.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

جنون را چشیده ام!

هوالغریب...


یک زمان هایی آدم چندین و چند سال زندگی می کند اما شاید هیچ چیز آدمی را به خود جنون محض نرساند... شاید تا نزدیکی هایش بروی...

اما در لحظه ای همه چیز عوض می شود و تو دقیقا جنونی را می چشی که همیشه می گفتی مگر می شود آدم به این حد برسد!


اما تو می رسی!!


بلند بلند فریاد می کشی... همان فریادهایی که ماه هاست در وجودت رخنه کرده اند!

اما نه... به خودت که می آیی می بینی چقدر خالی نشده ای  از تمام آن فریاد ها!


آدم گاهی تمام دردهایش را بالا می آورد...

آدم گاهی تمام دردهایش را فریاد می زند و  پر از همه ی دردهایی می شود که دارد پیر می کند و می لرزاند...


آدم گاهی تمام قد دیوانه می شود تا بداند جنون محض و نفهمیدن یعنی چه...

آدم گاهی تمام قد به جنون می رسد و بعد در گوشه ی تنهایی اش آرام و بی صدا می شکند!!



آخ که در تنهایی شکستن صد برابر بد است از تمام این جنون ها!!!


خدا نکند آدمی در تنهایی اش فرو بریزد...


+ مرا به بند می کشی ازین رهاترم کنی

زخم نمی زنی به من که مبتلا ترم کنی

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

( آهنگ شکنجه گر *** داریوش)


++ هر وقت زیادی کم می آورم موسیقی هایم می شود داریوش و علی زند وکیلی... بلند بلند گوش می دهم و آرام آرام در خود فرو می روم!

این هم خاصیت ترجمه کردن ها و ویراستاری های زیادم است... دیگر به دو پهلو حرف زدن و غرق شدن در نامفهوم نویسی خو کرده ام!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.