.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

این سطرها را برای تو می نویسم...

هوالغریب...




خدایا تمام ِ این سطرها...تمام این خانه...تمام رازهای پیدا و پنهان ِ این سرا همه اش را به رضایت تو نوشتم... به رضایت تو ... حتی خیلی حرف ها را نزدم... حرمت ِ نامی که در بالای ِ خانه ام نوشتم را نگاه داشتم...

حتی آن روزها رفتم ولی در این سرا نماندم...چون حس کردم که کاری که مایل به آن نبودی را انجام دادم...شرمم می شد بیایم و از تو بگویم... رفتم و باز برگشتم... و حال که دلم می خواست سه روز تنها و تنها با خودت باشم نشد... 


اصلا این روزها و بهتر است بگویم این سال ها شده است سالهای ِ دوری ِ من... دوری ِ من از تمام مکان های زیارتی و تمام تلاش کردن ها و نشدن ها...


نمی دانم ولی خودت صبرش را به من داده ای...صبرش را داده ای که نزدیک ِ سه سال از کربلایش دور بمانم و نمی دانم تا کی ولی باز هم ادامه دار شود این دوری ها...


و دارد دو سال از دوری از حرم ضامن ِ دلم می گذرذ...همان امامی که در دل ِ همان روز بارانی ضامن دلم شد... و هر چه تلاش می کنم نمی شود به حرمش بروم و بگویم باز هم با همان دل آمده ام... نمی دانم راز این نشدن ها چیست...


تنها می دانم که دلم این روزها در کنار تمام ِ سوختن هایش و زخمی که در دلم خانه کرده است و این زخم رسم ِ سوختن را عجیب به من یاد داده است... 


رسم سوختن و دم نزدن... دم که بزنی می شود یک عالمه غُـــر ... می شود یک عالمه تنبیه هایی که نمی دانم به تقاص کدام اشتباه است...


برای همین هم خوب یاد گرفته ام که بسوزم و دم نزنم و تنها تمامش را تمام و کمال بیاورم ب همین گوشه ی اتاقم و تمامش را با اشک برایت بنویسم...


بنویسم و برایت حرف بزنم و بخواهم که مرا ببخشی که نشد که سه روز با تو خلوت کنم و در دلم با تو عهد می بندم که این سه روز خلوت ِ من باشد با تو...


سه روز خلوت ِ با تو...

خلوتی متفاوت...


خلوتی از جنس ِ همان حرف های ِ مگوی ِ امشب و ماه سیزده رجب...




+ دیر زمانیست نخوابیده ام

با دل ِ بیدار تو را دیده ام


+ در حق هم دعا کنیم دوستان... و تا میتونید تو ماه مبارک رجب ذکر لا اله الا الله رو با خودتون بگید...

التماس دعا...


+ دست به دعا برده ام رو به آسمان خدا...از همان دعاهای ِ یواشکی مان...