.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

جا ماندن ِ فاطمه...

هوالغریب...



امروز هم از آن روزهایی بود که صبح با صدای اذان مسجد بیدار شدم...تا صدای الله اکبر را شنیدم بیدار شدم...بیدار شدم و صدای اذان تمام وجودم را نمی دانم چرا لرزاند...هرچند که علت این لرزش را خوب می دانم...


لرزیدم چون دعوت شدم ولی...


ولی حیف که خیلی چیزها دست ما نیست...


و بعد به عادت همیشه دراز کشیدم روی تختم و از پنجره زل زدم به آسمان و ستاره های کمی که می شود از پنجره دیدشان...

زل میزدم و در دلم چقدر حرف بود...


کلی طول کشید تا خوابم برد...و در این مدت بماند بین من و خدا و عکس بالای تختم که چه بر من گذشت...


بگذریم...


نمی دانی چقدر درد دارد حس جامانده را داشته باشی...مثل حسی که خیلی وقت ها بچه مدرسه ای که بودم وقتی از سرویس مدرسه جا می ماندم داشتم...


کاش که تمام جا ماندن ها مثل همان سرویس مدرسه بود...


ولی حیف که گاهی بعضی جا ماندن ها آنقدر درد برایت می آورد که حاضری هزار برابر این دردهای جسمانی را تحمل کنی ولی حتی یک لحظه این حس ِ جاماندن را به این شکل تجربه نکنی...


حاضری همه چیزت را بدهی اما هیچ گاه جا نمانی...


ولی در دلم می دانم که این جا ماندن هم حکمتی دارد...


ولی بعضی جا ماندن ها را حتی اگر حکمتشان را هم بدانی باز هم دلت می سوزد...دلت می سوزد و جان میدهد و می شود حال صبح تا الان ِ من...


می شود آماده شدن برای رفتن به کلاس آن هم با آن همه درد جسمانی ولی در راه منشی آموزشگاه زنگ می زند که کلاس این ساعت کنسل شده و تو خوشحال میشوی که مجبور نیستی با این حالت بروی سر کلاس...


و بعد تو می مانی و همان حسی که از اذان صبح آمده بود سراغ دلت...


و چقدر درد دارد وقتی دل ِ دخترک پر از حرف باشد ولی جا مانده باشد...جا مانده باشد ...


و چقدر جا ماندن سخت است...






+ در حق هم دعا کنیم...
التماس دعا...


+ اندازه ی دریا عطش دارم
این سینه اقیانوس ِ آشوبه

امشب بزار از اشک خالی شم
من عاشقم گریه واسم خوبه....

نظرات 20 + ارسال نظر
فریناز سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 11:05

...
.......



تو که حکمتشو خودت فهمیدی...


هرچند خیلی وقتا حکمتا رو هم بفهمی آخرش دست خودت نیست...
میسوزه...


ایشالله خیلی زود می رسی بانو

آره...می دونم...

آره...میسوزه ...دله دیگه...خلم که باشه بدتر...

ایشالله...

فریناز سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 11:08

فقط یه کمم......................

هستم...

باور کن که هستم...

خیلی خیلی بیشتر از خودم...

حالا بخند ...باشه؟

همین طوری بخند همه ی دندونات معلوم شهدوس دارم

محمدرضا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 12:29 http://mamreza.blogsky.com

سلام
همه دندوناش معلوم شه که چه!؟
برای کرمهای دندونش خواستگار پیدا میشه...
فرااااااااااااااار

سلام...

میگم این اعتماد به نفسی که شما پسرا دارینو هر کی داشت اصا یه چی میشدا

ایشون میخندن تا دندوناشون معلوم شه چون من خواستم...

یعنی مساله به این سادگی رو نمی دونستی؟

بعله

محمدرضا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 12:29

و چقدر جا ماندن سخت است...

کاش هیچ وقت دلامون جا نمونه...

این اوج ماجراست و منم الان فقط جسمم جا مونده...دلم جا نمونده...

فریناز سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 12:57

هه فک کردی همه مث تو ان محمدرضا که رو دستمون موندی؟

اصن می خندم نه به خاطر لج این فسقلی فقط به خاطر فاطمه جونم اصن

زبون واسه بعضیا

همینو بگو والا

اعتماد به نفسی که پسر جماعت داره هیش کی نداره


قربون خنده های شوما فریناز خانومم

منم از همین زبون واسه همون بعضیا

مژگان سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 13:03 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

چقدر این حس جا موندن رو تجربه کردم

مثل وقتایی که واسه نماز صبح جا می مونم

منم گاهی با صدای اذان مسجد شهرمون که فاصلش از خونمون خیلی زیاده بیدار میشم . عجیب اینه که انقد صدای اذان رسا بگوشم میرسه.
خدا صدام میکنه که پاشو باهات حرف دارم
و حس بد اینجاست که گاهی خواب گوشامو بدجور میگیره که صداشو نمیشنوم.
حس بد جا موندن ، که نتونستم پا به پاش برم.
بیشتر از این حس ، اینکه شاید خدا از جا موندن من خسته شه و دیگه صدام نکنه و پا به پام نیاد ناراحتم میکنه و همیشه همراهمه.
دعا کن فاطمه برام ، هیچ چیز بیشتر از این منو نمی ترسونه که ناخواسته ازش دور شم ، که فراموشم کنه!
نگا حتی نوشتنشم اشکامو درآورد.
اما...
من عاشقم ، گریه "همیشه" واسم خوبه

سلامم نکردم که
امیدوارم همیشه خوب باشی فاطمه جونم
اینم خنده واسه اینکه عذاب وجدان و اینا نگیری
:****

این بیدار شدن صبح ها با صدای مسجد بی نهایت خوبه و به همه ی وجود آدم میشینه...به همه ی وجود آدم...

و خب متاسفانه هممون این جا موندن صبح ها رو تجربه کردیم

اون روزایی که جا می مونم تا خوده شبش خالم بده..

ایشالله که هیچ وقت ازش دور نمی شی...هیج وقت...

عب تداره ...ناهار نخوردی میزارم به این حساب که گرسنه بودی

و منم امیدوارم که توام همیشه خوب باشی

از ته دلت بخند بانو...از ته دل

ممنون که میای...

مژگان سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 13:04 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلام فریناز جونننننن

خب الان کسی با من نبود...

فریناز خانوم پاسخ گو باشند

مژگان سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 13:07 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

و خدافظی
من رفتم ناهار منزل
خسته نباشم

خسته نباشی خانوم

ناهار هم نوش جونت

خرید اینترنتی سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 13:08 http://javanbazar.com

سلام دوست و همکار عزیزم سایت بسیار خوب و عالی دارید
و اگر ازش پشتیبانی بیشتری کنید خیلی عالیتر میشه.
دوست عزیزم من مایل به تبادل لینک با شما هستم
همکار عزیزم در صورتی که با تبادل لینک موافق هستید حتما به سایت من که سایت خودتون هست تشریف بیاورید
و بگید با چه نامی لینکتون کنم و اگر مایل به تبادل لینک بودید من را با عنوان

خرید اینترنتی

لینک کنید.

هم اکنون سایت من (رتبه در گوگل 3) . خوشحال میشوم به سایت من یک سری بزنید و نظر زیبا تون را بگید

هم اکنون آمار روزانه سایت من بین 2000 تا 3000 هست.

http://javanbazar.com

منتظر نظر زیباتون هستم. یادت نره حتما بیا...

نگین سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 18:01 http://zem-zeme.blogsky.com

این کامنت بالایی رو دوس دارم بزنم فکشو خورد کنم!
این از اون..


اینم از خنده ی من!
دیدم همه خندیدین گفتم منم بخندم!
-------------------- >

سوم هم اینکه انقد دوس دارم با صدای اذان مسجد بیدار شم..
فقط زمستونا امکانش هست چون تابستونا صدای کولر نمیذاره ..

منم موافقم...


اصا انقده خنده خوبه
نیگا منو

همیشه بخند ولی از ته دل بخند...

ایشالله که همیشه خنده هات از ته دل باشن بانو...

راستش اینجا تابستون زمستون نداره...وقتایی که خوابم زیاد سنگین نشده باشه که خب راستشو بخوای اکثر موافق بیدار میشم ولی گاهی این شیطون ِ نامرد گولم میزنه باز می خوابم

ولی خب خیلی خیلی کیف میده این بیدار شدن...دوس دارم...

فهیمه سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 23:09

سلام فاطمه عزیزم!

یه مطلب برات مینویسم ببین خوشت میاد.

پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است

پشت سر هر آنچه که دوستش می داری

و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی

بهتر است بالاتر را نگاه نکنی

زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد

و او آنقدر بزرگ است

که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند


پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است

اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی

اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح

خدا چندان کاری به کارَت ندارد

اجازه می دهد که عاشقی کنی

تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .


اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی

خدا با تو سختگیرتر می شود

هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر

و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر

بیشتر باید از خدا بترسی

زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد

مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند


پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است

و هر گامی که تو در عشق برمی داری

خدا هم گامی در غیرت برمی دارد

تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است

و وصل چه ممکن و عشق چه آسان


خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد

و معشوقت را درهم می کوبد

معشوقت ، هر کس که باشد

و هر جا که باشد و هر قدر که باشد

خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی

و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است

ناامیدی ازاینجا و آنجا

ناامیدی از این کس و آن کس

ناامیدی از این چیز و آن چیز


تو ناامید می شوی و گمان می کنی

که عشق بیهوده ترین کارهاست

و برآنی که شکست خورده ای

و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق

و آن همه عشق را تلف کرده ای

اما خوب که نگاه کنی

می بینی حتی قطره ای از عشقت

حتی قطره ای هم هدر نرفته است

خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته

و به حساب خود گذاشته است

خدا به تو می گوید:

مگر نمی دانستی

که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟

تو برای من بود که این همه راه آمده ای

و برای من بود که این همه رنج برده ای

و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

پس به پاس این ؛

قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم

و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

و این ثروتی است که هیچ کس ندارد

تا به تو ارزانی اش کند

فردا اما تو باز عاشق می شوی

تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر

تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر


راستی :

اما چه زیباست

و چه باشکوه و چه شورانگیز

که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

دکتر عرفان نظرآهاری

التماس دعا

سلام فهمیه ی عزیزم...

این متن رو خونده بودم...تموم متن های خانوم نظر آهاری عالین...

و ممنون که این متن رو برام گذاشتی

محمدرضا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 08:05 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
زیاد که بخندی شاید ملت بگن این بنده خدا تعطیله.یابه زودی تعطیل میشه احتمالا
از من گفتن بودا.
زبون برای همون بعضیا

سلام

در مورد پسر ها این فکر طبیعیه...آخه نمی دونن کی و کجا و چقدر بخندن

اینه که این فکر میشه در موردشون

شما نگران نباش...ما دخترا خوب بلدیم کی بخندیم و کی نخندیم

از همون زبون باز برای بعضی ها

فریناز چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 08:42

نه!
نمی شه جواب تو رو ندم و برم

خودت تعطیلی فسقلی


زبون بازم واسه بعضیا

اصا کاره خوبی می کنی شوما..جواب بده خانووووووم

اوهوم

منم از همون زبونا

فریناز چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 08:44

از اینام واسه فاطمه جونم

الهی قربونت برم من

و تو الان تو راهی

محمدرضا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 10:37 http://mamreza.blogsky.com

ما که چندوقته از تعطیلی دراومدیم.
برو یه فکر به حال خودت بکن.
راستی شفا نگرفته برنگردیا
دوباره زبون

از تعطیلی در اومدن شوما...

آقا شایعس!!!باور نکنین

شما و از تعطیلی در اومدن...محاله...محاله


دوباره از همین زبونا

سیما چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:49

چرا؟

لیلیا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 21:32

سلااااااااااام بانو...

سلااااااااام بانو

لیلیا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 21:35

خوبی فاطمه ....؟؟

فریناز رفت... خوش به حال دلش.... دل فریناز....

شکر...

تو چظوری؟

چرا انقدر کم پیدا شدی؟هیچ خبری ازت نیست...

اوهوم ...رفت

نازی چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:21

خب این بلاگ اسکای شکلاش یه جوری شده ولی بالاخره یه بوس گذاشت:دی

نازنین چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:39

برای منم این جا موندنا خیلی پیش اومده
میفهمم چی میگی
هربار این اتفاق برام میفته کل روزم به هم میریزه

امیدوارم دیگه هیچ وقت جا نمونی
هرچند که میدونم حکمتی داشته : )

ایشالله که واسه هیچ کدوممون دیگه پیش نیاد همزاد خانومی...

ممنون که با وحود سکوت محض این روزات بهم سر می زنی نازنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.