.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

خستگی...

هوالغریب....



نه که فکر کنی می خواهم برایت سوگنامه بنویسم... نه!!


نه که فکر کنی انقدر حالم بد است که می خواهم قید همه چیز را بزنم و بروم پی کارم... نه!!!


نه که فکر کنی می خواهم بروم و اینجا بماند برای خودش... نه !!!! فکرش را هم نکن!!!   محال است!!!


سنگ ِ صبور ِ من تا وقتی که فاطمه زنده هست خواهند ماند... اینجا حریم ِ ماهی کوچکیست که عاشقانه خدایش را دوست دارد...


نه که فکر کنی عین خیلی از وب ها می خواهم جَــو بدهم و شما بگویید که ای وای کجا می روی و من بخواهم بفهمم که چقدر مهم هستم... نه!!!


نه...


هیچ کدام این ها نیست... خیالتان راحت!!!


این چند وقت ِ مرا خوب بخوانید خواهید فهمید که خسته ام... تنها همین!!


خستگی که شاخ و دُم ندارد...


خستگی خستگیست!!!!


اگر علاج نشود یقه ات را روزی خواهد گرفت و تو را به جبران ِ تمام کم کاری هایت برای رفع ِ خستگی خواهد گرفت....


برای همین هم می خواهم قبل از این که یقه ام گرفته شود مدتی نباشم... مدتی باشم برای خودم و او... نمی دانم تا به کی!!!


برای همین هم تمام قد در مقابلتان می ایستم و می گویم که خسته ام!! محکم می ایستم و می گویم که خسته ام...


نه می لرزم و نه هیچ چیز ِ دیگر... دلم قرص است...



می دانم که باز خواهم گشت... چون اینجا متعلق به من است!!!


اینجا سرای ِ دل ِ من است!!!




باز خواهم گشت اگر خدا بخواهد...





+ یکم فرصت و استراحت می خوام...



* در حق همدیگه دعا کنیم...    سبز باشید دوستان...