.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-24

هوالغریب...



جمعه ها از پی ِ هم می آیند و می روند...


مثل ساعت ها که از پی هم می دَوَند... انگار کسی دنبالشان کرده است که همین طور پیوسته می روند... انگار نفسشان هم نمی گیرد...


در این شصتو شش جمعه ای که دانه به دانه تمامشان را شمردم و نوشتم که:


سلام یگانه امام و رهبر ِ دنیایمان


سلام مهدی جانم


در تمام ِ این جمعه ها هر روز صبح به عشق شما بیدار شدم و آن روزها سلام هایم به شما که فقط برای جمعه ها بود کم کم تبدیل به سلام ِ هر روزهایم شد...و بعد جوانی هایم را فدای یک نگاه ِ شما کردم... و تمام این مسیر طی شد که به این دلتنگی ها برسم...


به این برسم که زندگی ام را تمام و کمال روی دست هایم بگیرم و بگویم این هم تمام ِ دارایی من... این هم تمام ِ جوانی و عمرم که خودم به تنهایی مالک ِ تمام ِ عیار ِ آنم... آن هم تقدیم به شما... اصلا فدای یک نگاه شما... فدای یک نگاه شما که من ِ حقیر را فاطمه کند...


اما چه کنم با این دلتنگی ها مهدی جانم؟!


خودتان بگویید...


تمام ِ این راه ها را آمدم... از صفر شروع کردم و هنوز هم که می بینم هیچ نرفته ام... هنوز هم در ابتدای ِ راهم و خوب می دانم که در این راه باید رفت... تنها رفت...


یگانه مولای ِ من...


بعضی وقت ها عجیب می شود حضورتان را در کنار ثانیه به ثانیه های این زندگی حس کرد... همیشه میشود حس کرد و این که من فقط بعضی وقت هایش حضورتان را با دانه به دانه ی سلول های بدنم حس می کنم ایراد از من است که هنوز وجودم یک عالمه ناخالصی دارد...


یک عالمه ناخالصی دارد ... باید یک اَلک برداشت و تمام خودم را درونش بریزم و هی تکانش بدهم....هی بتکانم...هی بتکانم...آنقدر بتکانم که تمام ناخالصی ها آن بالای ِ الک بماند و یک فاطمه که خالص شده آن پایین بماند...


و این روزها عجیب تر و تنها تر از همیشه در این راه ِ هزار فرقه و هزار رنگ می گردم... و خوب به این نتبجه رسیده ام که زندگی برای هر کس یک بازی ِ خاص در نظر می گیرد... یکی باید تمام ِ مسیر را تنها برود.... باید خودش تنها جان بدهد ... تلاش کند...



اما به من باشد که می گویم که وقتش شده است که بیایید


دنیایمان خیلی وقت است که مولا و سرپرستش را می خواهد


زندگی ِ ناقابلم گاهی عجیب عطر شما را پیدا می کند


و من این عطر را تمام قد نفس می کشم ... مثل همین حالا


این عطر را نفس می کشم برای روزهایی که بد می شوم

                                         


                       که همین عطر مرا برگرداند



      اَللّهُمَ عَجـــــّـــِــــل لِوَلیکَ الفَـــــرَج   





+ نذر ِ تو کردم، شاید تو رو ببینه چشمام
نیستی غریبه میشم، خیلی تنهام

وقتشه اینجا باشی، چقد دیگه دلتنگی!
من از خدا فقط حضورتو میخوام

نظرات 11 + ارسال نظر
مژگان شنبه 12 مهر 1393 ساعت 11:16 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

از قشنگی و سادگی نوشتت اشک شوق نشست تو چشمام...

در این راه باید رفت ، تنها باید رفت...
الک کردن ، چه خوب توصیف کردی
من که اگه خودمو الک کنم ، می ترسم چیزی ازم نمونه نمیدونم اما بالای الک چند تا دونه درشت میبینم که ازشون غافل شدم و اینجوری بزرگ شدن و پایین الک ، امیدوارم اونقدی باشه که خدا و امام خوبی ها بیخیالش نشن و نسپرن به باد که ارزش نداشته باشه که من سخت می ترسم از اینکه انقدر "بد بشم" که خوبی هام به چشم نیاد و نگاهم نکنن!
دعای ته دلم همیشه همینه که انقدر بندایی که خودمو باهاش خوب نگه داشتم و وصل کردم محکم و سخت بشن که اگه جایی لغزیدم و خواستم سُر بخورم ، برگردم و خودمو بکشم بالا ...
کمکم کنن ، کمکمون کنن و نگاه مهربونشون رو از ما دریغ نکنن
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خیلی خوب نوشتی مژگان...خیلی یعنیا!!!

ان شالله که وقتی هممون ازین الک رد میشیم ازمون خیلی چیزای خوب بمونه...

و ان شالله به هممون کمک کنن که اگه این کمک و هواداری هاشون نباشه هیچی ازمون نمیمونه...هیچی ها!!

ان شالله که دریغ نمی کنن...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

نگین شنبه 12 مهر 1393 ساعت 12:22

هر وقت میخوام واسه پستای فاطمی شدنت حرفامو بنویسم یه چیزی جلومو میگیره..

نمیتونم..

چه چیزی؟

چیز ِ خوبه یا بد؟

البته امیدوارم خوب باشه...

رهــ گذر شنبه 12 مهر 1393 ساعت 21:04

اللهم عجل لولیک الفرج...

برای هر کسی یه بازی ِ خاص! آره چون هر آدمی واسه خودش خاص ِ...

دل به دل راه داره:) پس جای امیدواریه قطعا:)

آمین...

آره... هر کس واسه خودش تا نداره... این حرف منو می بره تا فیلم اعتراض که فروتن میگف: دردای هر کس واسه خودش تا نداره...

و حالا می بینم که دقیقا همینه...

اوهوم...جای امیدواریه...

دارم فک می کنم با این که کوتاه نظر میزاری ولی انقد خوب میخونی که من می مونم گاهی!!!!
ممنون بهر حال

مژگان دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 11:59 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

مژگان دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 12:29 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/



وووووووووووویی اینجا رو نیگا... مژگان خانوم با آواتار...

به به

مبارکا باشه

فریناز دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 14:24

ینی چقدررررر خوب فمیدما

ینی عمرا خودت اینقد خوب فهمیده باشی که نوشتی که من الان فهمیدم چیا نوشتی و اینا

الان فمیدی چی گفتم؟


اللهم عجل لولیک الفرج

ها؟
چی میگه؟

نه والا ... اگه خودت فمیدی چی گفتی منم فمیدم...

یعنی متن رو خوب فمیدی؟

خب چرا من ُ تو این موقعیت ها قرار میدی آخه؟



آمین

فریناز دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 14:25

مژییییییییییییییییی گان تو که آواتوووووووووووووووووور دارییییییی

چیطوری ساخته دختر؟

آرررررررررررررررره....منم دیدم همین جوررررررری ذوق کردم قشنگ...

رهگذر جون کمک کردن بهش و مژگان خانوم آواتار داری کردن...دیگه دخترمون تازه عروسه باید هواشو داشته باشیم دیگه

مژگان دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 16:49 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

منم
رهگذر عزیز زحمتشو کشید! لطف کرد
همونجور که فاطمه گفت مشکل از وی پی ان بود ، الان دارم و میتونم برم ، حل شد!

الان دلم میخواد هی نظر بزارم اینجا و اونجا و هرجا

دست رهگذر عزیزمون هم درد نکنه...
یاد حرف مهرناز افتادم خندم گرفت

بعله...الان باز یکی ی چی گفت من بی جمبه شدم!!!
من که گفته بودم مشکل از کجاست
یک عدد مهندس دو زاری در خدمت شماست

اووووم...نظر بزار مام ذوووووووووق مرگ میشیم از ی آواتار جدید که واسه مژگان خانومه گله

مژگان دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 16:51 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

راستی آواتارم قشنگه؟
مث خودم رو به دریاس

واااای خیلی قشنگه...

آره...
کلا آواتاره بچه های اینجا شبیه خودشونه... آواتار توام شبیه خودته...با این که هیچ تصوری از چهرت ندارم...

خیلی قشنگه...و خوشحالم که بالاخره آواتار دار شدی

دمت گرم

یک سبد سیب دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 19:52

زندگی ناقابلم گاهی عجیب عطر شما را پیدا میکند


و این دقیقا" همون موقع هایی است که داری بهم میگی هواتو دارم...


ممنون مهدی جان(عج)



قشنگ بود فاطمه ی ارباب ، مثل همیشه

ممنون لیلا جان...

خیلی خوشحال شدم بعد از مدت ها اومدی پیشم...

خوبی؟خوشی؟
کم پیدا شدی...

خوبی خانوم؟

هنوز هم وقتی میگی فاطمه ی ارباب همه ی وجودم می لرزه...
باورت میشه؟

مژگان سه‌شنبه 15 مهر 1393 ساعت 09:53 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/


ممنونم از همتون و تو خانم مهندس ِ معلم ِ مترجم و موسیقی شناس و....

ایشالا همیشه شاد باشین همتون ، اینجوری



خخخخخخ...
اینا رو با من بودا

آقا از من تعریف نکنین من جمبه منبه ندارما..گفته باشم

ان شالله خودتم همیشه شاد باشی دختر ِ دریا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.