.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

گوش تیز کرده ام به راه آمدنت...

هوالغریب...


بعضی وقتا زندگی آدمی را بدجور فرسوده می کند... فرسوده به معنی واقعی اش...

و تو این موضوع را وقتی خوب می فهمی که هم صحبت آدم هایی می شوی که روزگار نوجوانی هایت با آن ها سپری شده و می فهمی که چقدر زودتر از آن ها فرسودگی را چشیده ای...

و درست عین این فیلم ها یک لحظه ماتت می برد و می مانی که چقدر بزرگ شده ای در این چند ساله و چقدر افتاده تر و فرسوده تر...


می دانم که خاصیت زندگی فرسوده کردن است... اما بعضی فرسوده شدن ها درد دارد...

درد دارد که زمین و زمان به رویت بیاورند که هیچ کدام از اتفاقات یک زندگی عادی در مورد تو رخ نداده است و یک لجظه می مانی که چطور توانسته ای تا اینجا صبوری کنی و دم نزنی...


این فرسوده شدن ها درد دارد...

مثل همان وقت ها که به مادرم می گویم : مامان سرم ی درد غریبی توشه...

و او هم می ماند که این حرفم یعنی چه... چه می شود که یک درد غریب باشد...


حرفی که بارها و بارها به او گفته ام...

گفته ام که شکر کن که زندگی آنقدر زود تو را غرق خودش کرد که اصلا فرصت نکردی به حال من برسی... اصلا ندانستی یک دختر مثل من یعنی چه!

خوشا به حالت مادرم که هیچ گاه دردهای دخترت را نچشیدی!


آخ که وقتی به زندگی ام می نگرم چشمانم پر از اشک می شود و هیچ نمی توانم بگویم...


بگذریم...

آمده بودم که از تو بگویم...

از تویی که این روزها در راهی...

در راه آمدن و من چقدر دلخوشم به آمدن تو...

تویی که جادوانه شده ای در میان لحظه هایم...


میشود زودتر بیایی؟

دارد طاقتم تمام می شود عزیزترینم...




+ ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم
غصه معنایی ندارد تا تو میخندی برایم
پیش تو از یاد بردم روزهای سختی ام را
عشق مدیون تو هستم لحظه ی خوشبختی ام را

++ این آهنگ چقدر زیادی خوب است... تنگ بلوری.. محسن چاوشی... یک آهنگ قدیمی که بی نهایت زیباست....
تمام قد می ایستم و آنقدر می خوانمش تا از راه برسی نجیب ترینم...

نظرات 1 + ارسال نظر
فریناز سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 21:33 http://arameshepenhan.blogsky.com

آهنگش کجاس؟ بده مام بگوشیم:دی


واقعا اون نسل کجا و ما کجا...
انگار ما آدم نبودیم
فقط مامانامون آدم بودن

گرچه کاش و کاش یکم بزرگتر می شدن بعد بچه می آوردن
واقعا ما ها رو حروم کردن که خودشون بزرگ شن!!!


از ازدواجای زود بدم میاد
به نظرم آدم باید شعورش به یه حدی برسه که بعد ازدواج بیشعورتر اون چیزی که بوده نشه

اینقدر داشتم تو دوستام که حد نداره


خدای مام بزرگه ماهی کوشول مشول:دی

عه... آهنگش داره پخش میشه روی وب دیگه...
گوش کن

هی...
چی بگم...
ترجیح میدم چیزی نگم...


آره...
منم ازین دوستای بیشعور زیاد داشتم

ولی از ی چیز خوشحالم...
اونم اینکه این جور رفتارها در لحظه واسه آدم گرون تموم میشه ولی خوشحالیش ازین جهته که اون آدم رو شناخته...
و دیگه هیچ وقت شاید مثل قبل نباشه واسش...


اوهوم... بزرگه... بی نهایت بزرگ...
ولی ماهی زیادی کوشولوعه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.