.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-27

هوالغریب....



سلام بر یگانه مرد حاضر و زنده ی این دنیا


                                                 سلام بر یگانه امام ِ عصر دنیایمان


سلام بر یگانه بهانه ی جمعه هایم


                                                  سلام مهدی جانم



در این روزهای سرد و پاییزی که دیگر حسابی پاییز شده است و همه جا پر شده از درختان پر پر شده .... روزهای ِ آمال و آرزوهای ِ نجیب و پر پر شده ...درست مثل درختان این روزها...


و خورشیدی که انگار سال هاست یخ زده ... می تابد...نورش مثل همیشه چشمم را اذیت می کند ولی یخ است و گرم نمی کند...             می تابد ولی نمی تابد ...


و من باز هم شاهد ِ تمــــــــــــــام این لحظه های سرد و یخ زده ی روزهای پاییزی ام مهدی جانم...


در این دنیایی که همه چیزش سرد است و یخ زده دلم به خورشید بودن ِ شما گرم است ...گرم می شوم از تصور بودنتان...از تصور ِ تمام این هفته هایی که نوشتم و نوشتم و نوشتم و دلم قرار گرفت ... گرم می شوم از تصور ِ حضورتان...گرم می شوم از تصور ِ آمدن ِ مردی که یگانه مرد ِ حاضر و زنده ی این دنیای پر از نامردی است ...


گرم می شوم که دنیا هنوز امام دارد... آن هم تنها یک امام ِ حاضر...  تنها یک امام و پیشوا...


از تصور ِ تمام ِ هفته های پر از دلتنگی هایی که من بودم و یک دنیا دلتنگی و یک دنیا حرف های نزده ... از همان ها که نمی شود گفت...از همان ها که آدمی را مجور به سکوت می کند... از همان حرف ها که اسمشان را حرف های مگو گذاشته ام...


و من این روزها پر شده ام از تمام نگاه کردن ها...پر شده ام از تمام ِ صبور بودن ها... پر شده ام از تمام دیدن ها و دم نزدن ها...چشمانم پر شده از تمـــــــــــام نگاه کردن ها... برای همین هم روزهاست که می پرد و دستان ِ یخ زده ام مرهمش نمی شود...


پر شده ام از تمام ِ دیدن های ظاهری...پر شده ام از تمام ندیدن های واقعی...


و کسی جه می داند که این جمله یعنی چه مهدی جانم...


پر شده ام از تمام حسرت ها...پر شده ام از تمام ِ رویاها... پر شده ام از تمام ِ آه ها و نفس های از ته دل...


پر شده ام مهدی جانم...  پـــُــــــــــــــــــــــــر...



آقای بارانی ام ...


کاش که قدری آمدنتان نزدیک می شد...اصلا کاش که قدری منتظر بودیم ... کاش که قدری خوب شویم...  کاش که قدری مسلمان شویم...


آن وقت شاید بیایی آقا جانم...


کاش می دانستم که در این دنیای هزار راه و هزار فرقه چه باید کرد... تنها می دانم که باید مسلمان ماند...


مسلمان واقعی... از همان ها که بوی ِ پاکی و مردانگی بدهد... نه بوی ریا و تزویر...


بوی عطر ناب ِ محمدی بدهد... اما چه بگویم که تمامش درد است و بوی محض ِ نامردی می دهد... بوی محض ِ نامردی و پر از ناپاکی ِ نگاه های پلید....


مولای من


                     مهدی جانم


                                         یگانه آقای ستاره پوشم...


 در میان ِ تمام این دم زدن های ظاهری می شود، اندکی مسلمان شوم؟!


یک مسلمان واقعی که بوی عطر ناب بدهد...





                                         اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  


+ تو یه سایتی دیدم که این عکس رو به عنوان درب ِ خونه ی حضرت فاطمه تو مدینه گذاشته بود...همین عکس، همین امروز، درست وقتی که داره بارون میاد کاری با من کرد که انگار سال هاست پشت این در نشستم و دارم از یگانه بانوی ِ این خونه یک نگاه طلب می کنم... از صاحب اسمم ...اسمی که احساس می کنم هیچ وقت لیاقت داشتنش رو نداشتم...

+ یک به یک ِ تمام این جمعه با اشک چشم های من غسل خورد و نوشته شد... درست مثل بارونی که از بعد نماز داره میاد...

نظرات 13 + ارسال نظر
یحیی جمعه 22 آذر 1392 ساعت 10:09 http://buysuperkerio.tk

سلام وبلاگ خوبی داری موفق باشی.

سلام

یک سبد سیب جمعه 22 آذر 1392 ساعت 14:16

سلام بانو

سلام لیلا

مریم جمعه 22 آذر 1392 ساعت 19:01 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

یک مسلمان واقعی که بوی عطر ناب بهشت بدهد

سلام مهربان

اوهوم...
یک مسلمان واقعی...


سلام مریم بانو

فریناز شنبه 23 آذر 1392 ساعت 14:53

در خونه ی حضرت زهرا...

کل ضریح از همین غرفه های سبزه... و این در طرف مردونه س...
خیلی دلم می خواس می دیدمش

یه نگاه...
اوهوم

مسلمان شدن واقعی
مسلمان موندن میون هزار فرقه ی حالا...
اوهوم

سردی...
تنها امام حاضر
می پره
جمعه
غروب
غسل
بارون
نماز
آقای باران
ندیدن
ظاهری
واقعی
آه
حسرت
نفس
مرد
نامرد
مردنما...

حرف های مگو
سکوت
مجبور به سکوت

دلتنگی
بیست و هفت حتی...

شاید بیایی
شاید

اللهم عجل لولیک الفرج

اتفاقا می خواستم ازت بپرسم که تو دیدیش یا نه که خودت برام گفتی

عجب نظر متفاوتی بود...
شاید متفاوت ترین نظری که تو تموم این سال ها ازت دیده بودم

همه ی متن من خلاصه شده بودن تو کلمه هایی که تو نوشتیشون...
لیلا جمله ها رو گلچین می کنه تو کلمه ها

خود ِ اینی که تو نوشتی خودش یه آپه فدات شم


آمین


+ و ممنون که تو این روزهای سرد که مثل آهنگ ِ الان ِ وبم غمگینه میای اینجا و هستی

به قول فیلم خانه ی سبز هر دوره ای از زندگی یه نغمه ای داره...و گاهی این نغمه غم انگیز میشه...

هنوز که هنوزه دیدن ِ این فیلم برای من قشنگه...

مژگـــان شنبه 23 آذر 1392 ساعت 19:42 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

27
همینکه چشمم خورد به این عدد یه حساب کردم تو دلم دیدم شد 7 ماه!
7 ماه برای آقای ستاره پوش نوشتن ...
درسته که هیچ نذری نگردی برای نوشتنشون اما قبول باشه فاطمه جان
از نوشتت نمیتونم چیزی بگم چون دیدن این عکس ذهنمو خالی کرد برعکس چشام که لبریزه
آه ...
سلام بر بانوی یاس ها

اوهوم...هفت ماه...

هفت ماهی که هم زود گذشت و هم رُس ِ منو کشید تا گذشت...
ولی خب خاصیت زندگی همینه دیگه...باید آبدیده شد...کاش که اگه سختی هم می کشیم در جهت بزرگ شدنمون باشه ...

سلام بر بانوی ِ آب...
وقتی صاحب اسمم رو با این اسم خطاب می کنم نمی دونی چه حالی میشم مژگان...

بانوی ِ آب...
بانوی آب...

خوب می تونم بفهمم چرا زمین اولش فقط و فقط آب بوده...

خانم معلم شنبه 23 آذر 1392 ساعت 21:35 http://khanommoallem.blogfa.com/

سلام فاطمه جان... خوبی؟
دارم میرم سفر... حلال کن عزیزم...

سلام خانوم معلم...

همون دیشب که نظرتون رو خوندم با همون گوشی اومدم وبتون و وقتی دیدم که عازم کجایین نمی دونین چه حالی شدم...و همون موقه نظر گذاشتم...هرچند الان که جواب میدم شما راه افتادین...

سفرتون بی خظر...

کاش که یادتون بمونه و منو هم دعا کنین بانوی ِ معلم ِ شمال

محمدرضا یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 21:35 http://mamreza.blogsky.com

سلام
اولا قبول باشه عاشقانه 27 با امام زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف)
دوما التماس دعا دارم ازت وقتی جمعه ها این متن ها رو می نویسی چون بیشتر به آقا نزدیک میشی.
سوما ان شا الله قسمتت بشه مدینه و قبرستان بقیع رو زیارت کنی .
حضرت زهرا سلام الله علیها نگهدارت باشه.
یاحق

سلام
ممنونم
محتاجم به دعاهات...

انشالله که قسمت تموم عاشقانش بشه...

ممنونم...

حق نگهدارت

منتظر دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 16:25 http://montzer2012.blogfa.com/

برتریـن زنان دنیــا کسانی نیستنــد کــه آرایــش ها و مُدهاشان در

مطبوعات دنیــا پخش شده است.

بهتریــن آرایش ها مال خیلی از هنــرپیشه هایی است که در دنیــا

هیچ نام نیکی ندارنــد ، در حالیکه برتریــن زن های تاریــخ

کسانی هستنــد که از خودشان خِرد، اراده، تصمیــم درست

و شخصیت انسانی نشان داده انــد.

شخصیت زن بــه تجملات نیست ، خانم ها خود را درگیــر رقابت و چشم

و هم چشمی در زمینــه لباس و آرایش و دکور و امثال اینها نکننــد.

هم خود را اذیت میکننــد هم همسرانشان را بــه زحمت می اندازنــد

و هم پیش خدا رتبــه ای پیــدا نمی کننــد، بلکه تنزل هم میکننــد

چقدر زیبا

ممنونم دوست عزیز

نازنین سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 00:13

عکس این درُ که دیدم دلم یه طوری شد
کاش میشد بریمُ ببینیم از نزدیک..


27 هفته گذشت!
به نظرت زود گذشت یا دیر؟؟

ایشالله که قسمتت بشه به زودی همزاد خانووووم

اوهوم...27 جمعه گذشت...

راستش بارها تو متن هام نوشتم...هم زود گذشت هم دیر...حالا که به عدد 27 نگاه میکنم می بنینم چقد زود گذشت ولی گاهی هم بعضی اتفاقات باعث میشن که زمان کند تر از همیشه بگذره...

فریناز سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 18:46 http://delhayebarany.blogsky.com

وای خوش به حال خانوم معلم

رفت کربلا؟

از بچه های رگبارمم مقداد رفت کربلا...

یکی دیگه از بچه ها هم رفت، اسمش زهراست و از دوستای مریم فقط و فقط خدا برایم کافیست

چه حس عجیبیه حالا میدونی دوستات کجا می رن...

کربلا
اربعین..

کاش می شد یه زمانی این سه روز پیاده روی رو می رفتیم...
کاش...

ینی می شه؟

اوهوم...رف کربلا

این روزا خبر کربلایی شدن زیاد می شنوم...

اوهوم....حس ِ خیلی عجیبیه...یه جور غبطه خوردن...

کاش...

ایشالله که میشه...
دلم روشنه
وقتی پای عشق وسط باشه محال ها ممکن می شن...

چیزی که به عینه دیدم...

فریناز سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 18:47 http://delhayebarany.blogsky.com

یه بار دیگم یادمه یه همچین نظری گذاشته بودم برات حالا کدوم پستو یادم نیست:دی

اوهوم گلچین کلمات رو دوس دارم
هر کلمه خودش دنیاییه
دنیا ها!!!

اوهوم...منم یادمه اون بارو....

ولی خب این نظرت خیلی با اونم فرق داشت:دی

اون نظرت فقط یه بخش از متنم رو کلمه نویسی کرده بودی ولی این همه ی متنم بود...

منم دوست دارم...
کلمه ها هر کدومشون دنیایی دارن واسه خودشون

+ ممنون واسه نظرات

نگین سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 20:21

دوس داشتم این پستتو فاطمه..
فقط یه خواهش..
به اشکا بها نده!
از پا درت میارن!!
خیلی زود..
خیلی خیلی زود....

لطف داری نگین

می فهمم چی می گی خوووووب...
اشک ریختن در عین آرامشی که میده عجیب هم داغون می کنه اگه زیاد بشه...

کاش هیچ وقت هیچ کسی بخاطر اشک ریختن از پا در نیاد نگین...

یک سبد سیب پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 14:49 http://yeksabadsib.blog.ir

قصه ی عشق ِ ما رو ، کوفی ها که شنیدند

سر منو شکستنــــد...
سر تو رو بریــــدنــــــد...

یا حسین(ع)
یا زینب(س)....

امان از دل ِ زینب

امـــــــــــــــــان

یا حسین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.