.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-7

هوالغریب...



سلام بر یگانه آقای ستاره پوش دنیای ما


سلام بر یگانه مرد حاضر در این دنیای گرد...


سلام مهدی جان...



نمی دانم از چه بگویم...از گذر سریع این روزها که نمی دانم این همه عجله شان برای تمام شدن برای چیست بگویم یا از حال این روزهایم؟!...


شد سومین جمعه...اصلا باورم نمیشود انقدر سریع گذشت... باورم نمیشود...خیلی روزدتر از آنچه که فکرش را می کردم دارد می گذرد...


امشب وقتی ماه را میان تمام آن ابرها دیدم دلم لرزید...ماهی که تازه طلوع کرده بود و عجیب بین آن ابرهای سیاه دلبری می کرد...


ماهی که از همان شب اول دیدمش و لحظه به لحظه کامل شدنش را دیدم...و حال شاهد لحظه به لحظه تمام شدنش هستم...و چقدر این تمام شدن بغض دارد... لحظه به لحظه نگاهش می کنم تا بدرقه اش کنم و ماه رمضان امسال هم برود به ابدیت...و از آن تنها اثرهایش بماند...


و کاش این اثر ها خوب باشد آقای خوبم...



هنوز هم باورم نمیشود که شب های قدر هم دارد می رسد...حسابی نزدیک شده اند...شب هایی که عجیب عاشقشان هستم...


با تمام وجودم بوی شب های قدر را حس می کنم...


امشب که زیر آسمان و زیر نور ماه ِ تازه طلوع کرده نماز خواندم با تمام وجودم بوی شب های قدر را حس می کردم...


آقای خوبم...

این روزها که دارند به سرعت برق و باد می گذرند را کمکمان کن...این همه عجله شان خوب نیست...


میشود قدری آهسته تر بروند؟!!


انگار زندگی در ماه رمضان امسال افتاده است روی دور تند...


آقای خوبم...


کمکم کن که قدر بدانم...کمکم کن که قدر بشناسم...من هنوز خیلی قدرها را نمی شناسم...


من هنوز خیلی جوان و خامم .... هنوز خیلی قَدَم کوچک است برای درک این چیزها...


آقای خوبم...


در بین تمام این گذشتن های سریع قدری نفس می خواهم که قدر بشناسم...قدری نفس می خواهم به قَدر یک سال...


قدری نفس که این شب ها که می گویند حال یک سال آدمی نوشته می شود را قدر بدانم...


بفهمم و کمی بزرگ شوم و آبدیده...


قدری نفس می خواهم که قدر بشناسم...


آقای خوبم...


کمکم کن که این شب ها قلبم را خالص تر از تمام عمرم در دستم بگیرم و با خدای خودم خلوت کنم...مثل تمام سال هایی که دوست داشتم این شب ها تنها باشم و خلوت کنم...


آقای ستاره پوش...

امشب باز هم دعوت شدم به حرف زدن با شما...دعوت شدم به حرف زدن با شما در کنار همان گنبد فیروزه ای...و چقدر این دعوت شدن های ناگهانی به تمام وجود آدم می چسبد...



آقای خوبم...


به قدر ِ بی نهایت تمام این شب های عزیز یاری مان کنید که اندکی قدر بدانیم در این برهوت ِ بی قدر و ارزش شدن دنیایمان...




                                قَدری قَــــدر برای یک سال....


 




اللهم عجل لولیک الفرج





نظرات 13 + ارسال نظر
نازنین جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 02:36

چقدر ثانیه ها عجله دارن
هرسال منتظر این شبهام فاطمه

کاش امسال قدر بدونم
التماس دعا فاطمه

آره...خیلی عجله دارن نازنین...
منم خیلی منتظر این شب هام...

ایشالله که هممون قدر بدونیم...
محتاجم به دعاهای خوبت بانو

مینا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 02:55

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:15

قدر بدانیم در این برهوت ِ بی قدر و ارزش شدن دنیایمان...
قَدری قَــــدر برای یک سال....

اوهوم...

فقط قدری قدر برای یک سال زندگی...

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:17

فقط اندکی...قدر بدانیم!

نمیدون سال های پیش.. سال های خیلی قبل..

از خدا در شب های قدر چی خواستم که سرنوشتم این شد! نیمیدونم.. بانو..

چندین بار بهت گفتم لیلیا...بازم میگم به این حرف ها بخوای بها بدی نابود میشی...

مهم اینه که امسال شب قدر چی بخوای از خدا و خودت کمک کنی به خودت که ازین وضع و حال دربیای...

فقط همین بانو

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:17

فقط اندکی...قدر بدانیم!

نمیدون سال های پیش.. سال های خیلی قبل..

از خدا در شب های قدر چی خواستم که سرنوشتم این شد! نیمیدونم.. بانو..

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:17

فقط اندکی...قدر بدانیم!

نمیدون سال های پیش.. سال های خیلی قبل..

از خدا در شب های قدر چی خواستم که سرنوشتم این شد! نیمیدونم.. بانو..

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:17

فقط اندکی...قدر بدانیم!

نمیدون سال های پیش.. سال های خیلی قبل..

از خدا در شب های قدر چی خواستم که سرنوشتم این شد! نیمیدونم.. بانو..

اکو هم که داری

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:18

چرا نظرات من چار تا شد!!

واااا..

والا منم دیدم چشام چار تا شد

قدیما اکو سه بار تکرار میکرد...اما اکوهای امروزی چهار بار تکرار شدن

اکو هم اکوهای قدیم

وااااالاااااا

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:20

بانو منوببخش به خاطر همه ی بی حوصلگی های این روزام..

ازین حرفا نزن بانو...

فقط امیدوارم بخوای و به خودت کمک کنی که یه روزی تموم بشن تموم بی حوصلگی هات...

لیلیا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 03:22

کاش بفهمم و کمی بزرگ شوم......

کاش منم هم

november جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 13:43 http://november.persianblog.ir

وقتهایی که صدای پای قدر رو میشنوم، دستُ دلم میلرزد
میخواهم دستهایم را بالا ببرم تا هرجایی که قدوبالایم قد میدهد ... بله این درست که دستانم پراز گره بظاهر کور شده اما خدای جانی دارم که با تمام بزرگیش میتواند گره دستانم را بازکند ... من ایمان دارم فقط میخواهم این شبها چشمانم را ببندم و بلند فریاد بزنم خدایا دوستت دارم بخاطر هرچه به من بخشیدی
آقای ستاره پوشم کاشکی وقتی پای نامه ام را امضا میکنی تقدیرم دیدارشما باشد ...

فاطمه عزیز سلام. چقدر زیباست حالی که نگاشتی...

داشتن خدای جان!
چه تعبیر محشری دوست عزیز...وقتی خوندمش دلم لرزید...


من هم ایمان دارم به این خدای جاان..

من هم هم صدا با شما فریاد بزنم که دوستت دارم محبوب ازلی ام...

انشالله که تقدیر هممون همین باشه بانو...

سلام بانو...ممنون...لطف دارید....

مژگان شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 12:03 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلام فاطمه
واقعا چقدر به نیمه دوم ماه مهمونی خدا رسیدیم!
امیدوارم تو این روز و شبای پیش رو انقدر آیینه دلامون زلال و پاک بشه که هیچ گرد و غباری نتونه زلالیشو کدر کنه!
دعا میکنم تو این شب های عزیز که بهتر از هزار ماهه بتونیم سرنوشت خوبی رو از خدای خوبمون بخوایم و رقم بزنیم ...
چه قدر این آهنگ دلنشین و آرامشبخشه . ممنونم

سحر گاهان که عرش کبریایی می سراید نغمه توحید
تو که آهسته می خوانی قنوت لحظه هایت را
میان ربنای سبز دستانت
دعایم کن دعایم کن

سلام...

آره...خیلی زود رسیدیم...اصلا باورم نمیشه این قدر زود گذشته باشه...

ایشالله...
ممنون بابت دعاهای خوبت...


حتما...توام در حق تموم دوستا و من دعا کن بانو...

مژگان شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 12:04 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

گفتن نداره ولی چقدر زود بود جمله اولم ، جا موندش

بله خانوم...گفتن نداره...ولی شوما به رومون آوردین...

خواننده عاقله بانو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.