.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-6

هوالغریب...




سلام بر یگانه آقای ستاره پوش دنیای ما


سلام بر یگانه مرد حاضر در این دنیا


سلام آقای خوبم


سلامی به رایحه ی گل ها شب بوی حیاط کوچکمان که این شب ها عجیب مشامم را پر می کند...



آقای خوبم...


شد دومین جمعه ...دومین جمعه از ماه رمضان...ماه روزهای بلند و شب های کوتاه...ماه مهمانی خدا...


زمان خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردم دارد می گذرد...می گذرد و من مانده ام هنوز در این گذر سریع...خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردم 9 روز گذشت...9 روز روزه داری گذشت...


مانده ام که چطور این روزها یکی پس از دیگری دارد می گذرد و من هم مانده ام این بین...بین تمام شلوغی ها و دغدغه های این روزهایم...


بین دغدغه هایی که عجیب کرده است تمام این روزها و لحظه هایم را...یک جور عجیب ِ شیرین که دوستش دارم...


آقای خوبم...


این روزهایم که صبح هایش با عهدی بینمان آغاز می شود را عاشقانه دوست دارم...هر روز عاشق تر از دیروز صبح ها عهد می خوانم و با شما حرف می زنم...حرف می زنم تا سبکی همیشه به سراغ دلم بیاید و آرام بگیرم...آرام بگیرم و زندگی را شروع کنم...


دعا برای همه چیز و همه کس...دعا برای او...برای او که تمام وجودم است...برای او که تمام دارایی دل ِ کوجکم است...



آقای خوبم...


این روزها و شب ها همدمم شده است ماه...ماهی که مثل ماه شعبان لحظه به لحظه کامل شدنش را دنبال می کنم...می خواهم نیمه ی رمضان را ببینم...غروب ها کارم شده است نشستن  و زل زدن به ماه...ماهی که همدم و شاهد خیلی از لحظه های من شده است...



آقای خوبم...


دلم تنگ است برایتان...یعنی میشود روز آمدنتان را شاهد باشم با همین چشمانم؟!


چقدر دیدن روی ماهتان برایم خواستنی است...



آقای خوبم...


دلم به اندازه حس ناب تمام سحر های رمضانم برایتان تنگ است و چقدر خدا را شاکرم که می توانم برایتان بنویسم...و خیلی از نشانه ها به من می گوید که حواستان به این فاطمه ی کمترین هست...


مثل سه شنبه و آن حرف زدن با شما در کنار شهدای گمنام و اشک هایم زیر نور ماه...



آقای خوبم...


نمی دانم چطور شاکر باشم برای تمام این لطف هایتان...



این روزها با تمام دلم با شما عهد می بندم در دل سحر های رمضان...


با تمام دلی که این روزها طواف یار می کند با شما عهد می کنم ...


با تمام دلی که در دستم گرفتمش و سپردمش به او...


با تمام آن دل ِ پر از عشق با شما عهد می بندم...


عهدی از جنس عشق...از جنس سحر های ناب و پر از خواهش رمضان...





آقای خوبم


به صداقت تمام آن عهد ها قسم که هوایش را داشته باشید این روزها... 






اللهم عجل لولیک الفرج




نظرات 11 + ارسال نظر
لیلیا جمعه 28 تیر 1392 ساعت 12:48

سلام.. بانو...

سلام بانو

لیلیا جمعه 28 تیر 1392 ساعت 13:41

سلام بر یگانه آقای ستاره پوش دنیای ما
سلام بر یگانه مرد حاضر در این دنیا

گل های شب بوی ..
دومین جمعه..از ماه رمضان..

ماه روزهای بلند و شب های کوتاه...
ماه مهمانی خدا...
زمان خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردم دارد می گذرد...( اوهوم... ،

---
فاطمه این ماه رمضون خدا خیلی هوا دلمو داره... وگرنه... )
----

مانده ای هنوز در این گذر سریع...
مانده ام که چطور این روزها یکی پس از دیگری دارد می گذرد و من هم مانده ام این بین...بین تمام شلوغی ها و دغدغه های این روزهایم...( اینو خیلی خوب میفهمم بانو.. خیلی خوب...)

بین دغدغه هایی که عجیب کرده است تمام این روزها و لحظه هایم را..


عجیب شیرین....

این روزهایت که صبح هایش با عهدی بینتان آغاز می شود...
چه خوووووووووووووووووووووووووب..

هر روز عاشق تر از دیروز .. عهد میخوانی...

خوش به سعادتت بانو...

دعا برای همه چیز و همه کس..( چه خوووووب.. )

دعا برای او...

با او حرف می زنی .. تا

آرام بگیری و زندگی را شروع کنی ..

---
تمام دارایی دلت کوچکت..

خدا برات حفظش کنه..


اما دلت کوچیک نیست بانو... کوچیک نیست...


ماه... همدمت شده...
ماهی که مثل ماه شعبان لحظه به لحظه کامل شدنش را دنبال می کنی... ( خیلی قشنگه ..این دنبال کردن رو خیلی دوست دارم. بانو .

میشینی زل میزنی به ماه...... ( همیشه یه همچین تصویری از فاطمه تو ذهنم دارم... همیشه... از وقتی که فهمیدم با آسمون خیلی رابطه ی خوبی داری..


ماه..
شاهد خیلی از لحظه هایت... چه عجیبه..
......
....
....
..

...
طواف یار...

اللهم عجل لولیک الفرج...

خدایا شکر..

فاطمه....

مثل همیشه ممنونم که انقدر خوب می خونی لیلیا...

و مثل همیشه دوست دارم تو سکوت بخونم حرفاتو که ببینم چطوری ارتباط برقرار کردی با متن...

اوهوم...دل من و طواف یار...


آمین...

بله بانو...

سپاس که اومدی و خوندی

نازنین جمعه 28 تیر 1392 ساعت 15:27

حواس آقا بهت هست فاطمه
همین که میتونی بنویسی یعنی حواسش هست

چقدر زود داره میگذره ماه رمضون
10 روز شد به همین سرعت

امیدوارم همین طور باشه نازنین

آره...خیلی زود داره می گذره...خیلی زود...

فکرشم نمی کردم که انقدر زود بگذره...

نازنین جمعه 28 تیر 1392 ساعت 15:28

راستی دیشب توی حرم به خیلی یادت بودم
به یاد همه تون بودم

واقعا؟

چقدر جالب...

آخه داییم اینا مشهدن الان...دیشب داییم زنگ زد از تو حرم و سلام دادم...

بعد تو هم همون شب اونجا بودی و دعا کردی...

ممنون عزیزم

ممنون برای تموم خوبی هات...

november جمعه 28 تیر 1392 ساعت 15:34 http://november.persianblog.ir

سلام.
چقدر خوب که میتوانی برای عزیزترین عزیزدلمان اینطور بنگاری.
بمن اجازه دهید در اوج بدی هایم و به امید مهربانی همیشگی ایشان فقط در یک سطر بگویم:
سلام بر امام زمانم. سرورم روزه ها و نمازهایتان قبول...

سلام...

سپاس از حضور سبزتون...

من هم اجازه بدید مثل شما فقط همین رو بگم دوست عزیز...

ممنون از حضورتون

مینا جمعه 28 تیر 1392 ساعت 19:00

ایشالا هممون ظهورشونو میبینیم

ایشالله

نازی شنبه 29 تیر 1392 ساعت 00:20

سلام همزادی
صبح اومدم خوندم متنتو...ولی نظد نظر بذارم...
به دلم نشست وحشتناک...بعضی از نوشته هات واسه آقای ستاره چوش عجیب به دل میشینه...حس میکنم این یکی هم رو با یه احساس شدید قلبی نوشتی...
چون خیلی قشنگ بود ارتباطت با آقای ستاره پوشمون
پر از آرامش و لطافت...
برداشتی که از متنت میشه داشت

سلام مهرناز خانوم گل...
اوهوم ...دقیقا با یه احساس شدید قلبی نوشتمش...

حسی که از ته دلم بود...با همه ی وجود...

برداشتت کاملا درست بود خانوووومی...

ممنونم که اینقد خوب خوندیش

مژگان شنبه 29 تیر 1392 ساعت 10:57


سلام بر آقای ستاره پوش

و سلام به فاطمه
مدت هاست دلم به شنیدن درد و دلت با آقای خوبی ها خو گرفته!
بنویس فاطمه که از دل مینویسی و به دلم عجیبــــــــــ مینشینه!
یه دونه ای

سلام عزیزم...

ممنونم..لطف داری به من و نوشته هام...
خوشحالم که می تونید با درد و دل هام اینقد خوب ارتباط برقرار کنید...
این برای من مایه ی خوشحالیه...

ممنونم عزیزم

محمدرضا شنبه 29 تیر 1392 ساعت 11:56 http://mamreza.blogsky.com

سلام
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام

آمین

نازنین شنبه 29 تیر 1392 ساعت 23:29

داییت هم اونجا بودن! چقدر عالی
فکر میکنم ایندفه آقا صدامُ شنیده!

میدونی! یه دوستی خیلی التماس دعای مخصوص داشت درواقع فکر میکنم بخاطر خواهش دل اون بود که تونستم برم
وقتی بهش گفتم رفتم باورش نمیشد چون دقیقا همون شب اتفاقی افتاده بود که دلش آروم شده بود
خیلی خوشحال شدم براش
حالا هم برای تو

انشاله به هرچی که میخوای میرسی فاطمه

اوهوم...دیگه اومدن دیروز...

ای جان!چقدر معرکه...چقدر خوب که اینقدر دلت پاکه همزاد جون...

واقعا یک دنیا ممنونم برای دعای اون شب...واقعا بهم رسید...
ممنونم...

انشالله توام به تموم خواسته های قشنگ دلت برسی خانومی...

دل نوشته یکشنبه 30 تیر 1392 ساعت 08:11 http://fun-thing.blogsky.com

سلام بانو
اللهم عجل لولیک الفرج
زیبا نوشتی مهربون به دل نشست

سلام خانووووم...

آمین

ممنونم ..لطف داری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.