.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

غصه هایم را هرس کن خدایا...

هوالغریب....


دلم برای خیلی چیز ها تنگ شده است...

برای آن وقت ها که در وبم می آمدم و از آسمان می گفتم... و غرق میشدم در بهشت بالای سرم

برای آن وقت ها که همین آهنگ بی کلام از خانه ام پخش میشد و من رها می شدم در خلصه ای که نمی دانم چگونه توصیفش کنم


از همان وقت ها که آدم شبیه این فیلم ها می شود. نگاهش مات

چشمانش خیره و گاهی به اشک نشسته

و درونش غوغا

از همان وقت ها که توی فیلم ها نشان می دهد و طرف کلی چیز توی ذهنش می گذرد ولی قیافه اشبه ظاهر آرام است... و تنها کسی می فهمد که نگاه شخصیت اصلی داستان را بشناسد...


این آهنگ مرا می برد تا همان خلصه ها و سکوت ها...

دلم همان وقت هایم را می خواهد

که غصه هایم کوچک بود ...


وسعت دلم را نمی دانم

خیلی وقت است از دلم حرف نزده ام و کسی برایم از دلم نگفته است...

ولی خوب می دانم که غصه هایم در این سال ها خوب قد کشیده اند...


مثل یک درخت که پایش کود بریزند و خوب رشد کند...

غصه هایم خوب رشد کرده اند...


اما یک چیز را می دانی خدا...


شده ام مث یک درختی که در زمستان هرسش می کنند تا بار بدهد...


خدایا غصه هایم را هرس کن...


مثل درختی شده ام که بدون هرس کردن شکوفه نمی دهد...


دلم می خواهد یک جا بیاستم و خدا بیاید و مرا هرس کند... سنگین شده ام ازین غصه ها...راه که می روم بدنم درد می گیرد از حجمشان...


حال درختی را خوب می فهمم که وقتی هرسش می کنی تند تند برایت شکوفه می دهد...


کاش می شد غصه ها را هم مثل درختان هرس کرد...


ولی حیف که زندگی از یک جایی به بعد می شود سوختن و ساختن...


وگرنه دلم برای جوانی هایش خیلی برنامه ها داشت...


حتما تو این گونه خواستی خدایم وگرنه من دعا کردم...


تمام قد می لرزم... اشک می ریزم ولی می گویم شکر...




+ خدایا یک جوری دوستم داشته باش...
اصلا من بد
به اسمم نگاه کن...
اسمم همان کسی است که گفته ای بهانه ی آفرینش هایت است...

++ دلم برای بهشت بالای سرم تنگ شده است... خانه ام را به رنگ آسمان کرده ام...و سیاهش کردم به حرمت فاطمیه... در این ایام از همگی التماس دعا دارم.
مثل همیشه میگم
در حق هم دعای خیر کنیم...

نظرات 5 + ارسال نظر
*قاصدک* دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 18:55 http://naziweb-94.blogsky.com

سلام فاطمه خانوم گل گلاب
بسیار زیبا نوشتی ولی غمگین
یه حقیقتی بگم الان یکی دو تا غلط املایی داشتی
از وقتی تو فیلمنامم جارو رو نوشتم جاور و استاد 3 نمره ازم کم کرد جدیدا نمیفهمم چی میخونم فقط تمرکزم روی املاست

سلام مهرناز خانوم گل
خخخخ...
چون در لحظه با اشک می نوشتمش غلط املایی پیش اومده...
بعدشم چون سریع رفتم که به کلاسم برسم نرسیدم بخونم...

میفهمم... منم این حسو نسبت به انگلیسی دارم:دی

*قاصدک* دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 19:03 http://naziweb-94.blogsky.com

یه طومار نوشتم برات بعد همشو خوندم بعدش موندم بفرسمش یا نفرسمش
بعدش رفتم یه نیگا به صفحه اول شناسنامم کردم دیدم این حرفا در حد من نیس همشو پاکوندم
خلاصه عزت زیاد

میگفتی هم اشکالی نداشت...
اگر دوست داشتی بیا خصوصی بهم بگو...

ممنون مهرناز.
و مرسی که اومدی

فریناز یکشنبه 16 اسفند 1394 ساعت 11:24

فکر می کنم با سفری که برات پیش اومد این فرصت هرس ایجاد شد
خدا رو شکر برای این سفر خوب

ان شالله که بهترین بهترین ها برات اتفاق بیفته

ان شالله

این سفرها فقط آدم رو مقطعی دور می کنن و وقتی برگردی همه چی مثل قبله...
از تو انتظار این حرفو نداشتم...

اونم به منی که توی کل امسال تنها و تنها بار معنویش برای من همین سفر بود!!!

ممنون
به همچنین

hasrat be del یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 13:18

اعتقادتون به خدا برام جالبه .

از چه نظر جالبه؟

hasrat be del شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 01:59

سال خوبی براتون ارزو میکنم . پیشاپیش سال نو مبارک

ممنون. سال نو شمام مبارک

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.