.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

باران و اردی بهشت...


هوالغریب...



اردی بهشت آمد و دارد نفس های آخرش را می کشد و من هنوز از باران ننوشته ام!!!  باورت می شود؟!!


از باران نوشتن در اردی بهشت رسم ِ چندین ساله ی خانه ی کوچکم است...


شاید امسال کم باران تر از هر سال بودیم و این لحظه ها که سرم حسابی گرم کارهایم بود دیدم بویش آمد و بعد صدایش که آرام آرام به شیشه ی اتاقم می خورد و من یادم افتاد که در این واپسین ثانیه های اردی بهشت باید به جا آورم رسم ِ نانوشته ی تمام این سال هایم را!


دقیقه ی نود که می گویند همین است دیگر!!!


در دقیقه ی نود آمدی و اردی بهشت ِ بهشتی ِ امسالم را با نجابتی بی مثال بدرقه خواهم کرد!!!


با صدای ِ تو


با بوی ِ محشر ِ تو


با نجابت ِ تو


تمام بهشت شدن های اردی بهشت ِ امسالم را بدرقه خواهم کرد!!


خدا نگهدار اردی بهشت ِ بارانی ِ 93 ام ...




+ هر چه رسم ِ شکر از خداوند را به جا آورم باز کم است..باز کم است که در میان ِ این روزهایی که دیگر نمی دانم نامشان را چه بگذارم هوای تمام ِ دلم را داشت و دارد...

خدای خوبم
هر چه شکر بگویم کم است...می دانم گاهی بد می شوم و غر می زنم...ولی ببخش این کمترین را...
من هنوز هم همان فاطمه ی توام که باران را عشق بازی تو با بندگانش می دانست...

خدای خوبم
شکر برای همه چیز...



+ وقتی بارون می زنه...