.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

دلیل ِ فاطمی شدن

هوالغریب...


گاهی دل می شود یک زود پز... همین جور می جوشد... از آن زود پز ها که آنچنان می جوشند که هر دم می گویی الان است که منفجر شود...


و با حالی که نمی توانی آن را توصیف کنی به گوشه ای می خزی و در خودت فرو می روی... ولی ناگهان صدایی سرت را از روی زانوهایت بلند می کند... خودش است....          بـــــــــــــاران...


و لبخندی روی لبانت می نشیند که خدا هنوز هم گوشه چشمی به تو دارد...به خودت که می آیی می بینی روی پشت بام هستی و چادر نمازت روی سرت است و مُهری روبه رویت است و زیر باران ایستاده ای به نماز... آسمان می غرد...اما بی صدا... تنها برق هست و صدا نیست... عین دلت که دارد می جوشد ولی صدایی ندارد... درست عین همین آسمان که نورش تمام پشت بام را روشن می کند ولی صدایی ندارد...پشت بام گاه تاریک ِ تاریک می شود و گاه عین روز روشن...


  گاهی تناقض نور و تاریکی ِ محض هم عجـــــــــیب به دلت می نشیند!!!


و آرام آرام باران تمام وجودت را خیس می کند و تو ایستاده ای به عشق بازی با محبوب ازلی ات...


روی بلندی نماز خواندن و خیس رحمت ِ خدا شدن به وجب به وجب جانت می نشیند...


و میان این حال دست به دعا می شوی... دست به دعا...با دستانی که خالی اند و تنها یادگاری ِ حرم ِ مهربان ترین ارباب به دورش است و این تنها سرمایه ی دستان ِ خالی ِ فاطمه است... دعاهایی که نمی دانم دلم آن ها را تا کجای آسمان خدا پرواز داد... درهای ِ رحمت خدا که باز بود... کاش دلم آنقدر نزد خدایش آبرو داشته باشد که دعایش تا خدا پر بزند و به استجابتی از جنس خداوند برسد...


و بعد آرام آرام باران کم می شود و تو دلت پـــــــر می زند... تا او... عجیب هم پر می زند...همیشه پر می زند در هوایش...


و بعد به راز ِ نردیکی ِ دل ها می بالی که چقدر عجیب در لحظه هوای ِ هم را می کنند ... چه هوای ِ نابی!!!


از آن هواها که داشتنش در این دنیا موهبتی بی شک از جانب خداست که نشان می دهد خدا دوستت دارد...


تو نشانه ی دوست داشتن ِ خدایی برایم...


و بعد هم یک دنیا حرف که هیچ کجا ثبت نمی شوند و تنها آرام آرام زمزمه می شود با خدا و گم شدن اشک ها در دل ِ باران خدا...


و بعد قرار  و آرامش ِ پر کشیده از دل می آید.... و دلت می خندد... 


راستی ، تا بحال لبخند ِ دلت را دیده ای؟!




آقای ستاره پوشم


یگانه امام  و رهبر ِ دنیایم...


امروز تمام و کمالش دلم می رفت پی ِ شما... در پی یک راه که بتوان فاطمی شد و فاطمی ماند ...میان تمام ِ دعاهای امشب و دلی که تمام امروز می خواست بنویسد ولی اجازه اش داده نمی شد برای آمدنتان دعا کردم...


دعا کردم و خواستم که بشود...


مهدی جانم


دلم به آمدنی خوش است که می دانم در پس ِ تمام سیاهی های این روزگار که پر شده از آدم های نان به نرخ روز خور خواهد آمد...


همان آدم ها که همه چیز را در جهت منافع ِ خودشان می بیند و این میان عجیب نامتان و یادتان غریب مانده است...


دلم می خواهد به قدر ِ خودمان، حتی اگر کم باشد حقی که ناممان بر گردنمان دارد را ادا کنیم...


حتی اگر یک نفر با شما آشتی کند بس است برای ضمانت ِ حقیر ترین فاطمه ی دنیا....


مهدی جانم

می شود در این راه ِ پر از فتنه و هزار رنگ یاری مان کنید؟!!!




     اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  



+ از این به بعد اندکی متفاوت تر از انتظار و جمعه ها خواهم نوشت...  برای شروع هم یکی از دوستانی که به تازگی به وبم اومدن از من درخواست کردن شعری که در وصف حصرت مهدی(عج) رو سرودن رو در وبم بزارم... برای همین هم شعرشون رو در یک صفحه در وبم گذاشتم...


این هم لینک شعر ِ ایشون: چه کنم؟!


نظرات 4 + ارسال نظر
نازنین جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 23:10

هوای این روزا عالیِ بهاریِ بهاری
انقدری که حال آدمُ خوب میکنه!

قبول باشه نمازت اونم زیر آسمونُ بارون
مطمئن باش که رسیدن دعاهات به اونجایی که باید...!

ممنون بابت شعر قشنگِ دوست شاعر
و آمین برای دعای آخرت

اوهوم...
هوای بهار رو دوست دارم...ولی فقط بارون هاش رو...
هیچی مثل زمستون محبوب من نمی شه...

قبول حق باشه نازنین جون

ممنون که میای وبم...
می دونی که خوشحال می شم همزاد خانوم؟

مژگان شنبه 30 فروردین 1393 ساعت 21:24 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

اللهم عجل لولیک الفرج

آمین

فریناز شنبه 30 فروردین 1393 ساعت 22:42

زودپز
وسیله ای که اگه نبود ما به حتم هر روز بی غذا می موندیم ولی بازم ازش می ترسم:دی

اوهوم
گاهی دل می شه ی زودپز... خدا نکنه ولی
بااااااااااااران
بـــــَه!

چقدر خوبه زیر آسمون نماز خوندن
دلم می خواس حیاط داشتیم رو ایوونش نماز می خوندم

رعد و برق یکی از لذتبخشترین اتفاقات منه
باورت می شه؟:دی
دست های خالی...
نماز
رحمت خدا
خیس
تناقض نور وتاریکی
کاش که همیشه رو به سوی نور باشی
ان شا الله خدا خودش کمکمون کنه

دعایی که بوی بارون بده مستجابه می دونستی؟

ای جااااااانم به شب و پر زدن دل ها اونم در لحظه
یکی از شیرین ترین حس هایی که دوتا آدم باهم تجربه می کنن

چقدر قشنگ
حرفایی که هیچ کجا ثبت نمی شوند
بده به بارون با خودش یه روزی می بره به آسمون و میرسونه به خدا

دلت لبخند بزنه
اوهوم
من امسال عید دیدم
عجیب هم دیدم وقتی دلم لبخند زد

آخ آخ
زودپز...ی بار منفجرش کردم... یعنی رفت که منفحر بشه... اصا مردم و زنده شدم از ترس...
منم می ترسم از زود پز ولی خب خیلی کار راه اندازه...تو خونه ی مام پر استفادست:دی

اتفاقا تو که می تونی تو ی بلندی خعلی باحال نماز بخونی:دی
یادم بنداز بهت بگم کجارو منطورمه:دی

من که خعلی رعدو برقو دوس دارم...
اصا وحشتناکا:دی

ایشالله که مستجابه...
هر چی خدا بخواد...به حکمتش ایمان دارم...

اوهوم...اصا محشــــــــــــــره...

محشر...

اوهوم...بعضی حرفا هیچ جا ثبت نمی شن و همشون تموم و کمال به خدا گفته می شن و یا شاهدای زنده ای که شاهد ِ حرفای ِ تو با خدان

اوهوم...
می دونم...
قشنگ دیدم لبخندشو فداتشم

فریناز شنبه 30 فروردین 1393 ساعت 22:45 http://delhayebarany.blogsky.com

ادغام دو تا پست

یگانه امام و رهبر دنیای ما

فاطمی شدن
خیلی حرفه ها
خیلی

اللهم عجل لولیک الفرج

برو جلو ببینم چطوریه تفاوتش خوب بود استقبال می کنیما تازه حمایتم داریما

چرا اون شکلک ذوق فرامون رو نداه؟؟؟؟؟ من اونو خیلی دوس دارم چون وقتی ذوق می کنم اونطوری می شه چشمام

اوهوم...
خیلی خیلی حرفه...

آمین

اوهوم...هنوز دارم بهش فک می کنم... وگفته بودم که می خوام چطور جلو برم...
به حمایت شمام نیاز داریم...

والا نمی دونم...من بهش دست نزدم...خود به خود حذف شده انگار...

اوهوم...می دونم...دقیقا همین طور می شی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.