.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

بــــــــــاد...

هوالغریب....



بـــــــاد


این سه حرف و  وسعت بی نهایتش شده رفیق ِ این روزهایم و حتی این ثانیه ها هنوز می وزد و تنهایم نگذاشته...


باد خوب می داند که دخترک ِ قصه می ترسد از این روزها و شب ها... برای همین هم دارد می وزد...


می وزد و موهای دخترک را به هر سو که دلش بخواهد می کشاند...


حتی در میان ِ بلندی ِ امروز و ایستادن بر فراز ِ شهری که شهر ِ من است و غروب خورشید ، باز هم خدا بود و من و باد...


بادی که انگار از چادر ِ جدیدم خوشش آمده بود و هوس کرده بود آن را بکند و ببرد برای خودش...



این روزها حتی لحظه ای هم تنهایم نمی گذارد...




+ یگانه سنگ صبورم
یگانه مخوب ازلی ام


تنها و تنها خودت شاهد این لحظه ها هستی و بس

و این اشک ها که کاش می دانستم به تقاص ِ کدام گناه ریخته می شوند

اصلا تمام ِ امشب را تنها شاهد باش معبودم


+ من و باد و بارون

                           رفیق ِ صمیمی


+ امروز در میان ِ بلندی ها از اعماق وجودم صدایت زدم... صدایم به گوش هایت رسید؟!!!