.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-16


هوالغریب...



سلام بر یگانه منجی حال ِ حاضر دنیایمان


سلام بر یگانه دردانه ی دنیایمان...


سلام مهدی جان...


راستش این بار می خواستم ناب ترین احساسم را در ترمه ای خوش رنگ بپیچم و آن را با زیباترین کلمات بیارایم و آن را پر کنم از خوش بو ترین عطرها...پر از بوی یاس و مریم ...


اما دلم انگار سادگی می خواست...برای همین هم ساده آمدم...با ساده ترین شکل ِ ممکن آمده ام این هفته...


این هفته در اوج ِ سادگی آمده ام...


این هفته آمده ام تا ساده تر از تمام پانزده هفته ی قبل بگویم که عجیب خاطرتان عزیز است...این بار نیامدم که بگویم چقدر دنیا پر است از زشتی ها ...چقدر غم هست...این بار نیامدم که دردها بگویم...این بار تمام غم ها را آرام کرده ام ...تمامشان را خوابانده ام که امشب بخوابند تا من امشب بدون آن ها برایتان بنویسم...


امشب بی غم و غصه آمده ام...


                                                   این بار خودم را آورده ام...

                        

                                                                                                     بدون غم ها و دردها....



آن هم غم ها و غصه هایی که خودتان شاهد بر تمامشان هستید...برای همین هم این بار در اوج سادگی و در اوج احساس آمده ام تا ساده تر از همیشه بگوبم که مهرتان در دلم عجیب رخنه کرده است...آن قدر عجیب که روزها را گاهی می شمارم تا به جمعه ها برسم...جمعه هایی که حتی عاشقانه تمام ِ گرفتگی های غروبش که خیلی وقت هایش همدمم می شود آل یاسین های ناب آن را دوست دارم....


می خواهم در اوج سادگی و صداقت سلام بگویم و بعد هم بگویم که چقدر بودنتان عجیب حس می شود...درست است که این حرف شده است تنها و تنها توجیه بعضی از آدم ها برای حضور شما که هر گاه حرف ِ شما می شود اولین حرفشان این است که حضورتان در این دوران غیبت حکایت خورشید پشت ابر را دارد اما من نیامدم باز بگویم که حضورتان حکایت خورشید پشت ابر را دارد....


چرا که حضورتان خیلی نزدیک تر از خورشید حس می شود....شما بقیه الله هستید...و چقدر بند بند وجودم می لرزد وقتی به این اسم فکر می کنم...


چرا که با خود می گویم که چقدر شما را نمی شناسم و از خودم خجالت می کشم که چقدر کوتاهی کرده ام در شناخت شما...انگار هر چه که بیشتر کتاب می خوانم در مورد مهدویت کمتر می فهمم...هر چه می خوانم می فهمم چقدر عقبم و با تمام وجود برای خودم متاسف می شوم...


هنوز برای این حرف ها خیلی زودم...خیلی زود...


گاهی آنقدر از خودم نا امید می شوم که حتی با خودم می گویم که لیاقت نوشتن ِ جمعه  ها را ندارم اما بعدش با خودم می گویم من برای شما می نویسم آن هم بدون ِ نذر...پس هر گاه نوشتم یعنی خودتان خواسته اید...حتی اگر نوشته ام با زیباترین کلمات آراسته نشده باشد و مثل این انتظار نامه در کمال ِ سادگی نوشته شده باشد.....


انتظار نامه ی ساده ای که در اوح ِ سادگی اش در گوشه گوشه اش دلی می تپد که گاهی عجیب عطش به جانش می افتد...


دلی که گاهی عجیب تنگ می شود...


پشت تمام ِ این انتظار نامه ها فاطمه ای است که خودش است...خوب یا بد...اما خودش است...


حتی اگر یک جمعه در ساده ترین شکل ِ ممکن قلم بزند...


ولی باز خودش است...


پشت تمام ِ این انتظار نامه ها دخترکی است که امیدش به مولایی است که حاضر بر تمام احوالات است...مولایی که در تمام این شانزده هفته خودش را به این کمترین نشان داده است و این برای من اوج است...


درست عین تمام اوج هایی که این هفته با همین چشمانم دیدم...همین چشمانی که سرخند...


درست عین تمام اوج هایی که این هفته دیدم که عجیب ساده بودند و عجیب پر بودند از سکوت محض ِ دل کوه...درست عین تمام آبی ِ بی کران آسمان...درست عین ِ سادگی لبخند کودکی که از ته دل می خندد...همان کودکی که امید آورده...درست عین زنده شدن های دوباره...و درست عین سادگی کلام ِ این هفته ام می گویم که این بار آمده ام که تنها بگویم که عجیب مهرتان در دلم رخنه کرده است...



تنها همین...



آقای خوبم...


میشود که این مهر در دل ِ این کمترین جاودانه شود؟!






اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج




+ در پس تمام ِ این کلمات به ظاهر ساده تنها و تنها خوده آقای ستاره پوش می دانند که چه دریایی از عشق موج می زند...



نظرات 7 + ارسال نظر
نسیم جمعه 5 مهر 1392 ساعت 09:40 http://dokhtare-tanha1368.mihanblog.com/

از دیدن وبلاگت لذت بردم به منم سر بزن و باهام تبادل لینک کن

www.dokhtare-tanha1368.mihanblog.com

فریناز جمعه 5 مهر 1392 ساعت 09:45

سلام

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام

چه کوتاه!!!!!!

آمین

مژگان شنبه 6 مهر 1392 ساعت 09:21 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

هر روزی که می گذرد
یک روز به ظهور امام زمان نزدیک تر می شویم
اما به خود امام زمان چطور

کاش که نزدیک بشیم...

من به شخصه که نمیشم...

کامنتت دلمو لرزوند قشنگ مخصوصا با شرایط الانم

مژگان شنبه 6 مهر 1392 ساعت 09:25 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب

السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)

السلام علیک یا اباالح المهدی

نگین شنبه 6 مهر 1392 ساعت 16:03

خیلی دوس دارم برم جمکران فاطمه...
اصن عجیب دلم هوای جمکران رو داره..

+ سلام

wow

ببین کی اینجاست

نگین خودتی؟!!


ایشالله که خیلی خیلی زود قسمتت میشه....
خیلی زود


+سلام خانوووم

نگین شنبه 6 مهر 1392 ساعت 16:03

یه بار بچه بودم رفتم اما اون موقع تو اوج بچگی بود و قدر و ارزش اون لحظه هارو ندونستم..

ایشالله تو همین سن و سال قسمتت میشه دوباره و این بار از ثانیه به ثانیش بهترین استفاده ها رو می کنی

فریناز یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 10:22

ینییییی چطوری می شود که!
پای انسان!
آبیییییی
می شود؟




پای گچ گرفته هم عالمی داره ها...

از آی گذشته بود...دیشب مثه چی اشک می ریختم فقط تا گچ گرفتم یخده آروم شد...

بعله...

و اینطوریاس که پای آدم آیییی می شود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.