.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-11

هوالغریب....



سلام بر یگانه مرد حاضر در این دنیای پر از نامردی


سلام بر یگانه آقای ستاره پوش دنیایمان


سلام بر کسی که یگانه دلیل حیات این کره ی خاکیست



سلام آقای خوبم...



این بار با حالی آمده ام سراغ جمعه هایم که تنها خودتان آن را می دانید و بس...


این بار با دلی دیوانه تر آمده ام...با دلی که این روزها آنقدر دیوانگی به سرش زده که شب ها خواب را از چشمانم می دزدد...


من هنوز شما را نمی شناسم...هنوز فاصله ام با شما بی نهایت است...چون هنوز نمی دانم در کجای این برهوت گیر کرده ام...در برهوتی که خیلی ها حرف از شما می زنند ولی بین آن ها و شما میلیون ها سال نوری فاصله است...


کسی در گوشه ای ادعای دیدن شما را می کند...کسی آن گوشه هزار جرم و جنایت می کند و در دلش افتخار می کند که دارد خودش را به این حرف می رساند در زمان ظهور باید فساد و فحشا زیاد باشد...


هر کس جوری حرف می زند...هر کس برداشت خاصی دارد از آخر الزمان و از شما...


و این میان من مانده ام با یک دل...آن هم یک دل ِ دیوانه...دلی که تمام دیوانگی هایش را مدیون شش گوشه ی جد بزرگوارتان است...


من مانده ام و انبوهی از نظرات مختلف ولی این میان، من فاطمه ی کوچکی هستم که عطش به جانش افتاده...عطش ِ دانستن...عطش آگاهی... عطش ِ عشق...



وقتی به مرز ِ عطش برسی همه چیز رنگ می بازد...




تنها با دلم و عشق او جلو می روم در این برهوت ِ مردانگی...



در این برهوتی که محبت خاندان شما را داشتن یعنی عین خوشبختی...



آقای خوبم...


دلم کمی نور می خواهد که بفهمد...کمی قد می خواهد که حکمت ها را بفهمد...


آقای خوبم...


این راه بسیار پر خطر است و بسیار فریبنده...

بر این فاطمه ی کمترین قدرت بدهید که فریب ظواهر را نخورد...


بر این کمترین کمی اجازه ی شناخت بدهید...عطشی به قدر بی نهایت به جانم افتاده...

و این عطش من و دلم را به اوج دیوانه شدن ها رسانده است...


بر این کمترین کمی قدرت دهید که بفهمد انتظار یعنی چه و منتظر واقعی کیست و چه کار باید بکند...



آقای خوبم...


هیچ گاه آدم ِ دست روی دست گذاشتن نبوده ام و نیستم....برای همین هم اندکی آگاهی می خواهم که بفهمم کجای این برهوت ایستاده ام...


در این برهوت ِ تاریکی ِ محض و این جاده ی تو در تو  قلبم اندکی نـــــور می خواهد که  بر راه درست در این جاده ی تو در تو تا رسیدن به هدفش بماند...


در این جاده ی تو در تویی که هزاران رنگ دارد و هزاران وسوسه...وسوسه هایی از جنس شیطان...


شیطانی که کارش زیبا جلوه دادن است...


و این میان کمی نــــــــور می خواهم که فریب ِ تمام این ظواهر را نخورم...


فریب آن ها که خیلی هاشان را با چشم خود می بینم...همان ها که اعتقادشان این است که نماز بخوان و روزه بگیر بس است دیگر...



من این قــــد را نمی خواهم....


من این تکرار را نمی خواهم آقای خوبم...


دلم فراز و فرود های عاشقانه می خواهد...


دلم می خواهد برای هر چه به آن می رسم هزار بار جان دهم ولی با عشق به آن برسم...



آقای خوبم...


در زندگی ام تمام سعی ام را کرده ام که هیچ گاه اسیر این ظواهر نشوم...برای همین هم از تمام ظاهر های فریب دهنده ی این دیار بیزارم...


از تمام ظواهری که به تو می گوید باید این گونه باشی...از تمام ظواهری که به تو القا می کند که دوره ی این حرف ها گذشته است...


من از تمام این ظواهر فریب دهنده ی این دیار بیزارم...


ولی این هم نوعی امتحان ِ ایمان است دیگر...


این که در موقعیت قرار بگیری و باز بمانی پای تمام دیوانگی های دلت...


زیرا با بند بند وجودت به آن رسیده ای...


آقای خوبم...


در این جاده ی پر از خطر و تاریکی قدرتم دهید تا بتوانم خوب را از بد تشخصیص دهم...تشخصیص دهم که کدام راه ها من را به هدفم می رساند و کدام راه ها در ابتدا شاید آن قدر فریبنده به نظر بیاید و دلم را بلرزاند ولی بعد که رفتم بفهمم که میلیون ها سال نوری دور شده ام....



آقای خوبم....


همیشه با تمام وجودم محبت خاندان شما را خواسته ام...


و این بار باز هم با تمام وجودم محبت اهل بیت را میخواهم...


میخواهم که جادوان شود این محبت در بند بند وجود این کمترین...




و خداوند آن روز را نیاورد که قلبم تهی شود از این محبت در این جاده ی تو در تو...


نیاید آن روز که آنقدر فریب ِ ظواهر را بخورم که ذره ذره این محبت از وجودم خالی شود و نفهمم که کی و کجا آن را از دست داده ام....


بشکند پاهایم اگر بخواهد در مسیری غیر از محبت اهل بیت قدم بردارد...


کور شود چشمانم اگر بخواهد خطی غیر از خط اهل بیت را دنبال کند...



آقای خوبم....


در این برهوت ِ هزار رنگ اندکی نــــــور بر قلبم بریزید که هیچ گاه از مسیر محبت اهل بیت دور نشوم...


آقای خوبم...



                         میشود اندکی معرفت جاودان ِ قلب این کمترین شود؟!








اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج

نظرات 11 + ارسال نظر
مهسا جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 02:22 http://shap.bitasell.ir/product/view/91

آموزش باز کردن انواع قفل مکانیکی,قفلهای درب منازل,

قفل درب اتوبیل,قفلهای کتابی و غیره

دیگر هیچ قفلی برای شما بسته نمی ماند

یک آموزش ضروری برای تمام افراد در تمام سنین

اگر آدم فراموش کاری هستید

اگر کلیدهای خود را زود گم می کنید

اگر همیشه پشت درب می مانید

با آموختن آموزش های فوق العاده ساده و کاربردی باز کردن انواع قفل
http://shap.bitasell.ir/product/view/91

...

پیدا جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 02:39 http://gom-name.blogfa.com/

دلم کمی نور می خواهد که بفهمد...کمی قد می خواهد که حکمت ها را بفهمد...

قران بخون دوست من....

چشم...حتما...

قرآن مایه ی آرامشه همیشه...

ممنون از توصیه ی خوبت دوست عزیز...

فریناز جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 02:48

شب زنده داری رسم دلای در تلاطمه شاید

اللهم عجل لولیک الفرج

محبت و معرفت به اهل بیت... چقدر حرف دارم در این مورد... سال هاست که با خودم گفتم کشفش کردم!...


ذره ای نور... دلت نور می خواد...نور خدا...


قبول باشه یازدهمین جمعه ت بانو

آره...رسمه دلای در تلاطمه بانو...

توام که دیشب عجیب در تلاطم بودی...


آمین

اوهوم...نور خدا...

قبول حق باشه ایشالله

نگین جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 19:57

کاش بجای این عکسه .. اون عکسی که از گردندت داشتی رو میذاشتی فاطمه ..
سلام..

اللهم عجل لولیک الفرج

راس میگی اینم میشدها...
ولی خب دیگه اینو گذاشتم دیگه...ایشالله واسه آپ بعدی حتما اونو می زارم...

آمین...

نگین جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 19:57

گردنبندت!

چند تا جمعه قراره مهمونِ آقای ستاره پوشت باشیم فاطمه؟

راستش روزی که شروع کردم به نوشتن تعداد خاصی رو مشخص نکردم تا وقتی که اجازه نوشتن بهم بدن مینویسم...

شاید تا پایان امسال...
و اگر باز هم اجازه بدن بعدش...

تعداد خاصی رو مشخص نکردم..

محمدرضا جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 22:34

سلام
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام

آمین...

نازی جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 23:58

اللّهم عجّل لولیک الفرج

فاطمه این پستت انگار معلق بود...
نمیدونم یه همچین حسی بهم دست داد...
این احساس رو هم دارم که خودت هم الان معلقی...
بین زمین و آسمون...
نمیدونم
شاید درست حدس نزده باشم اما حسی که از این متنت بهم منتقل شد این معلق بودن بود...

راستی
سلام عزیزم

آمین...

آره...خیلی معلق بود...
حست کاملا درست بود مهرناز...

دقیقا معلق بودن بین زمین و آسمون...
آره...خودمم معلقم...

سلام به روی ماهت بانو...

اگه میشه دعام کن مهرناز...

مژگان شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 10:03 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلام

حرفات از دلت بود و به دلم نشست.

منم تک تک جمله ها و کلمه هایی که گفتی رو از خدا ، از اماممون خواستم. شاید به زبون خودم بارها گفتم.
که خدایا من از گناه می ترسم . می ترسم بدون اینکه بفهمم کاری کنم که از راهت دور شم . برم تو کوچه پس کوچه های تاریک . گم بشم.
از هیچ چیز به اندازه گم شدن و فراموش شدن تو درگاه خدا و ائمه رو ندارم.
خیلی می ترسم فاطمه ...
فقط دعا میکنم که هر چی شد ، هیچوقت هیچوقت محبت و ارادتم به اهل بیت کم نشه. تلاشمم میکنم که فقط در حد حرف نباشه!
((و خداوند آن روز را نیاورد که قلبم تهی شود از این محبت در این جاده ی تو در تو...))

چند وقتیه که فقط ترجیح میدم بخونمت و از ته دلم آمین بگم به دعاهات ، اشک بریزم به حرفای دلت که حرف من و خیلی های دیگه هست.
و بدون که وقتی از دلت میگی ، دل ما هم با عطر خوش حرفات پر پر میشه.

ممنونم که هستی

سلام...

خوشحالم که حرفای دل تو هم بوده...

ایشالله که این نور هدایت به قلب هممون ریخته بشه مژگان...

با تموم وجودم اینو برای همه کسایی می خوام که واقعا دلشون این نور رو می خواد...

میشه برام دعا کنی؟!

سبز باشی مزگان...

مژگان شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 11:44 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

اگه لایق دعا باشم حتما دعاهایی که برای همتون کردم مستجاب میشه.
اگه باشم

هستی...

ممنونم ازت که دعا می کنی...

مژگان شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 11:46 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

محتاجم به دعای خوبت فاطمه
اندکی نور برای قلبم...
برای روشنی راهم...
ممنونم فاطمه :*

ممنونم ازت مژگان جون...

من باید از تو ممنون باشم خانوم:*

دل نوشته( سمانه) یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 10:57 http://fun-thing.blogsky.com

اللهم عجل لولیک الفرج

آقای ستاره پوش 11

خیلی جالب می نویسی خیلی

آمین...


ممنون ...لطف داری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.