.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

زائر بارانی ِ خانه ی عشق...

هوالغریب....




می خواهم تمام مسیر آمدنت را گل باران کنم فرشته ی پاک خدا...


میخواهم تمام مسیر ِ گام های آسمانی ات را گل باران کنم زائر خانه ی عشق...


می خواهم به نشانه ی خدایی شدنت روبه رویت بیاستم و در چشمانت نگاه کنم و بگویم که آسمانی تر شدنت مبارک ِ وجود ِ آسمانی ات باشد...


می خواهم به نشانه ی احترام سلامت کنم  و به نشانه ی دلتنگی پیشانی ات را ببوسم...پیشانی کسی که خالصانه سر بر کوی عشق نهاده است و روبه روی خانه اش نماز خوانده است بوسیدن دارد...


می خواهم به رسم ادب روبه رویت بشینم و تنها نگاهت کنم...چرا که تمام وجودِ تو بوی مطلق خدا می دهد...چرا که نگاه کردن به روی ماه ِ زائر خانه ی عشق هم ادب می طلبد...


می خواهم به رسم دوستی دست بر شانه ات بگذارم تا حس کنم چقدر قشنگ و ناب تمام وجودت خدایی شده است...


می خواهم به رسم معرفت به تو تبریک بگویم خاص ترین مهمان ِ مهمانی ِ بزرگ خدا...


میخواهم به رسم دل های بارانی به دلت که این روزها پاک ترین و سبک ترین دلیست که می شناسم رهایی و پرواز کردنش را تبریک یگویم...


می خواهم به رسمی سبز تمام وجودت را گل باران کنم...تویی که شده ای عین یک کودک در لحظه ی تولدش...همان گونه پاک و معصوم...


می خواهم به رسم تمام شب های پر از ستاره، ستاره باران شدن ِ تمام وجودت را جشن بگیرم....


می خواهم به رسم باران تمام وجودت را که شده است تجلی ِ وجود خدا را عاشقانه نگاه کنم...


می خواهم به رسم صداقت و یک رنگی باران به دل ِ بارانی ات بگویم که سفید پوش شدنش چقدر در این ماه حرمت دارد...


می خواهم به رسم عشق بگویم که نمی دانی چقدر حرمت دارد دلی که با زبان روزه دور ِ خدایش می گردد و لبیک می گوید...



اصلا بگذار به رسم خودم برایت بگویم...


تمام قربان صدقه رفتن ها و گشتن ها دور خدایت نمی دانی چقدر وجودت و دلت را حرمت بخشیده...زندگی بخشیده...عشق بخشیده...رهایی بخشیده...امید بخشیده...ایمان بخشیده...



تمام آن قربان صدقه ها مبارک وجودِ پاک و سپید ات باشد...



و در نهایت می خواهم به رسم تمام رسم های خوب دنیا با تمام وجودم خالصانه و صادقانه به تو بگویم که :




گشتن دور ِ خدایت مبارک وجود آسمانی ات باشد خوب ِ من...






+تقدیم به حضور آسمانی فریناز آسمانی ام...

حجت مقبول باشد بانوی آسمانی...



                                             و این که خوش اومدی بین زمینی ها...



نظرات 15 + ارسال نظر
دل نوشته یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 08:19 http://fun-thing.blogsky.com

سلام بانو
تبریک قشنگ و معرکه ای بود

مگه فریناز اومده ؟

سلام سمانه خانوم گل

ممنون...لطف داری...

بله...امروز صبح رسید اما هنوز نت نیومده...یکم استراحت کنه خستگیش بره میاد ایشالله

مژگان یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 10:19 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلاممم
چه خوش آمد قشنگی گفتی فاطمه
منم همه این حرفا خوبی که گفتی به فریناز آسمونی رو تکرار میکنم و ...
... گشتن دور ِ خدایت مبارک وجودِ آسمانی ات باشد خوب ِ من...
خوش اومدی مهمون خاص خدا

سلام...

ممنون...

منم بازم هم بهش خوش آمد میگم...

و ممنونم که اومدی پیشم بانو مژگان...
خیلی ممنون بانوی سبز...

قشنگ بهت میاد ...چون وسط یه عالمه سبزی زندگی می کنی

محمدرضا یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 11:05 http://mamreza.blogsky.com

سلام
در این شب های عزیز از شما دوست خوبم التماس دعا دارم.
امیدوارم بهترین تقدیرها دراین شب های قدر برات رقم بخوره.

سلام...

ممنونم...

همین طور برای شما آقای سبز آسمونی

محمدرضا یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 12:52 http://mamreza.blogsky.com

سلام
اصا هم حسودیمون نشد به این استقبال گرم و خوش امد گویی زیبا.
بلاخره چمدون سوغاتی ها هنوز باز نشده دیگه

سلام

حسودی اصا چیزه خوبی نیستا

میگم شما اصا چشمت فقط دنبال اون چمدونه ها...نه؟

بزار برسه بنده خدا بعد سراغ سوغاتی بگیر...
واااالااااا

تازشم هم من اصا سوغاتی نمیخوام ازفریناز...اصنم مثه شوما چشمم دنبال سوغاتی نیست...من واسه خودش نوشتم نه سوغاتی

محمدرضا یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 12:57 http://mamreza.blogsky.com

فعلا اینجا بهش خوش امد میگم تا بعدا خودشون نزول اجلال بفرمایند و تشریف بیارن نت.
خوش اومدی زائر فسقلی خدا

میگم حالا که به فریناز خوش اومد میگی منم بزار مثه خودش بهت بگم که پسرا فسقلی ین...

منم بهش خوش اومد میگم بهش

تازه استقبالمون هم گرم بود...شمام حسودی نکن که کاره بدیه

لیلیا یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 16:35

بالاخره اومد.. فریناز ِ ...

سلام بانو.. سلام فاطمه..

اوهوم..بالاخره اومد...


سلام بانو...

فریناز دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 07:10

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام


آخه تو نمی گی زبون من بند میاد از این همه مهربونی و نمی دونم چی بگم؟



جمله ی آخرت ادراک کل سفرم بود...
محشری تو فاطمم محشر


چقد خوب که فقط خودت می دونی چرا برگشتم بین زمینیا...
و اینکه اصن چرا پرواز کردم تا اون بالا بالا ها

واسه همه چی ازت ممنونم

خدایا شکرت
شکر
شکر
شکر

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به روی ماهت


اینجا هم بدو بیا بغلم ببینمت

فقط بخونش فرینازم...فقط بخونش...

از همه سرم؟
به من چه امید میگه...میگه تو محشری از همه سری

محشر تویی فریناز خانوم ِ آسمونی...


اوهوم...هم خوب دلیل رفتن و اوج گرفتنت رو می دونم هم دلیل برگشتنت بین زمینی ها...


تشکر لازم نیست...
اگه بنا به تشکر باشه که من باید بشینم و تشکر کنم فقط ازت...


شکر برای تموم خدایی کردن های محشرش که با چشمم دیدم...

شکر
شکر
شکر
شکر

فریناز دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 07:26

راستی خودت بگو من به کدوم رسم ازت تشکر کنم اونوخ؟

کاش اونطوری که تو می گی شده باشم...
وقتی می گی زائر بارونی، دلم می لرزه
وقتی می گی خونه ی عشق، دلم می لرزه
خدایی شدن، خواستن ِ بی قید و شرطشو می خواد و حیران ِ وجودش شدن رو...
یه حیرت مطلق که باید خدا بخواد تا بشه
و کاش به قدر استارت اولیه ش شده باشه لااقل

رهایی و سبزی و سرزندگی
شب های ستاره بارون و ماهی که از اولش دیدم تا شب چهاردهی که تو می دونی چی شد و بعد از اون...
بارون و صداقت و یکرنگیش
عشق و معبود و محبوب و ابد و ازل...

به رسم خودت اما عجیب به دلم نشست

حالا می فهمم همون لحظه های کمی که می شنیدیم، چقدر خوب می فهمیدی تغییراتمو که تا قبل اومدنم اینقدر خوب توصیفشون کردی

حرمت...
زندگی
عشق
رهایی
امید و ایمان

قربان صدقه ها...
گشتن ها...
طواف و عاشقی...

چقدر خوبه این عاشقی ها
چقدر خوبه وقتی طعم واقعیشو می چشی


و به تمام رسم های خوب دنیا از خودش خواستم که چشمات ببیننش
دستات لمسش کن و وجود پاکت دورش بگرده و بگرده و بگرده...
چون لایقشی

ایشالله که...

ایشالله

تشکر؟
تشکر برای نوشتن حقیقت؟!

تشکر لازم نیست خانوم خانوما
ارزشت بیشتر ازین حرفاست...

مطمئنم که شدی...خوب حس می کنم...خووووووب...
می دونی که اهل تعارف هم نیستم...وقتی میگم یعنی واقعا حس می کنم که میگم...

فقط می تونم بگم وقتی تو همون لحظه های کم وقتی فقط سکوت می شدم و اشک حالا خوشحالم که دلیلش رو فهمیدی ...

می فهمیدم چون تو رو بهتر از خودت می شناسم حتی فسقلی

بازم با تموم وجودم بهت می گم که تموم این عاشقی هات گوارای وجودت باشه...

اصا به قول معروف گوشت بشه به نتت
اون قد که حظ کنی از زندگی تا رفتن بعدی پیش خدا...

انقدر این عاشقی به عمق وجودت بره...واسه همین گفتم گوشت بشه به تنت...

تازه یخده جون هم می گیری فسقلی

وااااالااااااا

لایق بودن من...
نمی دونم...

ایشالله که میشه فرینازم...
با تموم وجودم آمین شدم برای این دعای آخرت...
با تمام وحودم


راستی چقدر خوبه که اومدی...
خدارو شکر که هستی...

مژگان دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 11:41 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/


اومدم بگم فاطمه بارون میاد ، اونم چه بارونی ، جات خالی
دیدم اسم فرینازو اینجوری شدم!
ع ببخشید سلام یادم رفت ، خوب هول شدم
بدوام برم رگبار آرامش
فعلا خدافظی فاطمه جون

باروووووووووووووووووون؟

خووووووووووووووش بحالت...

آقا من شمال میخوام خب...

میگم فریناز اومد یادش رفت مارو...

بدو...
بدو دختر خوب...

دسته گل یادت نره ببری واسشا

فعلا

مژگان دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 12:21 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلام فاطمه جونی
رفتم دیدن فریناز آسمونی
تازشم دسته گلم بردم ولی خونه نبودن!
یه نامه نوشتم انداختم تو حیاط که بعدا بخونه!

خدارو شکر میکنم بخاطر داشتن دوستای خوبی که اینجا پیدا کردم.
خیلی زیاد دوستون دارم
اصنم بجای تو میرم زیر بارون خیس بشم ، میدونم خیلی دوست داری.

سلام مژگان خانوم گل

خب بچمون تازه از راه رسیده اینه که میان و میرن دیدنش...واسه همینم نت نیست

میاد زودی...

منم خوشحالم که دوست خوبی هستی برام خانوم...

ای جااااااااااااااان...
دوس داشتن چی چیه!!!!
من عاشق خیس شدن زیر بارونم

کلا همیشه به شمالی ها بخاطر آب و هوایی که توش زندگی می کنن از بچگی حسودیم میشده

مژگان دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 12:47 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

اینم گلم واسه فاطمه عزیزم


http://s4.picofile.com/file/7867837953/13910407_91_.jpg

خودم رز دوست دارم ولی عاشق یاس سفیدم.
http://s4.picofile.com/file/7867849244/31447919511886612677.jpg

واسه من؟؟؟؟


واااااای خدای من...

اصا یه عالمه ممنون بانو...
ذوق کردم این شکلی شدم قشنگ

کلا رز قرمز دوس دارم...

یک دنیا ممنون بانوی سبز

یادمه خونه ی زمان بچگی هام ازین یاس سفیدا داشتیم...یخده شکلش فرق داشت با این عکسه فقط

ممنون بانو

دلنامه دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 14:05 http://thebestdelnameh.blogfa.com

سلام
حجشون قبول انشالله این مهمونی قسمت خودت بشه
ولی واقعا عالی نوشته بودی
کلمات خوشگلی بود
تمام قربان صدقه رفتن ها و گشتن ها دور خدایت....

تو این شبا دعا یادت نره....
التماس دعا

سلام

ممنون...انشالله قسمت خودتون هم بشه...

برای من رفتن به چنین سفری یه آرزو...

محتاجم به دعا دوست عزیز...
به یاد تموم دوستان اینجا بودم

لیلیا دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 14:52

سلام بانو...


من.. خوبم. :) تو چطوری فاطمه... ؟!

سلام بانو...

منم خوبم...شکر...

بازم میگم نکن با خودت این کارارو...زبونم مو در آورد دختر...
ظلم نکن به خودت...

نازنین دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 17:55

به به اینجام که خبرایی شده
چقـــــدر قشنگ نوشته بودی فاطمه
خوش اومدی زائر بارونی خونه خدا

تو میدونستی فاطمه!
فریناز به من گفت بیست و یک روز منم فکر کردم منظورش بیست و یکم ماه رمضونه :دی
حساب کتابم اشتباه از آب درومد

خوش اومدی فریناز فسقلی

اینم میشه ها...

بیست و دو روز اونجا بود...
عب نداره خانومی...

راستی این روزا اصا نازنین سابق نیستیا...این رو خوب می تونم بفهمم...

نازنین دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 17:56

راستی تو که پارتی داشتی میدونی سوغاتی چی برامون آورده!

فریناز وای به حالت اگه ببینم واسه من کمتر آوردی! باید واسه من از همه بیشتر اورده باشی! دلیل نمیخواد که همینجوری

گوشتو بیار جلو ...نمیشه بلند بگم
والا از خدا که پنهون نیس از تو چه پنهون همزاد جون من اصا در جریان سوغاتی اینا نیستم...

با من هماهنگ نشده

اتفاقا نظر منو هم بخوای...من موافقم...همزادمی چون...اینم دلیل...اصا اکه سوغاتی در کار بود منم سوغاتیمو میدم به تو...همزادمی خب...دوس دارم بهت بدم

پَ فک کردی چرا جا گرفتم وب فریناز برات؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.