.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش-2

هوالغریب...



سلام بر آقای ستاره پوش دنیای این روزهای ما...


سلام مولای خوبم




این روزها دلم عجیب یادتان می افتد...این روزها بغضی عجیب مهمان لحظه هایم شده...خودتان که شاهد هستید...گاه و بی گاه ناگهان صدایم می لرزد و چشمانم پر از اشک می شود اما نمی بارم...


و این بغض دارد مرا خفه می کند...تا می خواهم ببارم ناگهان جوری میشود که اشک هایم بماند...بماند برای خودم...


این روزها هر شب هر جوری که هست ماه را می بینم...لحظه به لحظه کامل شدنش را می بینم تا به نیمه ی ماه برسد و کامل شود...


کامل شود و این نیمه ی ماه بشود متفاوت ترین نیمه ی ماه قمری در طول سال...


اما امسال راستش را بخواهید در دلم بیشتر از تمام عمرم حرف دارم...امسال که هر روز و هر لحظه اش برای من شده است امتحان...


امتحانی که دارد تمام وجودم را به بازی می گیرد...


وجودی که خسته تر از تمام این 24 سال است... اما زندگی هر لحظه اش امتحان است و گاهی امتحان ها چقدر سخت میشود...


گاهی امتحانت می شود نگاه... گاهی نمی دانی که چرا هیچ چیز عوض نمیشود...نمی دانی که چرا همه چیز عین همیشه است و تو داری زیر بار این همه رخوت و تکرار نابود می شوی...


اما صبر شده است ورد این روزهای زبان تو...


می بینی آقای خوبم...


می بینید که این روزها چه رخوتی تمام وجودم را گرفته است؟ می بینید که چقدر هر روز و هر لحظه چشمانم پر از اشک می شود و خودم را کنترل می کنم...



نمی دانم این اشک ها را دارم برای چه روزی نگه می دارم...


من که روز مبادایی ندارم...


اما راستش دلم روز مبادایی می خواهد و گوشه ی دنجی که تمام این اشک هایی که نمی دانم چرا نمی آیند را با خودم ببرم و تمام بغض های این چند وقت...


دلم لک زده است برای گوشه ی دنجی، مکان مقدسی که کسی کاری به کارم نداشته باشد و با خدایم خلوت کنم...


مثل همان روز و آن حالم در مسجد کوفه...


مسجد کوفه...یکی از جاهایی که فرقی نمی کند مسافر بودنت...تو باید نمازت را کامل بخوانی...و دیگری هم در حرم مهربان ارباب آن هم درست در زیر گنبدش نماز کامل است و راز این کامل بودن ها عجیب دل مرا می لرزاند...


خوب به یاد دارم آن شب را در مسجد کوفه و نماز مغرب و عشایی که آنجا بودیم...

و آن شب در آن گوشه ی مسجد تنها نشسته بودم...


کسی از همراهانم با من نبود...هر کدام در یه گوشه ی مسجد بودیم و من تنها بودم...


از آن فرصت استفاده کرده بودم و آرام آرام زیر لب حرف می زدم با خدایم...و اشک هایم...


خانمی که کنارم نشسته بود شروع کرد به حرف زدن با من...با لحن مهربانی با من حرف می زد...گفت که تمام زمزمه هایم را شنیده...


من لبخندی زدم و گفتم من فکر کردم اینجا دیگر راحتم و کسی حرف هایم را نمی فهمد...اما او گفت که اهل یکی از شهرهای جنوب است که اما سالهاست که در کوفه زندگی می کند...فارسی را با لهجه ی جنوبی شیرینی حرف می زد...


و حال رسیده ام به چنین جایی...دلم یک چنین جای دنجی می خواهد...

گوشه ی دنجی مثل همان شب در مسجد کوفه...


اما انگار این روزهایم قرار بر نباریدن است...

 

قرار بر بی قراریست...



قرار بر بغض است... قرار بر بی قراری من است در میان تمام بی پناهی هایم که دیگر دارد تمام وجودم را به بازی می گیرد...


و چقدر درد دارد وقتی دوست داشته باشی گریه کنی ولی چشمانت انگار خوب فهمیده اند که قرار بر نباریدن توست...


قرار است حسابی آب دیده شوی...


قرار است آنقدر این لحظه ها ســــــــخت شود تا حسابی تمام وجودت سیقل بخورد...


قرار است تو ذره ذره تمام جوانی ات را بدهی...روزهایی که جوانی در ظاهر ولی دلت...


آخ که بر دلت چقـــــــــــــــــــــــــدر گرد سفیدی نشسته...





مولای من


این فاطمه ی سراپا تقصیر را ببخش...


تنها همین....







*** اللهم عجل لولیک الفرج ***






نظرات 14 + ارسال نظر
آدم جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 00:34 http://33years2.blogfa.com/

داغی یک آدم از هوس نیست
از وجود حوا هست و نه هوا

چی بگم...

...

فریناز جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 00:43 http://delhayebarany.blogsky.com

فک کنم حالا نوبت من شده که تو سکوت بخونم جمعه های انتظارتو...
آقای ستاره پوشتو...

....
.......


خودت می دونی ینی چی...

اللهم عجل لولیک الفرج

قبول باشه

درست مثل یک سالی که نوشتی و من تو سکوت خوندمت...


آره...

خوب میدونم


آمین
قبول حق

فریناز جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 00:51 http://delhayebarany.blogsky.com

و دوباره خاطره ای از کربلات...

انگار یه سفرایی تموم نشدنی ین
خدا رو شکر



و یه کاش بزرگ...

آره...یه سفرهایی تموم نشدنی ین...
حس هایی که برات میازن تموم نمیشن...


و یه ایشالله از ته دلم برای اون کاش بزرگ دلت فدات شم

فریناز جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 00:53 http://delhayebarany.blogsky.com

راستی

سوزناک ترین دلنوشته ها هم تو رو سبک می کنن و حالتو خوب، اگه واسه آقای ستاره پوش باشه


مرسی فاطمه جونم

آره...واقعا همین طوره...
مثه حال بده من قبل نوشتن و سبکی الانم بعده نوشتن...


من که کاری نکردم فریناز خانومیم

نازنین جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 01:45

وااااااااااای فاطمه
یادم نبود تو رفتی کربلا
رفتی مسجد کوفه!!

خیلی دلم میخواد برم شاید حتی بیشتر از خونه خدا که آرزومه
نمیدونم لایقش هستم که یه روزی برم یا نه

راستی نمیدونستم اونجا نماز رو باید کامل خوند
واقعا؟! دلیلشو میدونی؟!

حتما میری نازنین...

راستش من قبل از اینکه برم کربلا خیلی خیلی دوست داشتم اول برم مکه که نشد و رفتم کربلا...

میری حتما...فقط کافیه با همه ی وجود از خود مهربون ارباب بخوای تا بری...
و الان هم آرزوی دین دوباره ی کربلا رو دارم و هم دیدن خونه ی خدا...


اوهوم..باید کامل خوند..ببین کلا چهار مکان تو دنیا هست که نماز اونجا کامله...فرقی هم نداره که مسافر باشی یا نه....

یکی مکه...یکی مدینه...یکی کوفه و یکی هم کربلا...

من خیلی در مورد علتش خوندم قبل ها و خیلی از بزرگان و مراجع علتش رو بخاظر این گفتن که این چهار مکان جز برترین مکان های دنیان و به علت ارزشی که دارن باید نماز اونجا کامل خونده بشه...
و دلیل دیگه ای براش نیومده هیچ جا...

البته در مورد کربلا باید بگم که فقط زیر گنبد نماز کامله...
نه جاهای دیگه حرم و خود شهر کربلا...و کوفه هم خود مسجد کوفه فقط...
...

نازنین جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 01:46

اللهم عجل لولیک الفرج

آمین...

محمدرضا جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 12:08 http://mamreza.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا نوشتی.
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
ممنون

آمین...

نازی جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 17:30

خدا قرار میشه بر بی قراری هامون...
اینو تو واسه فریناز نوشتی و من واسه تو...
اگر باورش داشته باشی همه ی بی قراریهات به زودی تموم میشه...

اللهم عجل لولیک الفرج

ممنون واسه یادآوریش مهرناز...
خدا قرار میشه بر بی قراری هامون...

ممنون که اومدی پیشم...خیلی وقت بود نیومده بودی


آمین...

لیلیا جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 22:45

سلام فاطمه..

سلام لیلیا...

چرا انقده کوتاه؟

خوبی؟
چیزی شده؟

لیلیا شنبه 1 تیر 1392 ساعت 16:19

سلام فاطمه جون، ببخشید...

من ...یکم ناخوش بودم..
سیستمم نبود ، داده بودم درستش کنن.دیشبم هنگ بود هنوز...برنامه نتم به هم ریخته..
این بود که کوتاه نوشتم...
*
اما الان...بهترم...شکر ، متشکرم

تو چطوری بانو ؟؟

خب الان میخوام بخونم ستاره پوش 2 رو..

امیدوارم باز سیستمم هنگ نکنه.

سلااااام خانوم خانوما...

ناخوش؟
خدا بد نده...چی شدی؟

منم خوبم...شکر....

سیستمت هم امیدوارم درست شده باشه و هنگ نکنه...
اگرم هنگ کرد بزن تو سرش...

محکم بزن تو سرش آدم شه

اصولا من عاشق روش های نوین تربیتی هستم
اصا کتک کاری تو مرام من نیس

...

باور کن

لیلیا شنبه 1 تیر 1392 ساعت 16:41

هو الغریب...( همیشه بهش فک میکنم..و اینکه چرا تو هو الغریب رو انتخاب میکنی...
شاید چون...

آقای ستاره پوش دنیای این روز های ما...

این روزها... دلم عجیب یادتان می افتد..
این روزها ...بغضی عجیب ..
خودتان که شاهد هستید... ( با دل بازی میکنی ....ممنونم...که حرف های دل منم میزنی..( جمله ای که این رز ها همش بر سر زبونمه...از تل دل میگویم...خودت که شاهدی...
گاه و بی گاه ناگهان صدایم می لرزد
چشمانم پر از اشک می شود اما نمی بارم...
این بغض دارد مرا...

...ناگهان جوری میشود که اشک هایم بماند...بماند برای خودم...
______________

ماه...پریشب بالاخره نگاهش کردم ..ماه رو...و اولین چیزی که یادم اومد عسلی بود...
و در اون خلوت شب با خدا و ماه....دعایش کردم...
ماه رو نگا کردم و گفتم دلم برات تنگ شده عسلی..

______________

لحظه به لحظه کامل شدنش را می بینی ..تا... چه قدر انس داری با آسمون فاطمه.... و من عاشق این انس گرفتنت با آسمونم...

این نیمه ی ماه بشود متفاوت ترین نیمه ی ماه قمری در طول سال...( شاید...

در دلت بیشتر از تمام عمرت حرف داری..

امسال که هر روز و هر لحظه اش برای من شده است امتحان...

امتحانی که دارد تمام وجودم را به بازی می گیرد...

( فاطمه همش حرف هایی رو میزنی که من ...ممنونتم...بانوی عزیز...

وجودی که خسته تر از تمام این 24 سال است...

گاهی امتحانت می شود نگاه...

وااااااااا ی فاطمه هر چی جلوتر می رم....

فوق العاده است...نوشتنت..و چه قدر همه چی شبیه هم ِ ....

به وقتش عوض میشه...

و تو داری زیر بار این همه رخوت و تکرار نابود می شوی...

ورد زبان...( صبر....

لیلیا که...


می بینی آقای خوبم...



....خودم را کنترل میکنم....
لیلیا که...


نمیدانم این اشک ها برای چه روزی م یخواهند بمانن و دوست هم ندارم بدانم..

_

روز مبادا..
روز مبادا نداری...



مکان مقدسی که که کسی کاری به کارت نداشته باشد..

پاشو بیا جمکران.

راز این کامل بودن ها عجیب دل مرا می لرزاند...( اوهوم..

بی قراری هایت را خداوند قرار است...

قرار بر بی قراری من است در میان تمام بی پناهی هایم که دیگر دارد تمام وجودم را به بازی می گیرد...

و چقدر درد دارد وقتی دوست داشته باشی گریه کنی ولی چشمانت انگار خوب فهمیده اند که قرار بر نباریدن توست...
قرار است حسابی آب دیده شوی...
... تمام وجودت سیقل بخورد...

قرار است تو ذره ذره تمام جوانی ات را بدهی...روزهایی که جوانی در ظاهر ولی دلت... ( آخه چرا...چرا...

گرد سفید ...

کاش من ِ سرپا تقصیر رو هم ببخشه...

تنها همین...

عالی بود.
ببخشید طولانی شد..
دلم نیومد ننویسم...چون همشو دوست داشتم و...

کسی تاحالا بهم نگفته بود ولی خب اسم غریب رو از بین اسم های دیگه ی خدا عجیب دوست دارم و به دلم میشینه...

آره...این روزا فقط ورد زبونم همین شده که خودشون شاهد همه چیز هستن...



ماه...
چه رازهایی که من باهاش ندارم لیلیا...
و عجیب باهاش مانوسم...و همین طور آسمون...
آسمون...
آسمون و ستاره های شب جز جدانشدنی زندگی منن...

شبی نیست که آسمون رو نبینم...باورت میشه؟
حتی اگه ابری باشه...

خیلی خوب تموم اون چیزایی که برام مهم بودن رو گفتی لیلیا...
خیلی خوب...

بهت گفته بودم طولانی دوس دارم...

نگو ببخشید...باشه؟

ممنونم لیلیا...

خوبه که میای پیشم

مژگان شنبه 1 تیر 1392 ساعت 18:03 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

چرا اشک؟

ابوعدنان شنبه 1 تیر 1392 ساعت 19:17 http://abooadnan.blogsky.com

طولانی بود لاکن شیرین

ممنون...

لیلیا یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 16:35

سلام بانو...
خدا که بد نمیده..

درد ما درد ِ بی درمان عشق ِ... همین..

هرجا که دیگه نمیتونم رو پاهام واسم و زیر بار این تاوان...
میرم پیش دکتر...


روش های نوین تربیتی..

فاطمه...
آره باورم میشه..منم فوق العاده عاشق آسمونم..

باشه دیگه نمیگم ببخشید...ببخشید.

خوبه که هستی بانو..

سلام خانوم خانوما...

عشق درد نیست لیلیا...
عشق فقط عشقه...هیچ وقت به چشم درد بهش نگاه نکن...


بله...روش های نوین تربیتی...خواستی بگو به تو هم یاد بدم


راستی امشب تونستی ماه رو حتما ببین...
مینویسم حالا که داستان ماه امشب چیه...


بودن شمام خبس خانووووم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.