.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

دختر ِ نجیب ِ جوانی هایم...

هوالغریب...



گاهی دلت از تمام زمینیان خسته می شود... ساده بگویم دل می کَنی... ولی در میان تمام نا امیدی ها می آید...می آید و تو زنده می شوی... نمی گذارد بمیری... دستت را می گیرد و تو بلند می شوی... جان می گیری... امید می آورد...


و در گوشه ی قلبت می شود یک تمنای ِ پنهان...میشود یک دعا که این روزها تنها ریشه می دواند و هنوز به بار ننشسته است...تنها ریشه در خاک می دواند و جان می گیرد برای روزی که به بار بشیند...یک دعای ِ یواشکی در آن گوشه کنار های دلت...در بهترین جاهای این کره ی خاکی این دعا تا خدا پر زده است... می شود یک حرف ِ یواشکی با خوده خدا... آخر از جانب خدا آمده است برایت... در دل همان روز بارانی و آن پنجره ی کوچک و آسمانی که گریه می کرد... و شد دلیل...


برای پیدا کردن و رسیدن  به  تو زحمت کشیدم... دل به کوه و بیابان زدم... وجب به وجب گز کردم... وجب به وجب آمدم... وقتی آمدم که دانه به دانه بند زده شده بودم به تو... دانه به دانه در دل ِ گرمای طاقت فرسای تابستان و خدایی که شاهد بود... و خدایی که تو کنارش بودی...


نگاهش کن... دانه به دانه اش بند خورده برای تو... وقتی آمدم که خودم را بند زده بودم به تمام آن دانه ها...


چون باید بند می خورد تک به تک لحظه ها و ثانیه ها با تو... بد و خوبش مهم نیست...


مهم همین بَــند خوردن بود...            که شـــد...


و شروع شد... از همان روز شروع شد... در دل ِ همان شب و آن خلوت با خدا... و سکوت من و حرف هایی که تا خوده خدا رفت...


و من که آرام گرفته بودم... درست مثل همین بارانی که می بارد... یادت می آید تمام این ها را؟!


و حال امروز روز توست...


روز عشق ِ ایرانیان... و زیبا تر از این نمی شود که درست در اوج ِ نجابت همیشگی خودت که بی شک یادگار ِ روزیست که از آن آغاز شدی پا به این دنیا گذاشتی...


همیشه به دنبال خاص ترین ها می گردی!!!    خوب می شناسمت!!!



اتفاق ازین خاص تر که روز ِ عشق، روز ِ توست؟!!



درست به فصل تولدت می مانی!!!

                                                        

                                                   سپــــــــید و نجـــــیب



و امروز سند خورده به نام تو... روز آمدن ِ بانوی آرامشی که آرامش ِ تمام نشدنی ِ روزهای نا آرامم شد...


  و حال آرامــــــش ِ محض این روزهای سرد و بی روح شده است...



و حال دستم به تمنا رو به آسمان است...

و حال دستت به تمنا رو به آسمان است...

و حال دستانمان به تمنا رو به آسمان است...


به امید ِ آینده ها...


به امید آمدن روزهای خوب...


به امید آمدن همان نزدیک .... همان نزدیکی که نزدیک باشد آمدنش...


نزدیکی که زیبا باشد...



و می رسم به خدا...


خدایی که امروز تو را هدیه داد...

 

و خدایی که برایم نشانه آورد... در دل همین روزها...


و خدایی که دلم را تمام و کمال سپرده ام به او...

و خدایی که دلت را تمام و کمال سپرده ای به او...


و شش گوشه ی امنی که پناه شده بر تمام این روزهایم ...


و شش گوشه ی امنی که روزی گفتی و نوشتی که دیدی...با چشمان خودت دیدی... دیدی و هر وقت می خوانمش می لرزم...می لرزم که تا کجاهای این هستی که نرفته ایم...


تا کجای این هستی که وجب به وجب گز نکرده ایم... تو رفتی و من مدت هاست نظاره گرم... از همان روز ِ بارانی دیگر نرفتم و تنها تو رفتی و من نظاره گر شدم... دلیلش را نمی دانم ولی نشد...



امــــــــــــــــــا خواهد آمد...  



                                 چون همیشه همه چیز به ریشه است و اساس




آن نزدیک ِ زیبا خواهد آمد...



دختر ِ نجیب ِ روزهای جوانی ام


دختر ِ نجیب ِ زنده رود ِ همیشه زنده


آمدنت به زمین خدا مبارکم باد


مبارکت باد


مبارکمان باد





پارسال هم دچار ِ سکوت بودم ولی تولدت باعث شد سکوتم رو بشکنم و امسال هم تولدت دلیل شد برای شکستن ِ این سکوت فریناز ِ نجیبم

تـــــــــولدت مبــــــــــــارک فریناز ِ عزیزم


+ ظهر جمعه ی همین ماه یعنی در 25 امین روز بهمن ماه فرشته ی کوچکی که ماه ها در انتظارش بودیم آمد... نخودی کوچکمان آمد... همان که بارها مهمان ِ خواب های شبانه ی عمه اش شده بود... همان زینب ِ کوچکی که از همان روزهای اول برای عمه اش یک راز ِ بزرگ بود... همان که هر گاه دست کوچکش را می گیرم با چشمانش نگاهم می کند ...

خوش آمدی زینب ِ کوچکم...

کاش که با دستان کوچکت برای عمه فاطمه ات دعا کنی... آخر تو تازه از پیش ِ خدا آمده ای...

نظرات 13 + ارسال نظر
فریناز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 17:02 http://delhayebarany.blogsky.com

فریناز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 17:02 http://delhayebarany.blogsky.com





فریناز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 17:03 http://delhayebarany.blogsky.com





فریناز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 17:04 http://delhayebarany.blogsky.com

خب چیه مگه؟

آدم لال ندیدی آیا؟


خب نمییییییییییییییییییییدونم الان چی چی اصصی باید بگم


ذوق مرگ شدم رفت اصن

و خجالت می کشم خب

اصن منو خجالت

ترکش کرده بودما ولی الان به شدت دارم می کشم
به شددددددت




بوووووووووووووووووووووووووووووس یه عالمه اصن

هیچی نمی خواد بگی

بخون فقط

همش واسه خوده خودته

خجاااااااااالت

چقدم که بهت میاااااد




اینا همش جوابشه ها

فریناز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 17:05 http://delhayebarany.blogsky.com

ممنون

واسه همه چی


و اینکه تبریک می گم بالاخره زینب کوشوووولو هم بهمنی از آب در اومد


لوسش نکنیا عمه خانوم


بدجنسی بازیم در نمیاریا

آخه عمه ها معروفه که خورده شیشه قاطیشونه

خواهش می کنم...

وظیفه بود


بعله دیگه...روز ِ عشق ِ خارجکیا به دنیا اومد بچمون...
برعکس ِ بعضیا که روز ِ عشق ِ ایرانیا دنیا اومدن

اصا به من می خوره خورده شیشه داشته باشم؟

نخودی رو دوووووووووووووس دارم

خالم زنگ زده بود بعد فاطمه خالم می گفت:دیگه منو دوس نداری؟
بعد من مرده بودم از خنده

فریناز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 17:06 http://delhayebarany.blogsky.com

بازم ممنون عمه خاااانوم

قابلی نداشت فریناز خانوووووووم

نازنین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:39

به به
اینجام که تولده
پس چرا خبرنامه دعوتمون نکرد آیا؟!

تولدش مباااااااارک

اتفاقا وب فرینازم گفتم
یکی از خوبی های تولد اینه که آدم بعد یه مدت میاد نت
حال و هواشم عوض میشه

منم واسه ش کلی آرزوی یواشکی کردم تازه :دی

بعله...
این روزها هر جا که بروی خبری از تولد فرینازه
بس که این بچمون معروفه

خدا شانس بده خواهر


اوهوم...مبارک باشه

دقیقا...
به شخصه امروز خیلی حال و هوام عوض شد...

اوهوم...منم کلی آرزوی یواشکی کردم براش که هیچ کدوووم رو هم بهش نگفتم



+ خبرنامه هم کاره خودم بود...جدیدا روش دور زدن و پیچوندن خبر نامه رو کشف کردم

یک سبد سیب پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 16:56

سلااااااااام

مگه اینکه به هوای تولد فریناز بیای فاطمه جون

چقدر بی صدا میای...

امیدوارم خوب باشی فاطمه ی ارباب

به به سلاااااااااااام لیلا خااااااااانوم گل

خب دیگه یه فریناز که بیشتر ندارم

این همه آهنگ گذاشتیم و قر دادیم کجا بودی تو؟
ما که همش اندی گذاشتیم و قر دادیم
بی سر و صدا نبود که

ممنونم لیلا...

امیدوارم توام خوب باشی...
خوبه خوب

فاطمه ی ارباب

نازی پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 20:36

عاغا فک کنم من با این کوشولو آشنا شدم
تازشم اصن از وقتی باهاش آشنا شدم تو رو بیشتر دوس میدارم
نخودی خوشمل و خوشمزه وای اصن دلم ررررررررررفت

یعنی اگه این نخودی نبود منو دوس نداشتی همزاد خانوم؟

عجبا...

همزاد هم همزاد های قدیم

انقده فسقل و خوردنیه که حد نداره

محمدرضا جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 08:46 http://mamreza.blogsky.com

سلام
تولدشون مبارک
هم فریناز و هم نخودی عمه یا همون ماهی کوشولوی جدید عمه
میگما هم تولد دوستتو گرفتی هم جشن تولد نخودی.
اصفهانی هم نیستی که بگم این طوری از خواستی از دست میوه و شیرینی دادن فرار کنی
امیدوارم قدم زینب کوچولو برای شما و خانواده پربرکت باشه و با اومدنش کوله باری از شادی و امید نصیبتون بشه.
فریناز هم تولدش مبارکه از لحاظ معنوی چون از همه لحاظ مادی نه کیک و شیرین نصیب ما شد و نه کادو نصیب این بنده خدا

سلام

ممنونم...

من از سمت مادریم یه رگ اصفهانی دارم
خعلی هم خوبه تازه...
تازه انقدم لهجشون رو دوس دارم که حد نداره

ممنونم...

تولد فریناز هم برای ما هم بعد معنوی داشت هم بعد مادی...


بعللله

محمدرضا جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 08:47 http://mamreza.blogsly.com

چه قدر هم اون بالا به هم نون قرض میدن بعضیا
از اینجا هم خونواده رد میشه ها

دیگه ما می توانیم و اینا

شوما خب کفی زمینو نیگا اصی

نگین سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 01:44


تبریک صمیمانه



سلامت باشی نگین جان

مژگان چهارشنبه 20 فروردین 1393 ساعت 20:23 http://www.banoye-ordibehesht.blogsky.com/

مثلا الان که یه ماه و خورده ای گذشته میشه تبریک گفت تولدو؟
دختر رگبار آرامش تولدت مبارک
تولد زینب فاطمه هم مبارک باشه!
انشالله با قدما کوچولوش برکت و آرامش سهم خونتون بشه!
آخ که باباش چقد ذوق دخملشو داره ، نه فاطمه؟

والا این مورد رو خوده صاحب تولد باید بگه...
تولد فریناز خانوم بود و خودش باید بگه

من از طرفش تشکر می کنم چون ممکنه نخونه این نظرات رو

ممنونم...
اوهوم...داداشم خیلی ذوق نخودش رو داره

بازم ممنون بانو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.