.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

دلم برای ماهی هایم تنگ شده است...


هوالغریب...


مدت هاست دلم هوای ماهی هایم را کرده است...

مدت هاست بدجور دلتنگ ماهی هایم شده ام... آن ها شاهدان زنده ی من بودند و من چقدر برایشان حرف میزدم و حالا که یک سال و خورده ای میشود که در اتاقم نیستند دلم برایشان لک زده است ....

چقدر بودنشان برای من خوب بود... چقدر دلم برای ماهی هایم تنگ شده است... چقدر می شد که نیمه شب ها می نشستم روبه رویشان و برایشان حرف میزدم و چقدر با دستانم بازی می کردند...

دوباره هوس ماهی هایم را کرده ام... هوس آکواریومم... هوس بودن ماهی هایی که همدم بودند و بودنشان برای من که تشنه ی دریا هستم غنیمت!


کاش هنوز بودید... امشب به عکس های ماهی هایم نگاه می کردم و بغض می شدم...


چقدر ماهی ها خوبند... چقدر ماهی ها خوبند!

چقدر ماهی و دریا خوبند...


و من  چقدر بودنشان را لازم دارم...


من دلم برای ماهی هایم لک زده است...




+ وقتی آدم دانه به دانه دلبستگی هایش را ازدست میدهد نشانه ی خوبی نیست... مثل ماهی هایم که بعد از این همه مدت تازه می فهمم که نبودنشان برای من چقدر سخت است...
مثل موهای بلندم که آن ها را هم پسرانه زدم و تازه می فهمم که دختر با موهای کوتاه یعنی چه!
تازه می فهمم که وقتی دختری از موهایش سیر می شود یعنی چه!
و در دلم دعا می کنم که هیچ گاه روزی نیاید که هیچ آدمی دانه دانه دلبستگی هایش را تمام کند!

++ هنوز هم دلم میخواهد بنویسم... حس می کنم از صد درصد تنها یک درصد نوشته ام... 
هنوز من لبریزم!

++ سنگ صبورم دارد هشت ساله می شود!!!!!
هشت سال!!!!
ای وااااای....
نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 22:47 http://http://dastankhoneh.blogsky.com/

اتفاقی با وبلاگتون اشنا شدم..وبلاگتون حس عجیبی رو القا میکنه..برام حس غریبی ایجاد شد..ممنونم

سلام
خیلی خوش اومدین
امیدوارم بازم بیاین فاطمه خانم

hasrat be del سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 10:30

هشت سالگی اش پیشاپیش مبارک.

ممنون

مهرناز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 00:52 http://naziweb-94.blogsky.com

هشت ساااااال
چرا میگی ای واااای
بگو ای جاااااان
هشت سالگیت مبااااارک سنگ صبوووور

ای وای گفتنم دلیل داشت...
ولی خب از ی جهاتی هم خوشحالم...
و می تونم بگم ای جان
کمتر از یک ماه دیگه به هشت ساله شدنش مونده

مهرناز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 00:56 http://naziweb-94.blogsky.com

کلا این دلبستگی های کوچولو کوچولو هستش
من هیچ وقت تجربه ی ماهی داشتن رو نداشتم
اما یک سالی که تو اصفهان تنها خونه گرفته بودم یه گلدون گل کوچولو داشتم که واااااقعا بهش وابسته شده بودم و خیلی زیاد باهاش صحبت میکردم و بعدش هم که خشک شد به سختی انداختمش دووور...

من الان توی اتاقم پنج تا گلدون گل دارم... بعد ماهی هام اینا شدن همدم من...
با کاکتوس هام حرف میزنم...
امان از دلبستگی...

ماهی ها خیلی خوبن... اگه می تونستم باز ماهی هام رو برمی گردوندم به اتاقم...

مهرناز چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 01:01 http://naziweb-94.blogsky.com

ولی یه چیز جالب برات بگم
من دوران مجردیم کسی جرات نمیکرد بهم بگه موهامو کوتاه کنم به قدری که من موی بلند رو دوست داشتم و هر موقع هم واسه کوتاهی میرفتم فقط مرتبش میکردم اصلا نمیذاشتم از قدش کوتاه بشه اماااا الاااااان که ازدواج کردم از لج این مردا یه فکر مثل خوره افتاده به جونم که برم موهامو پسرونه بزنم اصن عجیبه من به شدت از موی بلند خسته شدم
ولی فرصت نمیشه اصن...اصن قشنگ ترم هست بابا چیه این موی بلند نگهداریش خیلی سخته من حتی ریزش شدید هم گرفتم...

نمی دونم...
ولی خب آدم ی روز به خودش میاد می بینه دیگه حتی موهاش رو دوست نداره... که فکر نمی کنم این موضوع به مجردی یا متاهلی ربط داشته باشه...
من هنوزم موی بلند می بینم دلم واسه موهای مشکی و بلند خودم تنگ میشه ولی چه میشه کرد... الان دیگه موهام پسرونه شده...

راستی ازت ممنونم که این روزا میای وبم و وقت میزاری و میخونی...
ممنون
یادم میمونه محبتت رو

فریناز شنبه 3 مهر 1395 ساعت 18:20 http://arameshepenhan.blogsky.com

این پستت و پست های پایینیتو من تو ورک شاپمون خوندم
ینی حال کنا چقدر از نت اونجا جهت تحصیل علم و دانش استفاده می کردیم

ینی اون آقاهه داشت مث بلبل انگلیسی حرف می زد منم که نمی فهمیدم:دی
خلاصه اومدم وبلاگت اینجا رو خوندم


ولی نتونسم نظر بذارم با گوشیم اینه که نظرگذاریش دیر شد
ببخشید

تو که می گفتی صب تا شب مشغولین و حتی فرصت جواب دادن هم نداری!
اون وقت میومدی وب میخوندی؟
وا

مرسی که خونده بودی

فریناز شنبه 3 مهر 1395 ساعت 18:21 http://arameshepenhan.blogsky.com

مباااااااااااااااااااارک باشه هشت سالگییییییش
دو سال بچت بزرگ تره بچه منه ها

امسال واسه تو می ره دوم
واسه من میره آمادگی

ممنون...
تولد وب تو هم مبارک... اتفاقا امسال 25 ام یادش بودم... و توی دلم بهش تبریک گفتم... حتی اومدم وبت و کلی واسش حرف زدم...

آره...ولی بچه من خیلی بیشتر از هشت سال بزرگ شده...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.