.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

گاهی دلم به اندازه یک ابر می گیرد

هوالغریب...



گاهی دلم مثل ابرهای بی بخار زمستان امسال می گیرد...

گاهی دلم از تمام دی ماهی که همیشه ی عمرم عاشقش بودم می گیرد...


شاید حق با او بود که میگفت امروز چقـــــدر مضخرف بود و من در کش دار بودن این چقدر گفتنش بمانم که چه حرصی پشتش بوده ...

و حال با خود بگویم که راست میگفت... دی ماه امسال و روز تولدم مضخرف بود... چقدر خوب که گذشت... گذشت و من زمستان امسال با تمام وجود و شاید عمیق تر از تمام عمرم شدم...ساکت شدم!!!! و این روزها خوب می فهمم که  دیر شده ام!!!!شاید بگویی حتما منظورش پیر بوده ...ولی من می گویم دیر شده ام!!!!


روزهایم به سکوت و به نگاه گذشت...به دعا گذشت... به روزهایی گذشت که دلم لحظه ای بودنت را می خواست که برایت حرف بزنم... آخر دلم به حرف زدن با تو زنده است!!!! اما چه بگویم که زندگی با تو هم خوب تا نمی کند و من دلم می میرد و حاضرم هزاران بار بمیرم تا تو زندگی کنی!!


اصلا راستش را بخواهی دختر زنده است به حرف زدن... در پس تمام محکم بودن هایش مثل نفس کشیدن برایش ضروری است که حرف بزند...اصلا می خواهی راستش را بگویم؟!


مثل نفس کشیدن احتیاج دارد که دختر باشد... دختر بچه های چهار پنج ساله را دیده ای؟! مثل همان ها خودش را لوس کند.با صدایی پر از ناز حرف بزند... حتی شده برای یک ساعت!!! بی خیال تمام دنیا شود و دیگر یواشکی بغض هایش را نخورد تا مبادا کسی اشک هایش را ببیند!!!


مثل دختر بچه ی امروز توی درمانگاه... از درد دستم مدام لب هایم را گاز می گرفتم و او نگاهم میکرد و لبخندهایی را حواله ی زندگی ِ پر از درد ِ من می کرد و من خدا را شکر می کردم که هنوز دنیا برای خیلی از آدم ها جای زندگی است...


و بعد هم بزنم به دل هوای گرفته و ابری و پر از دود این روزها که کافیست نفس بکشم و تا عمق جان بسوزم ...


و بعد هم دل خوش کنم که شاید زمستان ِ نجیب من هوس کند قدری نشان دهد که زمستان است...


و من مانده ام که چه بگویم از این روزها که دخترانگی هایم زیر پتوی ِ صورتی ام خوابیده و من بیدار!!!




+ گاهی دلم به اندازه ی ابرهای این زمستان ِ بی برکت می گیرد ... نمی دانم کی ببارم... ولی امااااان از آن روز که ببارم!!!


+ عکست که رو میزه
اشکام که میریزه...

(فریدون آسرایی** یاد تو می افتم)

نظرات 12 + ارسال نظر
فریناز دوشنبه 6 بهمن 1393 ساعت 21:52

توام که از حرف زدن دختر نوشتی


مبگذرن این روزام


اره ، فعلا که خدا اینطوری رقم زده

خخخخ...
آقا خیلی اتفاقی شد...

نه که بگم اول نوشتم بعد آپتو خوندم...نه اتفاقا اول آپ تو رو خونده بودم شب قبلش...ولی اون لحظه که می نوشتم اصا حواسم به این نبود... تو خودتم همینی... یعنی هر کسی که با دلش می نویسه همینه... در لحظه به هیچی فک نمی کنه جز اینکه بنویسه...

چون طرفم خداست میگم شکر...
چون خودش میخواد

فریناز دوشنبه 6 بهمن 1393 ساعت 21:54

کاش یاد بگیریم هر حرفیو به موقش بزنیم


بعضیا زیادی بچه ن

تو ب دل نگیر

هی...

اینم میگذره عزیز دلم

مژگــان سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 11:04 ttp://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

پست تو و فریناز رو باید با هم خوند...
از بس که بهم نزدیکین و از حال هم باخبر ، حرفاتونم شبیه همه ...
امیدوارم درداتون شبیه هم نباشه ، هر چند درد ، درده
اما دعا میکنم تموم شن ، برای تو ، فریناز ، برای همه بچه ها...
(خوب میدونم تو دلت نسبت به پایان دردات چه حسی داری! اما نگو فاطمه .....نگو و نکن با دلت بیرحمی)

لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا
و بدان روزی آنقدر شرمنده خواهد شاهنگتمد
که در پاسخ به لبخندهایت
به تمام سازهایت خواهد رقصید.
_ امیدوارم این نوشتم به زودی در موردت صدق کنه و در حد جمله مثبت کلیشه ای نمونه!

این اهنگارو از کجا پیدا میکنی دخترخوب قشنگه ، نشنیده بودم

تموم شن...

میدونی این روزا با خودم همش اینو میخونم:
این روزها میگذرند اما
من از این روزها نمی گذرم...

پایان دردها...آره...خوب فهمیدی پایان این دردها برای من مساوی با چیه...

به قول همین آهنگه:
وقتی که داغونم
هر شعری میخونم

منم امیدوارم...
الانم این جور متن ها فقط برام همین جکم رو دارن...یک جمله ی مثبت کلیشه ای...

دیگه ماییم دیگه
من جمبه ندارما...
تعریف نکن

مژگــان سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 11:07 ttp://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

شاهنگتمد
= شد
موس خود به خود پرش میکنه ، عقب جلو میره
انقدم حواسم بهش هست ولی بازم در میره

پیش میاد ...اذیت نکن خودتو

به قول فریناز که این وقتا در کمال اعتماد به سقف میگه خواننده عاقله

فریناز چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 12:20 http://arameshepenhan.blogsky.com

مژگان

رفتی رو منبرا

پایینم نیمیای کُر

این کُر رو یاد گرفتم خیلی فاز می ده

یه دو تا کلمه شمالی دیگه یادم بده خب

آره...



به پسر هم میگن ریکا فک کنم...دبیرستان که بودیم یکی از بچه ها شمال فامیل داشتن...بعد ی آهنگ شمالی بود بهم یاد داده بود من میخوندم اینا میرقصیدن

هنوزم خوب یادمه آهنگشو

فریناز چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 12:22 http://arameshepenhan.blogsky.com

خدا استعدادات شناخت آهنگا رو سهم منم داده به فاطمه

واسه همین من صفرم اون صده


می تونی امتحان کنیا

ینی محال ممکنه اگه صدای ی نفرو محض رضای خدا تشخیص بدم

احتمالا...

ولی ی روز به عمرمم مونده باشه فرق صدای داریوش و فریدون رو بهت یاد میدم

که دیگه به فریدون نگی داریوش

صدای مازی جونتو نشخیص میدی دیگه...اینم شانس بهش رو کرده که تو میشناسیش

بقیه خواننده ها هم سعادت ندارن که فریناز خانوم نمی شناسنشون
تموم شد و رفت

فریناز چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 12:23 http://arameshepenhan.blogsky.com

آهنگتا فک کردم می خونه ولی نمی خونه

ارهههههه دوسش می دارم

کاش منم بلد بودم پیانو بزنم

کلا پیانو رو از بچگی دو می داشتم

من چک کردم میخونه فداتشم

یکم صبر کن تا لود شه...نیس نتت خیلی سرعتش بالاس میگما

پیانو...

یاد اون چکه افتادم که میگف دلم که میگیره دلم میخواد برم کنار شومینه و بعدشم پیانو میزنم...
ولی می بینم نه شومینه داریم تو خونمون نه پیانو...میرم سراغ شغلمایی که گذاشتم بپزه

منم دوسش دارم پیانو رو...ولی بی نهایت ساز سختیه

فریناز جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 09:07

منظورم از نخوندن نه اینکه اهنگو نخونه

منظورم این بود فک کردم اهنگت باکلامه که گفتی

ولی دیدم بی کلامه

آها...

حالا عوضش کردم یکی دیگه گذاشتم... این دیگه باکلامه... خعلی هم دوسش دارم

یک سبد سیب جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 21:48

فاطمه

نمیدونم چی بگم




امیدوارم که یه روز شادی تو و فریناز رو ببینم

ممنونم بابت حضور خوبت لیلا جان...

خیلی وقت بود ازت خبر نداشتم...
خوبی؟
چه خبر؟


ممنون... ان شالله همه حالشون خوبه خوب باشه

مژگــان دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 17:36 ttp://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

منبر اصن فریناز؟
چه کنیم دیگه ، تازه پله آخر نشستما

خوب من کامنتارو با تموم حسم اون لحظه می نویسم....
بستگی به شرایط خوندنم داره ، کجا و چطور
اما اینجا و اونجا!! رو سعی میکنم سر فرصت بیام بخونم.
من عاشق کر گفتنای مرتضام
کُر دختر به رشتیه ، پسرم میشه ری
زای میشه بچه - زاکان بچه ها
کیجا دختر به مازنی میشه که ریکا هم میشه پسر
من خودم تحت آموزشم ، تازشم وقتی مرتضی رو مجبور میکنم باهام رشتی بحرفه خودم غش غش میخندم

آره...قشنگ میشه فهمید کاملا با حوصله و با تموم دلت اونا رو می نویسی...

اوووووووو ... چقده پیچیدسا...
ی بار داشتیم سر انواع لهجه های شمالی حرف می زدیم قاطی کردیم ...آخرشم نفهمیدیم چی شد... داشتیم از نظر زبان شناسی روشون کار می کردیم... اشتراکاتش با فرانسه و انگلیسی رو در میاوردیم مخامون هنگ کرد...

ای جان... خدا حفظتون کنه برای هم مژگان جان

مژگــان دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 17:39 ttp://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

ینی فریناز میاد دُر افشانی منو ببینه؟

خنده بهت میاد فاطمه گلی خوشگلتر میشی

آره دیگه... میاد می بینه

خخخخ... خجالت کشیدم...لپامم سرخ شد

مژگــان سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 10:49 ttp://banoye-ordibehesht.blogsky.com/



امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.