.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

دیوانگی هایم برای ارباب-4 (دومین سالگرد دیوانه شدن دلم)

هوالغریب...



زمان زنگ دارد...تقویم زنگ دارد...بهتر است بگویم تقویم اتاق کوچک من زنگ دارد...به بعضی تاریخ ها که میرسد شروع می کند به زنگ زدن...


عین آلارم گوشی ها می ماند...تا فکری برای ساکت کردنش نکنی همین طور زنگ می زند...


و امروز هم یکی از همان روزهای صدا دار بود...


امروز سالگرد دیوانه شدن دلم است...امروز شد دوسال...دوسال گذشت از روزی که کربلای ارباب را دیدم...آن هم اربابی که ارباب بودنش را خودش بر این کمترین اثبات کرد...در همان نگاه اول...


نگاه اول مهم ترین است...هیچ گاه نگاه های اول را یادم نمیرود...من عجیب به نگاه های اول حساسم...هر اتفاقی که قرار است برای دل بیفتند در همان نگاه اول می افتد...


ارباب در همان نگاه اول ارباب بودنش را ثابت کرد...


ثابت کرد که در عرش حق شش گوشه ی عشق برپا کرده است...



عرش حق شش گوشه برپا کرده ای برای دیوانه کردن دل هامان مهربان اربابم؟!



شش گوشه ی آسمانی ای که هیچ گاه هق هق اشک هایم و آن حالم و آن بو را فراموش نمی کنم...


اشک هایی که می گویند هر کس در این دنیا فراموشش کند صاحب اسمم آن را فراموش نمی کند...


و نمی دانی که از عسل شیرین تر است این دیوانه شدن ها...تمام بی قراری های محضی که بر جانت ریخته می شود...

و حال دو سال است که تمام وجودم شده است غرق تمنا...


سراپا عطش شده ام برای آن شش گوشه ی آسمانی...


و چقدر این دیدار طولانی شده است...دو سال شده است مهربان اربابم...


محرم سال گذشته و  حالی که در وقت نذری مان داشتم را تنها خودتان شاهد بودید مهربان اربابم...و تمام کارهای نذری که خودم انجام می دادم...


و حال چیزی نمانده است به محرم....امروز فهمیدم که چقدر بی تابانه مشتاقم برای آمدن محرم...


سنگین شده است روحم....تمام این یک هفته کافی بود برای سنگین کردن ِ روح ِ دخترکی که تمام روح و جسمش برای این حرف ها زود است...


و چقدر با تمام وجود شاکرم که محرم سال قبل بهترین هدیه را بر این کمترین ارزانی کردید مهربان اربابم...در همان روز بارانی...


و دلم عجیب لک زده است برای اشک های محرم....برای اشک ها و تمام آن شیدا شدن ها...


تمام شیدایی هایی که محرم سال پیش در کنار ضامن آهو داشتم...هیچ گاه آن نماز ظهر عاشورا را فراموش نمی کنم...


و کاش که این فراق زودتر به پایان برسد...دو سال زمان خیلی زیادیست برای مشتاق شدن...برای بیشتر شدن عطش...

آن شش گوشه ی آسمانی آنقدر مرا عوض کرد که هنوز خودم می مانم در معجزه های این سفر که تمام نمی شود....


سال پیش در چنین روزی تمام دلم در حرم ارباب بود و اولین سالگردی که نتوانستم در اینجا ثبتش کنم...

سال پیش 28 شهریور آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقتی نداشتم ولی امسال با تمام دلم آمده ام...


با تمام دلم آمده ام که از این سالگرد بنویسم...

امروز اگر بگویم که تولد دیگر من است اغراق نکرده ام...و حال من دو سال است که فاطمه شده ام...


من بعد کربلایت تازه فهمیدم عشق چیست....


من بعد کربلایت فهمیدم جاان دادن چیست...

من بعد کربلایت فهمیدم آب چیست...


من بعد کربلایت فهمیدم چرا مهریه ی حضرت فاطمه تنها آب بود...


من بعد کربلایت تازه فهمیدم اسم چه کسی رویم است...

من بعد کربلایت تازه فهمیدم کاش اندکی لیاقت داشته باشم که نامم فاطمه باشد...


من بعد کربلایت تازه فهمیدم که اوج عشق بازی با خدا کجاست...


من بعد کربلایت تازه فهمیدم بیابان چیست...خار چیست....تیغ چیست...


من بعد کربلایت فهمیدم نخوابیدن در کربلا یعنی چه...


من بعد کربلایت تازه فهمیدم آب نخوردن و غذا نخوردن در کربلا یعنی چه...


من بعد کربلایت فهمیدم چرا ارباب؟!

من بعد کربلایت فهمیدم چرا مهربان ارباب؟!


من بعد کربلایت فهمیدم دیدن ِ سرهای بالای نیزه یعنی چه...

من بعد کربلایت فهمیدم قتلگاه و آن لرزه ها و آن صدای گریه در گوشه ی قتلگاه یعنی چه...


من بعد کربلایت تازه فهمیدم چادری که پشت آن در سوخت ولی هیچ گاه از سره بانوی دوعالم نیفتاد یعنی چه...


من بعد کربلایت فهمیدم انگشتر عقیق در دستان ارباب یعنی چه...


من بعد کربلایت تازه فهمیدم که میشود چقدر قَدرها بی نهایت شود...



آخ که من بعد کربلایت چه ها که نفهمیدم...


             چه ها که نفهمیدم...


و حال بعده دو سال عجیب بی قراری هایم به اوج خودش رسیده است...و عجیب منتظرم برای آمدن محرم....


کاش که محرم امسال زودتر بیاید...




ارباب خوبم

می شود محرم امسال همانی باشد که باید؟!





+ خط آخر رازیست بین من و مهربان اربابم...این که محرم امسال چگونه باشد...



+ رویای لب ِ اهل زمینه
مشک ِ خالی از آب ابالفضل

نظرات 4 + ارسال نظر
gd پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 15:42 http://www.awdengyedwhwehmf.com

با سلام
فروش مجموعه فیلم های جکی چان

فیلم های رزمی - کمدی بسیار جذاب و دیدنی

فروش جزئی و کلی - با قیمت بسیار مناسب

هر دی‏وی‏دی فقط 2000 تومان

آرشیو کامل 15 عدد دی‏وی‏دی فقط 22000 تومان

لیست عناوین در داخل وبلاگ



www . jakichan . mihanblog . com



جکی چان!!!

حکایت همون آمیتا چــــاخانه ها

مژگان پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 16:24 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

اشک هایی که می گویند هر کس در این دنیا فراموشش کند صاحب اسمت آن را فراموش نمی کند...
فدای صاحب اسمت بشم ...
سالروز دیوانه شدنت دلت هم تبریک داره فاطمه
خوشبحال دلت که دیوانه ی ارباب شده!
خوشبحال تو که این دلو داری!

امیدوارم بزودی خود مهربان ارباب فاطمشو دعوت کنه
امیدوارم امسال محرم همونی باشه که میخوای.

سلام هم تازه یادم اومد
:*

اوهوم...فراموش نمی کنن بانو

دلم عجیب گرفته بود امروز مژگان...
عجیب

امیدوارم قسمت تموم اونایی که آرزوشونه بشه اول...
راستش برای خودم دعا نمی کنم که برم...فقط و فقط برای کسایی دعا می کنم که آرزوشونه برن و خیلی مسائل مانع میشه براشون...

مخصوصا کسایی که میبینم بخاطر این که توانایی مالی ندارن نمی تونن برن به این سفر...برای همینم دلم نمیاد برم...با این که دلم عجیب بهونه می گیره واسه رفتن...


سلامو هر وفت از آب بگیری تازس بانو

باور کن:*

یک سبد سیب شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:29 http://yeksabadsib.blog.ir

زمان زنگ دارد...تقویم زنگ دارد...

سالگرد دیوانه شدن دلت...

اربابی که ارباب بودنش را خودش بر این کمترین اثبات کرد...در همان نگاه اول...

.هر اتفاقی که قرار است برای دل بیفتند در همان نگاه اول می افتد...

نگاه اول مهم ترین است...نگاه اول ارباب...

شش گوشه عشق...

عرش حق شش گوشه برپا کرده ای برای دیوانه کردن دل هامان مهربان اربابم؟!

آخ مهربان اربابم...

هق هق اشک هایم و آن حالم و آن بو ....

یا فاطمه زهرا...

بی قراری ای شیرین...

غرق تمنا...

سنگین شده است روحم...

...

ظهر عاشورا پیش امام رضا(ع)...

یادش بخیر...

...

آن شش گوشه ی آسمانی آنقدر مرا عوض کرد که هنوز خودم می مانم در معجزه های این سفر که تمام نمی شود.... ( چه قدررررررررررررر خوب گفتی فاطمه ارباب....

و حالا دو سال است فاطمهی اربابی...

من بعد کربلایت تازه فهمیدم عشق چیست....
من بعد کربلایت تازه فهمیدم عشق چیست....
من بعد کربلایت فهمیدم جاان دادن چیست...
من بعد کربلایت فهمیدم آب چیست...

کاش....
...
نخوابیدن در کربلا ...

....
من بعد کربلایت تازه فهمیدم چادری که پشت آن در سوخت ولی هیچ گاه از سره بانوی دوعالم نیفتاد یعنی چه...

آخ خدا...

انگشتر عقیق در دستان ارباب...


یا زهرا(س)...
یا حسین(ع)...

بانو...

واقعا بی نظیر نت بردای می کنی لیلیا...

اونقدر که خودم گاهی می مونم اینارو از متن های من در آوردی...

من بعد کربلاش خیلی چیزا فهمیدم...


کاش که همیشه یادم بمونه...
کاش که یادم نره...


چی بگم بانو...

خیلی حرفا هست ولی...
...

فریناز دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 22:00 http://delhayebarany.blogsky.com

چقد دلم محرم می خواد...
راس می گفتی

وقتی رفتی و اومدی تازه خیلی چیزا شرو می شه...

و این هر شب تو مسیر بودنای من...

این خواستنای گاه و بیگاه....


همشو راس می گفتی بانو

دو سال... اوهوم خیلی زیاده
ولی خدا رو شکر که دیدی... که دیدم... که دیدیم... که آرزو به دلامون نمونده

ایشالله خیلی خیلی خیلی زود دوباره کربلایی می شی که میدونم می شی

اصن بیا با هم میریم

محرم...

باورت میشه دارم واسه اومدنش روز شماری می کنم؟

امان از این تو مسیر بودنا...
تازه اولشه فرینازم...تازه اول ِ این تو راه بودناست...

فقط از ته دلم امیدوارم که ایشالله این دوری برای تو دو سال طول نکشه...وگرنه تو که خودت از تموم این شباهت ها خبر داری...
حتی تو حال بعده اومدنت...

امسال خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوب می تونم بفهمم که چی به سره دلت میاد تاسوعا و عاشورا...خوب می تونم بفهمم...
خوبه خوب...شاید بهتر از هر کسی...


ایشالله که باهم میریم این دفعه ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.