.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-25

هوالغریب...


واپسین روزهای مهر... مِهری که تمام شد و مِهرَش را نشان نداد... به راستی که چرا نشان نداد؟!


سلام یگانه مولای ستاره پوشم


سلام مهدی جانم


دل خوش کرده بودم به مهری که شاهد با خودش شما را بیاورد اما نیاورد...با خودش بوی محرم را آورد... محرمی که مدت ها پیش یک شب با تمام وجود نفـــــــس کشیدم و بوی ِ محرم را شنیدم... و بعد دلم رفت... دلم رفت تا کربلایی که قرار شد برای عید قربان ببینمش ولی باز هم نشد و دل سپردم به همین پاییزی که شاید چشمانم را به کربلا برساند... این چشمانی که هفته ی قبل سهمشان از جمعه یک گنبد بود و باران و رها شدن و حس ِ ناب ِ پرواز...  


به راستی که همین چشمان بودند که هفته ی قبل چه سهمی داشتند و این هفته چقدر بی نصیب مانده اند و عجیب تنها مانده اند و مظلومانه و بی صدا می بارند...


به راستی که هر چه می گذرد چیزی بیشتر و بیشتر در وجودم تکان می خورد که نباید نشست... باید تمام قد ایستاد و از شما گفت...


آنقدر گفت که فاطمه شد... آنفدر گفت که شما غریب ترین نباشید...


دلم می خواهد در جا بمیرد که حتی مهربان ترین ارباب که در زمان خود غریب ترین بودند از غربت شما گفته اند و گفته اند که شما غریب ترینید... و به راستی که همین است...


اگر غریب نبود که حال ِ دنیایمان این نبود...


این نبود که باید چشم ها را به روی خیلی چیزها بست و خیلی صداها را نشنید... باید خیلی اوقات بین آدم های این جنگل راه رفت و چشم ها را بست و گوش ها را عادت دهی که نشنوند... و این یک رسم غریب است که این روزها در بین ِ آن دست و پا میزنم و نگاهم تنها می رود به آسمان ...


آقای خوبم...

آنقدر شرم دارم که حتی نمی توانم حرف بزنم... تمام ِ عمرم به فدایتان که شما غریب نباشید مولا جانم


بیایید مهدی جانم


ما آدم ها آدم بشو نیستیم

                                                      میشود به فدایتان شوم؟!






      اَللّهُمَ عَجـــــّـــِــــل لِوَلیکَ الفَـــــرَج   





+ از ِ فکر ِ گناه پاک بودن عشق است

از هجر ِ تو سینه چاک بودن عشق است


آن لحظه که راه می روی آقا جان

زیر ِقدم تو خاک بودن عشق است

نظرات 8 + ارسال نظر
فریناز دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 16:55 http://arameshepenhan.blogsky.com

آن لحظه که راه می روی آقا جان

زیر قدم تو خاک بودن عشق است...


چقدر قشنگ بود


ولی مِهر همچین هم بی مِهر نبودا


بازم خدا رو شکر

آدم روزهای خوبشو باید ثبت کنه واسه روزایی که تنهایی و غم میاد سراغش


اللهم عجل لولیک الفرج


محرم داره میادو

من هنوز می میرم...

اوهوم...
خیلی قشنگ بود...

مهر برای من جز همون چند روز و همون جمعه بی مهر بود... بابت همون چند روز هم بی نهایت شکر البته...بی نهایت شکر...

اگر یادت باشه قبلش بهت گفتم شاید این چند روز یهویی پیش اومده تا اون قولی که به خودم داده بودم و حالا نشده جبران بشه و حالا میفهمم دقیقا هم همین بود...
اون مِهری که مهر داشت برام دقیقا برای همین بود...

اوهوم...
منم روزای خوبم رو ثبت کردم...در کنار روزهایی که خوب نبودن...این نبوده که فقط اونایی که خوب نبودن رو ثبت کنم

آمین

محرم ...
نگاهم و اشک

فریناز دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 16:58 http://arameshepenhan.blogsky.com

اصن چه معنی داره نظر بالاییو ببندی

حالا که نوبت کیک و شیرینیه


اونوخ می گن اصفانیا خسیسن
واللا

همین مدلی بستمش...

ما کیک و شیرنی می دیم...ورامینیا خیلی دست و دل بازن...

شما اراده کن تا ببینی... هرچند خودت دیدی قبلا

فریناز دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 16:59

ینیییییییییییییییا چقددددددددددددر خدا هواتو داره و یه ریز میای اینجا غر می زنی

واللا


ماهی تو آسمون و اینا

ینی هفت سالگی به هفت مرحله ی عشق رسیده باشی اینقدر که ماهی بره تو آسمون

این خیلیه ها

منه بدبخت کجا اومدم یه ریز اینجا غر زدم؟

خوبه من تنها وقتایی که دردو دل می کنم همون جمعه هاس فقط وگرنه بقیه آپام اصلا درد و دل نمی کنما

شما ببخشید اگر غر غر می کنیم

ی ماهی خیلی قشنگی بود... ابراش ابرای بارونی بودن...بعد ی تیکه بودن وسط آسمون آبی که بعد رفت چسبید به بقیه ی ابرا و نیم ساعت بعدشم بارون اومد دوباره...

هفت سال و هفت مرحله ی عشق...

تعبیر خیلی جالبی بود...

فریناز دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 17:00

مبااااااااااااارک باشه هفت ساله شدن بچت


دیگه کم کم دندوناشم داره میوفته ها

مدرسه که میره ایشالله؟

سلامت باشی خانوم

اوهوم...داره موش میشه... لق شده دندوناش...
( یاد اولین دندونای خودم افتادم که وقتی افتادن...قشنگ یادمه...حتی یادمه چطور افتادن...خیلی خوبم یادمه...چقد زود بزرگ شدم)

اوهوم... میره بچم... البته شما که بهش میگی خاله زشته این چیزاشو ندونی ها
حالا بهش نمیگم ..عاخه بچم غصه میخوره

فریناز دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 17:00

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ مازی جونه


ینی هنوز نرسیدم اصن آلبوم جدیدشو بگیرمااا

اصن تکه ها

بله...مازی جونت هستن ایشون و چه عجب که صدای این یکی رو تشخیص میدی دیگه

همون روز که آلبومش اومد بهت گفتم...وقت کردی بگیرش...قشنگ بود...چند تا آهنگش محشر بودن...

آلبوم جدید محسن چاووشی هم فوق العاده بود...

مژگان سه‌شنبه 29 مهر 1393 ساعت 10:55 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

اللهم عجل لولیک الفرج.......

خیلی خوب خوندم کلمه به کلمه هاتو و دلم برای غربت و غریبی آقا گرفت!
و اینکه چقدر مهربونن که مارو میبخشن و فراموشمون نمیکنن!
و براستی که باید چشم هارو بست و گوش ها رو گرفت تا حداقل نبینی و نشنوی چیزهایی رو که میدونی به غربت مولای غریبمون اضافه میکنه که میشه درد ِ توی سینش ....
ما آدمها مرد میدان او شدن نیستیم!می ترسیم که بشیم! فراموشش کردیم! تنها یادگار و وارث امامت که نعمت و خوشبختیه که خدا بهمون داده که باشن و دلمون گرم باشه به حضورشون که برمون گردونه خیلی جاها و گرنه که زمین و زندگی و آدمها ، خدا فقط میدونست چی میشد اگر نبود
خودشون کمکمون کنه ، همین

آمین...

خیلی خوبن که مارو می بخش...کاش قدر بدونیم!

ان شالله که کمکمون کنن...این خاندان، خاندان بخخش و مهربونی هستن...

اللهم عجل لولیک الفرج

مژگان سه‌شنبه 29 مهر 1393 ساعت 11:02 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

تولدت سنگ صبور هم مبارک باشه!
7 سال! خیلیه ها فاطمه
چه روزایی رو شاهد بوده ، فکر کنم 7 سالش اندازه 26 سال باشه! ظاهری کوچیک بنظر میاد اما تو بزرگش کردی ، شده قدِ خودت
ببین نظرش بسته بود چیزی نگفتم وگرنه برا تولدش حرف زیاد بود بزنم ، منو که میشناسی چه کامنتام متری میشه!
نظراتشو بستی که چیزی نگیم ، الانم من چیزی نگفتم مثلا

ممنون مژگان جان...

اوهوم ...خیلیه...

دقیقا...این هفت سال تموم بیستو شیش سال زندگیمه...
اتفاقا ی بار میخواستم بگم ولی فرصتش نمیشد... بسته بودن نظرات بعضی پست هام ربطی به این نداره که کسی حرف نزنه در موردش... به یک دلیل شخصی می بندمشون... وگرنه خوشحال میشم نظرت رو در مورد همونام بگی...

ممنون که میای

مژگان سه‌شنبه 29 مهر 1393 ساعت 11:03 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلامم که یادم رفت اصلن

سلام به روی ماهت خانوم...

فدای سرت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.