.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-29

هوالغریب...


سلام بر یگانه امام ِ حاضر در این دنیای ِ پر از ناپاکی ها


سلام بر یگانه بهانه ی ادامه ی حیات این کره ی خاکی


سلام مهدی جانم...



باز هم منم و جمعه ای دیگر....اما این بار عجیب شرمسارم...عذر تقصیر مولایم...


دو هفته ای نیامدم و ننوشتم... با این که دلم می گفت که بنویسم...حتی یک به یک حرف هایم در بین تمام کارهایم روی لب هایم جاری می شد ولی ننوشتم...هر چند که تمامشان را برای خودتان گفتم مهدی جانم...


و حال صبح جمعه ای دیگر آمده و بهانه های همیشگی من...


و برخواستم و اولین کارم این بود که وضو گرفتم و آمدم تا بنویسم... آخر امروز روز ِ خاصیست...


آخر امروز روز شهادت پدرتان است مهدی جانم...


همان امامی که سال های بسیاری را در زندان گذراند... یک زندان واقعی!!!


نه از این زندان ها که ما آدم ها برای خود ساخته ایم یا دست شوم ِ تقدیر برایمان ساخته است... نه از این زندان های ساختگی!!!


از آن زندان های سخت و تاریک ...

سال ها بودن در این اوضاع و تنها همدم ِ آدمی خدا باشد و درد و دل با خدا صبر می خواهد...صبوری می خواهد... مردانگی می خواهد...


همان واژه ای که این روزها هر چه می گردم کمتر می یابمش....


مهدی جانم...

می دانم دلتان از غم پدر داغدار است...


بعد از دو ماه بستن شال عزا برای ارباب حال نوبت به پدر رسیده است... ولی دلم روشن است مولایم...


زیرا از این به بعد می شود رسیدن به دوران امامت شما... از این به بعد تقویم قمری می شود دوره ی خوب و شادی ها... همان شادی هایی که مدت هاست از زندگی هر کداممان رخت بر بسته است...


همان شادی هایی که از بس از من دور شده اند که رنگشان را فراموش کرده ام...


همان شادی هایی که ار بس دور شده اند که دنیا از من و تمام وجودم یک مرد ساخته است... یک مرد که قوی است... از بس که هر چه دیدم نامرد بود خودم مرد شدم مهدی جانم...


همان دنیایی که می گویند زندان است...


و چقدر این واژه ی زندان واژه ی ملموس ِ این روزهای زندگی ام شده است...


و حال مانده ام بین تمام دخترانگی های نجیب ِ خودم و تمام مردانه ایستادن ها... 


آهسته می گویم مولایم : دارم کم می آورم مهدی جانم...


آهسته می گویم که مبادا دنیا بشنود و این بار محکم تر بزند... آنقدر آهسته گفتم که تنها و تنها خودتان بخوانید مولایم...


مهدی جانم...

در این دو هفته ای که ننوشتم انگار دلم مانده بود بین زمین و هوا و حال که می نویسم آرام است و به قرار رسیده است و این یعنی که این کمترین را می خوانید مهدی جانم...


یگانه مولای ِ ستاره پوشم...


کاش که بیایید و تمام شود تمام این نبودن ها....


من که به قدر سال ها با وحود ِ لایتناهی ِ شما فاصله دارم دلم دارد دق می کند از این همه دوری ... وااای به حال دل ِ آن ها که منتظر واقعی اند...


همان 313 نفر... و عجیب هنور هم می لرزم و شرمسار می شوم که ما زمینی ها چقدر اشرف مخلوقات خوبی نبودیم که تنها 313 نفر انسان هست و این حرف عجیب داغ دارد....


داغ دارد که این همه آدم هستند که از شما می گویند...ار شما میخوانند.... امتال خودم... ولی آنقدر انسان نیستیم...


شرمسارم مهدی جانم...


شرمسارم مولایم که ....


شرمسارم که از شما و اسلام ناب ِ محمدی تنها و تنها ادعایش مانده برایمان مانده و بس...


از شما می خوانیم...از ارباب می خوانیم و خیلی راحت به خود اجازه می دهیم که آسایش را از مردم سلب کنیم... به روی مردم اسلحه می کشیم... و آخ که چقدر داغ دارد و می سوزم مولایم...


می سوزم که امثال این آدم ها هستند که چهره ی اسلام را خراب می کنند و به هر کس اجازه می دهند که هر جور که می خواهند از مسلمان ها تصویر بسازند....


دل ِ کوچکم به درد آمده مولایم...


ولی روشن است به دوران امامت شما که آرام آرام از راه می رسد ... و امیدوار است که شاید زندگی کمی روی خوش و شادی نشانمان بدهد... نشان تمام آن ها که به حال ِ من دچارند مهدی جانم... ابتدا برای آن ها می خواهم...



یگانه مرد ِ واقعی این روزگار پر از نامردی...


می شود زندگی ِ هامان اندکی روی خوش و شادی نشانمان دهد؟!!







       اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  




+ امشب بزار از اشک خالی شم

من عاشقم گریه واسم خوبه....



نظرات 8 + ارسال نظر
فریناز جمعه 20 دی 1392 ساعت 09:31 http://delhayebarany.blogsky.com

اللهم عجل لولیک الفرج

آمین

نازی جمعه 20 دی 1392 ساعت 10:07

با این متنت حس میکنم واقعا حالت خوب نیست فاطمه
ناراحتم که ناراحتی دوستم...
مواظب خودت باش
اللهم عجل لولیک الفرج

اوهوم...درست می گه حست...

می گذره مهرناز...
بقیش مهم نیست... ناراحت نباش...
منم یه روزی خوب می شم واسه همیشه...

تو هم مراقب خودت باش همزاد خانوم

آمین

خانم معلم جمعه 20 دی 1392 ساعت 20:09 http://khanommoallem.blogfa.com

نشست به دلم عزیزم. بوووس

ممنون ... لطف دارین خانوم معلم...

خداروشکر که نشست به دلتون...

فریناز شنبه 21 دی 1392 ساعت 22:00 http://delhayebarany.blogsky.com

آهنگت خوشگله ها

ممنونم...


دیگه گفتی بی کلام دوس داری گفتم بی کلام بزارم...

نازنین دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 00:37

***اللهم عجل لویک الفرج***

خوبی همزادخانوم؟!

آمین...

شکر...خوبم... تو چطوری همزاد خانوم؟!

یک سبد سیب دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 20:15 http://yeksabadsib.blog.ir

اولین لبخند زینبــ...

مژگـــان سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 17:45 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

شرمسارم مهدی جانم ...
...

به امید لبخند روزگار که زندگیمونو سرشار از شادی و حالِ خوب کنه!

به امید اون روز بانو

یک سبد سیب پنج‌شنبه 26 دی 1392 ساعت 15:19 http://yeksabadsib.blog.ir

زندان های ساختگی...

فکر کن مشکل همه ی ما آدماست...

اوهوم

مشکل همه ی ماست لیلا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.