.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

کاکتوس ها همیشه خوب اند!


هوالغریب....


آدم ها  از یک جایی به بعد احساسشان دیگر زیاد نمی شود... یک جایی می رسند به ته احساس هایشان... جنس اش مهم نیست... می توان ته احساس خود را دید ولی عمق آن را هرگز... احساس شبیه سنگ نیست که بماند همان طور.... چون می شود یک روزی به یک نفری حسی داشته باشی ولی بعدها آن حس نباشد... می دانی چه میخواهم بگویم؟

می خواهم بگویم یک جایی و یک روزی به خودت می آیی و می بینی ته احساس خودت را دیده ای ولی عمق اش را نه... چون از یک جایی به بعد هی عمیق می شوی... هی عمیق تر... هی عمیق تر...

می دانی احساس شبیه عطر می ماند شبیه الکل... وقتی می آید باید زود بگیری اش وگرنه می پرد... عین عطر... اگر ازین احساس های زود گذر باشد که خب می گذرد عین همین عطرهایی که توی ایستگاه های مترو همین طور به سر و لباس ات می پاچند و تو همه شان را با یک بار شستن به باد می دهی...و شاید از تمامشان فقط رایحه ای خوب بماند و وقتی به فروشنده لباست را میدهی تا بو کند انقدر عطرها با هم قاطی شده اند که حتی عطر فروش هم هرچه قهوه بو می کند نمی تواند عطر را تشخیص دهد...


داشتم می گفتم  که احساس مثل عطر است... اما این برای احساس هایی است که هنوز به تهشان نرسیده ای و عمقی ندارند...

هر آدمی بوی خودش را دارد...

این را با تمام وجود باور دارم...

مبادا اسیر عطرهایی شوی که بویشان ماندگار نیست... آن وقت در یک آن زندگی ات دود می شود جلوی چشمانت...

عین عطری که روی بعضی از لباس ها می ماند و تو هرچه بو می کشی سیر نمی شوی از آن...

عین همان شالگردنی که آن روز به امانت همراهم بود و من از بویش داشتم دیوانه میشدم... و مدام جلوی صورتم بود... و چققققدر دلم هنوز گاهی هوای بویش را می کند...در حالی که نباید هوایش را بکند... گاهی می ایستم و نفس کم می آورم... کم می آورم... ولی خب خاصیت زندگی همین است... و گاهی روزی هزار بار خودم را لعنت می کنم که چرا آن  روز سرماخوردگی زینب را بهانه نکردم که آن را برای همیشه بردارم... شاید این روزها آنقد دیوانه نمی شدم... شاید این روزها آنقدر کم نمی آوردم...


چون بوی آدم ها از خودشان وفادار تر است...


گاهی باید بشینی بالای چاهی که عمق اش تا خود مرکز زمین می رسد و بعد هی اشک بریزی و اشک بریزی... انقدر که این چاه احساس پر شود تا نیفتی به داخلش و غرق نشوی...

چه خوب که هیچ کس هیچ چیز از حرف هایم نمی فهمد...


چون یک آن به خودت می آیی و می بینی دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداری... آن وقت است که راحت به کارهایت می رسی... دغدغه و اولویتی نداری... تنها و تنها به کارهایت می رسی ... آرام و بی صدا... تا مبادا کسی صدایش در بیاید... تا روزی که زنده ای...


کسی که به این حال رسیده باشد می فهمد من چه می گویم... که دیگر هیچ چیز برایت مهم نباشد...

و برای همین هم جوری رفتار کنی که همه چیز عادی به نظر برسد تا مبادا کسی حرفی بزند و آرامش ظاهری ات را بر هم نزند...


کاکتوس ها همگی شان این گونه می میرند...

گفته بودم کاکتوس شده ام...

بیخود نیست که بعد ماهی هایم همدمم شد یک مشت کاکتوس ... که به ظاهر سخت و محکم اند ولی باطنشان این نیست...

خودم بارها درمانشان کرده ام... یک بار یکی شان مریض شده بود.. ظاهرش نشان نمی داد ... ولی من میفهمیدم مریض است...یک روز دل به دریا زدم و از ریشه قطع اش کردم و بازش کردم ...دیدم از داخل گندیده....

حدس ام درست بود... آدم کاکتوسی ، خوب می تواند حال کاکتوس ها را بفهمد...


و بعد تمام نقاط گندیده اش را جدا کردم... تمام قسمت های سرطانی اش را بریدم و بعد از آن محلول های ریشه زایی ام به آن زدم و گذاشتمش توی خاک...

و حالا برایم گل میدهد... باورت می شود؟



و اینک من کاکتوسی شده ام که دارد مرگ خودش را می چشد و حتی انقدر آدمی را نزدیک خودش ندارد که دستانش را بگیرد و از سرمایشان بفهمد که کاکتوس فاطمه حالش خوب نیست...




+ اینجا خیلی وقت است که جز خودم مهمان دیگری ندارد... این هم دیگر مهم نیست... از یک جایی به بعد دیگر هیچ چیز مهم نیست...
به قول شاعر که میگفت:
 این روزها که می گذرد شادم
شادم که این روزها می گذرد
نظرات 11 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 9 آذر 1395 ساعت 10:10 http://http://medadtrash.ir

الان به چی می خندین دقیقا؟
بگید مام بخندیم

سبزآسمانی دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 10:56

کسی که سنگ صبورش خداست
هیچ وقت نباید دم از نا امیدی بزنه!!
خانم پشت بامیان کاکتوس دوست دار .

عه
شمایید؟
چه عجب ازین طرفا
بلد بودین بیاین؟
گم نشدین توی راه؟


من تا امید نیستم
فقط خسته ام
خسته

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 23:26

زحمتت نشه ماهی یه بار میای وب

من هستم
منتها وب من دیگه بازدید کننده ای نداره و کسی بهش سر نمی زنه

چه عجب ازین طرفا
چی شد اومدین باز؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 11:32

نه من نیستم روحمه.
خانم کله پاچه ای که فکر کرده به ملکوت اعلی پیوستم به خاطر همین الان روحم شاده
خیلی میام و میرم .مگه میشه بلد نباشم پشت بوم خونتون و مسجدی که آخر گنبدش کاشی شد یانه؟
بهت نمیگم خسته نباشی چون بار منفی داره.میگم خداقوت همه چی درست میشه
وبت بازدید کننده نداره چون خودت بازدید نداری از کسی.داری آیا؟؟

هنوز مثل قبل شوخ طبعی خودت رو داری!
آره.. کاشی کاریش خیلی وقته تموم شده... از اتاقم دیگه کامل معلوم میشه کاشی کاریش هاش و صدای اذان صبح که از مسجد پخش میشه توی اتاقم...


هوای حوصله خیلی وقته ابریه جناب آسمونی...
من ازخودم و دلمم خبر ندارم... چه برسه به بقیه...

مدت هاست از هییییچ چیز خبر ندارم...

شما خیلی درک نمی کنی حال منو!

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 11:33

کقه مقبا با نون بق بقی

معادل فرانوسی کره مربا و نون بربری

درست گفتم؟فرانسه هم میخونن ملت

بله... خیلی وقته که فرانسه می خونم... سه سال هم بیشتر شده که میخونم...
دیگه حتی فرانسه هم ترجمه می کنم برای ملت...

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 13:07

آره دیگه چاره ای نیست.
خدا خیرشون بده دیگه تمومش کردن و تو مجبور شدی نظارتت رو تموم کنی و به فرانسه بپردازی.
ان شا الله که هوای حوصله ات اگر ابریه بعدا بباره اونم از نوع بارون رحمت.
احتمالا هیچ چیز هم مدت هاست از تو خبر نداره.خب یه خبری ازشون بگیر.
ضمنا شما دعوتید به یک دقیقه آرامش
telegram.me/barayehame

ممنون...

ان شالله حال دل همه خوب باشه...

خب چرا همش من خبر بگیرم؟
چرا ی بار بقیه خبر نگیرن؟
والا


این لینک چیه؟
از سیستم اس ام اس ارتقا یافتی به چنل تلگرام؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 13:08

بخون
تا می تونی علمتو ببر بالا و فخر بفروش به ملت.
کیلو چند هست حالا؟

یادم نمیاد تاحالا به کسی فخر فروخته باشم...
میخوای به شما بفروشم؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 13:27

ان شا الله خوب میشه حال دل همه .شک نکن.
اگر بقیه به وظایفشون عمل نمی کنن شما عمل کن.والللا
کانال تلگرام خودمه.بدنیست یه سر بزن.
آره دیگه اون خرجش زیاد بود این کمتره

ان شالله

این همه سال عمل کردم
دیگه حوصله و حالش رو ندارم...

هه.
جالبه... توکل به خدا
یادم موند میام کانالتون

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 13:27

منم یادم نمیاد فروخته واشی برا همین قیمت گرفتم.
تخفیف بد همشتری شیم

من اینو نوشتم؟!
.
من واسه اطمینان چک کردم جواب کامنت ها رو
اصلا غلط تایپی نداشت

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 13:28

چقدر سوتی
فروخته واشی؟ یا باشی؟
تخفیف بد همشتری شیم؟؟؟

کجاش غلط تایپی دارم؟
سوتی ؟!!!؟
کو؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 07:50

حوصله ات تموم نشده فقط یه کم کم شده.
اون سوتی ها رو خودم نوشته بودم .فکر کنم باز رفتی پشت بوم حواست پرت شده ها.
بیا پایی میچای

آها
اصلا حواسم نبود. این روزا واقعا حواس درستی ندارم‌.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.