلود اهنگ
بدووووووووووووووووووووووووووووو بیییییییییییییییاااااااااااااااااااا

مزاحم کوچولو یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 02:32 http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،

دوست عزیز و دوست داشتنی
خدا رو شکر می کنم که این فرصت رو دوباره بهم داد
تا در خدمت دوستان زیبا صفتی همچون شما باشم .
عزیز، با موضوع " دو کلام درد و دل " آپ کردم
خیلی خوشحال می شم تشریف بیاورید .
حظور شما باعث سرافرازی وسربلندیم خواهد بود
موفق وسر بلند باشید

دوستدار همیشگی شما : مرتضی ( مزاحم کوچولو )

بیصبرانه منتظرم

بای

شباهنگ فردوسی یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 13:46 http://pherdoseshabahang.blogfa.com

سلام

وبلاگ شما بسیار زیبا و پر محتواست

موفق باشین

راستی در کلبه دوست

حضرت دوست میهمان است

خداوند بهترین دوست انسان منتظر شماست

[گل][گل][گل][گل]

آرزو یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 15:29 http://www.honney68.blogfa.com

چقدره قشنگ بود.افرین

داداش علی-ش یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 19:12 http://www.az-inja-ta-koja.blogfa.com

سلام..............

وب قشنگی داری..........

من داداش علی ام(حسام)

خوشحال می شم سری به ما هم بزنی

فعلا باااااااااااااااااااااای[گل][بدرود]

داداش علی-ش دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 18:47 http://www.az-inja-ta-koja.blogfa.com

سلام.......

خوبی...............

ممنون که بهم سر زدی..........

خوشحال می شم بازم بیای........

تا بعد........

بااااااااااااای

محمد دوشنبه 5 بهمن 1388 ساعت 18:56 http://roshanmak.blogfa.com/

سلام

امیدوارم که حالت خوب باشد[گل]

وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو

توی دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو

دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم

با تموم بی پناهی به تو تکیه داده بودم

به من سر بزن[قلب]

فعلا بای بای[گل][گل][گل][بوسه]

... سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 00:48 http://khodayaa.blogsky.com/

ممنون که آمده بودید !

زهرا تنها سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 08:45

من چیکار کنم ؟اومدم اینجا درد دل کنم... مامانو بابام مشکل دارن دلم خیلی گرفته دوست دارم بمیرم.. خودمم مشکلاتی دارم ولی این یکی منو از پا دراورده حالم بد خیلی دعا کن بمیرم شانسی وبلاگ تو رو انتخاب کردم

دلم میخواد گریه کنم اما نمیتونم

وقت نکردم نوشته ها بخونم اما میامو میخونم

ببخش وبتو کثیف کردم

سلام...
خدا نکنه...این حرفا چیه...هیچ وقت این جوری نگو...مردن چیه...
قبول دارم این جور مشکلا تحملشون سخته...اگه بخوام بگم که سعی کن بهش فکر نکنی و مهم نیست و تو می تونی تحمل کنی و این حرفا...یه جورایی محترمانه دارم تو رو از سر خودم باز می کنم...ولی اصلا نمی خوام از این حرفا بزنم...فقط می گم بهت حق می دم این قد ناراحت و عصبی باشی... چون درد هر آدمی واسه خودش تا نداره...

برات دعا می کنم اما واسه این که هر چه زوتر تموم مشکلاتت حل بشن...نه اون دعایی که گفتی...دیگه این حرفو نزن...باشه...دختر خوب؟

در ضمن من باید کلی خدا رو شکر کنم که اینجا رو واسه دردو دل کردن انتخاب کردی...پس یعنی این وبو بزرگ کردی نه...

بیا پیشم بازم...خوشحالم کردی...
سبز باشی...

راستی زهرا همیشه یکی رو داره...پس تنها نیست...

سها سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 18:01



سلام نازنینم شاید نتونم باهات تماس بگیرم. اینطوری خداحافظی می کنم.
دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه.
به جقله هم سلام برسون. من یکشنبه برمیگردم. اگه چیزی خواستی بدون رو دربایستی بهم زنگ بزن.
شاید ما رفتیم ته اب و خوراک کوسه های دریای نیلگون فارس شدیم. شما بدی خوبی از ما دیدی حلال کن.
اگه من مردم همیشه دوست داشتم دفترهام دست تو باشه. همه رو از عسل بانوی من بگیر.
کتابمم چاپ کنی. خیلی خوشحال میشم. تنها ارزوم همینه. می دونم الان که داری اینارو می خونی چه حرصی می خوری. اما چکار کنم فقط با تو راحتم.
مطمئن باش تو دریا خیلی به یادتم. پارسالم ارزوم بود تو کنارم باشی و باهم از دیدن دریای نیلگون لذت ببریم. دریا خیلی زیباست درست مثل دل دریایی تو. مثل چشمهای پر از ارامشت.
راستی برگشتم باهم بریم ورزش ثبت نام کنیم. این حرفم نشونه اینه که برمیگردم.
در پناه حق اسمونی باشی

سلام...
باز خوبه خودت می دونی که حرص می خورم...
....
...
..
.

منتظرتم تا یک شنبه...
زود بیا...

احسان سه‌شنبه 6 بهمن 1388 ساعت 20:01 http://ehsannights.persianblog.ir/

ممنونم که هستی فاطمه
حضورت واقعا زیباست . . .

زهرا چهارشنبه 7 بهمن 1388 ساعت 16:53

مرسی فاطمه ...حالا با حرفات ۱ جورایی تونستم بغضمو بشکنم...دلم واسه اشکام تنگ شده بود!

دعام کن زیاد ...دعاهای خوب...دعا کن زهرا دیگه تنها نباشه

منم خوشحالم واسه اینکه جوابمو دادی

بازم میام پیشت!!

سلام...
خوشحالم که شاهد حضور دوبارت هستم...

سبز باشی...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.