.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-18

هوالغریب....




سلام یگانه دلیل ِ ادامه ی حیات در این کره ی خاکی...



جمعه ی دیگر آمد و باز هم بر این کمترین رخصت دادید که با وجود تمام دردها به این سرا بشتابد و کلمه کنار هم بگذارد و حرف بزند با کسی که شده است پناه ِ دلتنگی های هجده هفته ی دخترک...


هجده هفته است که جمعه ها رنگ و بوی دیگری برای من گرفته اند...

هجده هفته است که این دست ها می نویسند برایتان....حتی همین حالا و با وجود کبودی های رویشان...


و دلم خیلی بیشتر از هجده هفته است که برایتان می نوسید....


هجده هفته است و من هنوز هم در تعجبم در این گذر ِ سریع...


وقتی این گونه به زمان نگاه می کنم می بینم چقدر زود می گذرد و گاهی بعضی اوقات عجیب دیر می گذرند...


و این میشود یک جور ِ زود ِ دیر...


و این میشود حال ِ این روزهای من...


وقتی در ابتدای این هفته ام برایتان نوشتم تنها دلیل ِ ادامه ی حیات این کره ی خاکی تمام وجودم لرزید...


یک جور لرزش خاص ِ خوب که تنها رازیست بین من و خودتان...


آقای خوبم...


این روزها هنوز هم در هوای ِ آخرینم...هوای ِ آخرین حج ِ مهربان ترین ارباب....

هوای عرفه ای که آرام آرام و با نجابت ِ تمام دارد می رسد...


هنوز در هوای اربابم...با هر یاحسینی که این روزها می گویم دلم تا خوده شش گوشه اش و سرزمینی که هیچ گاه چشمانم ندیده است پر می کشد...حتی اگر با درد ِ تمام و با آن حال ِ عجیب تمام آن یا حسین ها را بر زبان بیاورم...


عرفه دارد آرام آرام می رسد و من یاد سال پیش و عرفه ی سال پیشم می افتم...


و چقدر هوای سال پیش و امسالم تفاوت دارد....


عرفه ی سال ِ قبل در میان زمین و هوا بودم...


و امسال می دانم کجایم...


مهدی جان...


میشود اندکی بر این کمترین نگاه کنید تا این عرفه و این محرمی که در راه است همانی باشد که باید باشد؟



با این که تمام این نوشته هایم را با نهایت خجالت و شرم دخترانه ام نوشته ام...شرم ِ دخترانه ای که خودتان می دانید یعنی چه...


می دانم بین من و یک منتظر واقعی به قدر دنیا دنیا فاصله است....


فاصله ای که وقتی به آن فکر می کنم پای همان شرمی که از آن نوشتم وسط می آید...


دلتنگی هایم این روزها عجیب زیاد شده اند مولای من...


و حال هجده هفته است که دلتنگی هایی که در طول یک هفته به سراغ دلم می آید را جمع می کنم و جمعه که از راه می رسد تمامشان را در تمام این کلمات ِ به ظاهر ساده می ریزم و تمامشان را برای خودتان می گویم...


مولای من...


این روزها خیلی خوب دارم مدارا کردن را یاد می گیرم...


این روزها با تمام ِ زندگی مدارا می کنم که برسد ... محرم برسد ... این روزها با همه چیز مدارا می کنم که محرم بیاید...


ماه ِ دیووانگی ها و شیدایی های محض ِ دلم....


ماه به جنون رسیدن ها ... ماه اشک هایی که می آیند...رها تر از همیشه...


و هنوز هم با تمام وجود در هر لحظه از خدایم می خواهم که نعمت ِ گریه کردن برای مهربان ارباب را از این چشم ها نگیرد...


و به راستی که گریه کردن ِ برای ارباب نعمت است...


و من هر لحظه دعایم برای داشتن ِ این نعمت است...


و به راستی خوب ِ خوب معنای ِ این مدارا کردن را این روزها دارم میچشم...


درست عین دیشب و مرگی که آنقدر نزدیک شده بود که خوبه خوب می دیدمش...حتی درست لحظه هایی بود که هیچ دردی نبود...و من در دنیای دیگری بودم...دو شب است که تا نزدیکی هایش می روم و باز می گردم....


و این اگر مدارا کردن نیست پس چیست مولای من؟!


در آن دنیا تنها او بود و تمام ِ لحظات ِ مشترکمان...تمامش عین یک فیلم از مقابل چشمانم رد می شد...


و بعد یادم است که تنها با ضربات مادرم به صورتم از آن دنیا آمدم ....


مولای من...


سطر به سطر و کلمه به کلمه ی این هفته ام لبریز بود از درد... دردهایی که دخترک را در این راهی که دارد می رود تاب می دهد...شکل می دهد...و این روزها من دارم شکل می گیرم...


دارم خم میشوم...آن هم خم شدنی که با وجود ِ دردهای طاقت فرسایش شیرین ترین خم شدن ِ دنیاست برایم...


این خم شدن برایم از عسل هم شیرین تر است...




مهدی جانم...


میشود هوای دل ِ این کمترین را داشته باشید که به بهترین شکل ممکن اش خم شود و شکل بگیرد؟!!






+ این جمعه هم قسمت نشد پیشت

دلتنگیامو دور بندازم


دارم مدارا می کنم با مرگ

شاید تو برگردی و من باشم


شاید که یک شب با صدای تو

از خواب ِ این سردرگمی پاشم....



* یکی از زیباترین آهنگ هاییست که در مورد آقای ستاره پوش شنیده ام...تا محرم همین آهنگ می شود دنیای ِ این روزهای سنگ صبور ِ  کوچک ِ من که کم کم دارد پنج ساله میشود...



+ من با محرم ِ امسال حرف ها دارم مهربان اربابم ...بگذار این محرم را هم ببینم مهربان ترین ِ اربابم...




نظرات 11 + ارسال نظر
نگین جمعه 19 مهر 1392 ساعت 11:56

نگین جمعه 19 مهر 1392 ساعت 11:57

محرم رو خیلی دوست دارم..
خصوصا ده دوازده روز اولش رو..

منم خیلی دوسش دارم محرم رو...
ده دوازده روز اولش جنونه محضه...

نگین جمعه 19 مهر 1392 ساعت 11:58

اولین کامنتم بابت خصوصی بود و توصیه های خوبت..
ممنونم..

خواهش می کنم...بازم اگه سوالی در زمینه زبان داشتی در خدمتم بانو

نازنین جمعه 19 مهر 1392 ساعت 14:11

**اللهم عجل لویک الفرج**

نمیدونم چرا ولی
دوست دارم هرسال محرم توی پاییز باشه

***امین***

توی پاییز...

ولی من دوس دارم محرم درست توی وقتی باشه که اتفاق افتاده...
تابستون...اوج گرما...
با این که تابستون رو اصلا دوس ندارم...
ولی دوس دارم محرم ها تو تابستون باشه...شبیه تر میشه به اصل ماجرا...

فریناز جمعه 19 مهر 1392 ساعت 18:50

هجده هفته...

امروز که اینقدر سرد شده بود و از پتو و ژاکت جدا نمی شدم یه دفه به خودم اومدم دیدم 19!!! مهر شده...

19!!! مهر...

انگار همین دیروز بود با مامانم رفته بودیم واسه سفره هفت سین وسایل تزئینی بگیریم

دیدی که سفرمونو


اصن باورم نمی شه... هجده هفته
اونم چه هجده هفته ای... چه اتفاقا که نیفتاده و...

اصلا از چند ماه قبلش می میری... محرم مثل تیرآخر می مونه...

گفتی عرفه

عرفه دلم می خواد برم یه جای دووووووووووووووور

پارسال شلمچه بودم
دلم می خواد برم پر بزنم یه جایی که هیچ آدمی نباشه
هیچ کی....

حتی دلم نمی خواد بیاد...
کاش یه وقتایی زمان می ایستاد...





مدارا....

19 مهر!!!!

آره...اتفاقا نوشتم که وقتی این طوری بهش نگاه می کنی خیلی زود داره میگذره...

ولی بعضی وقتاشم دیر گذشت...

همون زود ِ دیر...

آره...دیدمش...چه سفره ی قشنگی هم بود

تیر آخر...

عرفه منم دلم میخواست برم یه جای دوووووووووووور...
حتی تو ذهنم بود که برم مشهد با این کاروانا...

ولی خب با این وضعیت پام که نمیشه...

پارسالتو خوب یادمه و شلمچه...

کاش امسال می تونستم عرفه برم یه جای دووووووووور...


اوهوم..
مدارا

فریناز جمعه 19 مهر 1392 ساعت 18:53

محرم پارسال...

یادم نمی ره چقدر بعد سختی بود و یه شیرینی و یه هدیه باعث شد همه چی قابل تحمل بشه...
باعث شد مدارا کنم...

فک کنم نوشتمش بارها


محرم امسال
حتی نمی خوام به این فک کنم که نکنه اونی که باید، نشه....

وقتی مهربونیشو می بینی دیگه نمی تونی به کمترش قانع بشی


و اینکه
چقد دلم پر زده تا جمعه ها...

اللهم عجل لولیک الفرج

محرم پارسال...

چقدر اتفاقا افتاده از عرفه ی سال پیش تا حالا...

الان که بهش فک می کنم می بینم چقدر اتفاقات برام افتاده از پارسال تاحالا...


منم اصلا نمی خوام به این فکر کنم که نکنه که اونی که باید نشه...
من با محرم امسال خیل حرفا دارم...

خیلی حرفا...

پر شدم عجیب...



آمین..

فریناز جمعه 19 مهر 1392 ساعت 18:55

و اما اون دو شب...

دیشب که...


ینی فقط من می دونمو تو اگه دیگه واسه این ویروس میروسا در خونتو وا کردیا


فقط خدا رو شکر که گذشتن....
که الان خوبی

مراقب خودت باش خب

دست خودم که نبود

ببخشید خب

دیشب که واقعا یه لحظه مردم قشنگ...عین این فیلما که نشون میده طرف میره و برمیگرده...همین مدلی شده بودم قشنگ...

چشم...
مراقبم...


حالا بخند برام قربونت برم

این شکلی

فریناز جمعه 19 مهر 1392 ساعت 18:56 http://delhayebarany.blogsky.com

اوهوم

چقد قشنگه آهنگش


محرم امسال...


کاش می شد از عرفه پل زد و به محرم رسید...


م
ی
ت
ر
س
م
...

اوهوم

خیلی قشنگه

کاش میشد بانو...


م
ن
م

م
ی
ت
ر
س
م
...

مژگان شنبه 20 مهر 1392 ساعت 10:55 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/


چه زود محرم رسید...

.
.
.
.
.
.

زوود...

هم زود و هم خیلی دیر...

خیلی دیر...

یک سبد سیب شنبه 20 مهر 1392 ساعت 21:06 http://yeksabadsib.blog.ir

چرا بانو؟

من بهت نگفتم اینجا سکوت نکن؟

محمدرضا یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 11:08 http://mamreza.blogsky.com

امام محمدباقر علیه السلام می فرمایند:
تو را به پنج چیز سفارش می کنم : اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ، اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ، اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ، اگر مدحت کنند شاد مشو ، و اگر نکوهشت کنند ، بیتابی مکن .

بحارالانوار ، دار احیاء الترا العربی ، ج 75، ص (167)
سالروز شهادتشان تسلیت ...
التماس دعا

بر شما هم تسلیت...

محتاجم به دعا...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.