.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

شیرین ترین بهای دنیا

هوالغریب...


باید دلت گرفته باشد که رو بیاوری به نوشتن...تنها و تنها نوشتن...


باید آن قدر پر شده باشی که احساس لیوانی سر پر را داشته باشی که هر لحظه امکان دارد آب از سر لیوان بریزد...


باید شب باشد و تو باشی و اتاقی پر از جای خالی ِ تو...


باید خدا باشد و نمازی عجیب و پر از اشک از سر دلتنگی برای تو...


باید تو باشی و سرمایی بی حد که حتی با وجود رفتن زیر دوش آب داغ هم درمان نشود...


باید تو باشی و لب هایی کبود شده از سرما ولی دستانی قرمز شده و کمی سوخته از شدت داغ بودن آب...


باید تو باشی و یک عالمه تناقض بین داغی آبی که انگار سرد ترین آب دنیاست...


باید تو باشی و یک عالمه جای خالی ِ دستانش بین دستانت...


باید تو باشی و عطر ِ تو بین حجم سنگین شده ی اتاق...


باید تو باشی و یک عالمه دلتنگی و اشک های پنهانی ات وقت برگشت از امتحان دانشگاه...


باید تو باشی و پر کشیدن ناگهانی دلت برای او آن هم درست موقع امتحان...


باید تو باشی و یک عالمه حس خوبی که نمی دانی چطور ولی می آیند تا تو تمام آنچه را که خوانده ای را در برگه ات بنویسی و امتحانت را خوب ِ خوب بدهی...و حتی دخترکی که نا امید شده از قبولی اش تمام دانسته های تو را بنویسد و بعد از امتحان برای تو یک عالمه  دعای خوب کند...


باید تو باشی و تمام روزی که از لحظه به لحظه اش دلتنگی بارید و بارید و بارید...


باید تو باشی و باران ِ ناگهانی دیروز عصر...بارانی ناگهانی آن هم وقتی که در تریا نشسته ای زیر سایه ی درختی و امتحانت را می خوانی...هنوز یک ساعتی به امتحان وقت داری می خوانی...ناگهان باد می وزد و در عرض کمتر از ده دقیقه هوا هم مثل تو دلش می گیرد و در آن گرمای جان سوز هوس باریدن می کند...حتی اگر این هوس قدر چند قطره باشد...مهم این است که صورت تو را اندکی خیس می کند....


آخر تو خوب می دانی که باران نشانه ی تو و اوست....


و این باران می شود همان چیزی که متظرش بودی...


باران آن هم وقتی که هوا گرم تر از همیشه است و تو انتظارش را نداری....حتی اگر چند قطره باشد...



باید خدا باشد و ماهیانی که گواهند و شاهد که بر تو چه گذشته...



باید همه ی این ها باشد و تو نباشی...


...



می دانی این یعنی چه؟!


تنها یکی از این ها کافیست برای به گریه انداختن دخترکی که در دید خیلی ها محکم تر ازین حرف هاست...


دخترکی که تمام همکاران گذشته اش او را به شوخ طبعی هایش می شناسند و به خالی بودن دلش از هر گونه غصه....


وقتی تمام این ها با هم بیاید سراغت دیگر تو میشوی همان دختر بچه ی کوچکی که دلش تنها یک بغل آغوش گرم می خواهد و یک دنیا آرامش ِ وجود تو...


ولی تو با دستان خودت، خودت را محروم می کنی ازین آغوش پر از آرامش...


و این میان تو هستی که عاشقانه تمام این دلتنگی ها را هم دوست داری...


عاشقانه دوست داری که دلتنگش شوی...



زیرا به تو یادآوری میشود که تو برای خودت نیستی...




تو فاطمه ی اویی...




همین جمله کافیست برای تو...بهایش هر چه می خواهد باشد...هر چه...



تو با همین جمله تمام زندگی ات را در دستانت گرفته ای و تنها به سوی او می دَوی...



این ها کم حرف هایی نیستند...



این که تمام زندگی و هستی ات را در دستانت بگیری و تنها و تنها به عشق ِ او بدوی...


مقصد اوست...



تو با اذن ِ خدایت می دوی...



پس بهایش هر چه بود،بود...  



   شیرین ترین بهای دنیاست برای تو...




من با سر می دَوَم رو به سوی تو خوبِ من...







+ تو رو به دنیا نمی دم


                  بسه هر چی سختی دیدم

                        

                                     ای تو از همه خودی تر


                                                           با تو از قفس پریدم...



                                                   



نظرات 42 + ارسال نظر
فریناز یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 15:05

چقدر نوشته ی دیشب و امروزت با هم فرق داشتن
جفتش از دلتنگی زیاد نوشته شدن... معلومه
ولی مهم اینه که چطوری بیان بشن و با چه کلمه هایی

خوش بحالش که تو رو داره

هر وقت میام اینجا یکی از حرفام همینه بانو

فاطمه ی پاکی که حتی تو اون گرما هم آسمون با دلش یکی می شه و بارون میاد... قد چند قطره تا یادآوری کنه...
بارون بهترین یادآوری بوده ها


بهاش چیه مثلا؟

بهای با طعم لواشکم داریم؟

آآآخ گفتم لواشک
سهمیه بندی کردم خودمو

بعله

با اذن خدایت...
محشره

خدا اوی تو رو برات نگه داره و تو رو برای او

آره خیلی فرق داشتن...
خیلی خیلی فرق داشتن


ولی منم همیشه میگم خوش بحال من که اونو دارم...

اوهوم بارون دیروز قبل از امتحان بهترین یادآوری بود برام...
چون بارون نشونه ی من و اونه...

اصلا خدا تو یه روز بارونی ما رو به هم داد...

واای خدا بگم چیکارت نکنه!
تو که میدونی من معده ی درست و حسابی ندارم...منو به هوس لواشک انداختی


اصا من عاشق سهمیه بندی کردنای توام
مگه بنزینه؟



اوهوم...
فقط و فقط با اذان خدا

ممنونم بانو

خدا شما رو هم واسه ما نگه داره...

فریناز یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 15:06

آخه چرا؟؟؟
چرا منو تو این موقعیت دشوار قرار می دی؟

این آهنگه؟
شعره؟
شعر آهنگه؟
چیه؟
کیه؟
چی کی خونده؟
نه ببخشید! کی چی خونده؟

از قفس؟
خوش به حالتا

هه

اصا حال میکنما

میگم من خدایی عشق می کنم که هر خواننده ای رو بزارم تو نمیشناسی...

البته اندی بزارم میشناسی قطعا

خواننده این آهنگه رو هم نمیشناسم ...فقط می دونم اسمش جهانه و فوت کرده...

و این آهنگش رو از بین تنها آلبومی که ازش دارم بیشتر از همه دوست دارم...چون منو یادِ او میندازه...



اوهوم...
باهاش از قفس پریدم

فریناز یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 15:32

فوتو فووت خوندم

خدا بیامرزدش
خوشگله

ازقفس دنیا پریده پس کلا

اندی یم یکی دوتاشو


خب لواشکام یه بسته س
بایدم سهمیه بندی کنم

واسه من عینهو قرص ایکسه

فقط وقتایی که خیلی حالم بد بشه یکیشو می خورم

اون هفته یه شب دوتا خورده البته ها!
ولی خودمو تنبیه کردم دیگه نخوردم:دی


اینقده باهاله
یه بسته دارم که به توام نمییییدم

فوووت کردن
اوهوم

از قفس دنیا پریدس ایشون

حتما آهنگا خوشگلا باید برقصن اندی؟

لواشکی با طعم اکس

برنامه سینماهای اصفهان و سینما قدس ورامین

ایول حال کردم با روش تنبیهیت:دی


باحال یا با هال؟
هال و پذیرایی!

یا عشق و حال و اینا



حالا نمیشه یه دونه یه منم بدی؟

نگا من چقدی مظلومم و عاشق لواشکای ترش و خوشمزه ام


دلت نسوخت؟نیگا بوستم کردم:-*

لیلیا یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 17:02

سلام سلام.

شیرین ترین بهانه ی دنیا...

عطر...

فاطمه...داری بدجور با دلم بازی میکنی...


فقط یه چیز...برای دلتنگی هات خدا رو شکر کن...


من در مورد متن های تو هیچی نمیتونم بگم...هیچی...نمیدونم خودت میدونی دلیلشو یا نه...

اما خیلی زیبا نوشته بودی برای او زندگیت...

خداروشکر که هر دوی شما همدیگرو دارید...شکر... شکر...تا بینهایت شکر...

سلااااااااااااااااااااام

اوهوم شیرین ترین بهونه ی دنیا...


لیلیا متنای من حالتو بد میکنن یعنی؟

اوهوم...شکر می کنم...گفتم که دوس دارم دلتنگی هامو

فکر می کنم بدونم لیلیا...یعنی حدس میزنم...ولی خب مطمئن نیستم...

منم هم برات یه چیز خوب خواستم که اگه خواستی به خودت میگم

فریناز یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 19:26

حالا هی به من گیر بده وروجک

نه! خوشم اومد! باهوشیا
حال

هال خونتون نه ها
حااااااااااااااااال


اووووم
خب حالا که بوسم کردی یه دونشو نصف می کنم نصف نصفشو می دم بت نصف نصف دیگه شو بعد دوباره نصف می کنم می دم بت بخوری

به به!

خب دوس دارم و کیف می کنم که می خندی


بعله که باهوشم...چی فک کردی...


هال خونمون...دوسش دارم...


میگم یه وقت نظر نخوری شوما با این وضع تقسیم کردنت

یه اسفندی چیزی دود کن

ولی خب از قدیم گفتن مفت باشه ... باشه



حالام سهم منو رد کن بیاد

محمدرضا یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 22:45

سلام
میشه قالب اینجا عوض بشه؟

سلام...

اگه یه قالب بهتر و قشنگ تر پیدا کنم حتما...

خوبی شما آقای سبز آسمونی؟

لیلیا یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 23:16

فاطمه جون..

متنات ، حالم رو بد نمیکنه...فقط..

فقط چون خیلی از حرفات منو یاد خیلی از اتفاقات میندازه...متنات با دلم بازی میکنه...بعضی وقتا هم اشکمو در میاره.

اصلن خداروشکر...باید یادم بمونه...ممنونم.

چی خواستی ؟! بهم بگو لطفا..

ممنونم.
راستی ، امروز پیش بانوی آیینه ها در مورد تو و اوی زندگیت هم حرف زدیم.
خواستم کمک کنه فاطمه و اوی زندگیش با هم باشن خیلی زود...در کنار هم ...
اصن انشالله با هم دیگه بیاین اینجا....



خدارو شکر که حالتو بد نمیکنه...

امان از بازی شدن با دل آدم

امــــــــــــــــــــــــــــــــــــان لیلیا


راستش خواستم لیلیا خانوم ما در کنار اوی زندگیش به بهترین ها برسه...و اون روز رو ببینم که بیای و بهم خبر بودنتون در کنار هم رو بدی

ممنون

هر چند که در مورد اوی زندگی من دچار سوتفاهم شدی ولی ممنونم ازت...

فک کن با اوی زندگیم بیام قم

خانم معلم دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 10:41

آهی ی ی ی ی...

چی شده خانوم معلم؟

فریناز دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 20:02




خب اصن تو چیکار داری من به چی می خندم؟


یه چیزی باعث شد بخندم خب


تازشم چقد آهنگت خوشگللللللللللللللللللللله

اوووووووم از آهنگایی که یه ریز متنای جدید می خونن خوشم میاد
نه این زپرتیای قری فری که هی می گه خوشگل خانوم دیریدیدی ابرو کمون دیریدیدی....

بعله




منم که خل و پایه...

پا به پات می خندم



اوهوم خیلی خوشگله....دوس داری واسه تو باشه؟

اگه می خوای برو از نت دانلودش کن با کیفیتشو

واااااالاااااا


اصا من تو کفه این آهنگ خوندناتما


یاد یه چیزی افتادم...

فقط ته دلم بلند گفتم ای جااااااااااااااااااااااانم

فریناز دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 20:03

ای تو از همه خودی تر
با تو از قفس پریدم...


بازی می کنه ها به قول لیلیا

خیلی بازی می کنه ...

خیلی
خیلی...




ممنون که هم خوب می خونی هم خوب گوش میدی

نازنین دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 22:39

وای فاطمه
بعضی وقتا پستاتو که میخونم میبینم چقدر توی خیلی از حس ها شبیهِ همیم!!
و بیشتر میفهمم که دو نفر که توی یه ماه از یه سال متولد میشن قطعا شبیه همدیگه هستن توی خیلی از زمینه ها..
تازه یه همزاد دیگه هم داریم فطمه
یه پسرعمو دارم که دقیقا باهم توی یه روز و یه بیمارستان به دنیا اومدیم
اتفاقا همین دو شبِ پیشم عروسیش بود

آره...خیلی...

خب طبیعی هم هست کسایی که متولد یه ماه باشن وجود این شباهت بینشون...و خب این شباهت بین منو تو هم هست خانومی...
منم هم این شباهت رو حس می کنم بین خودم و خودت...حتی به قول مهرناز که اون باری که صدامو شنید می گفت صدام شبیه توا....
هر چند که به نظر خودم شبیه نیست....هست؟

چه جالب...ایشالله که خوشبخت بشه
وایشالله خودت زودتر ...مام اینجا کلی شاد شیم و یه عالمه دعای خوب بدرقه راهتون کنیم

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 22:55

سلام فاطمه جوون .ممنونم که هستی...خوشحالم که هستی...

امــــــــــــــــــــــــــــــان....

--------------
ممنونم از خواسته ات..
واقعا زیباست.. بودن در کنار عسلی جونم زیباست..اصن بهشته...
اما...

خودخواهیه!

به من گفتن خود خواهیه!

گفتن اگه دوسش داری خود خواه نباش..

دوسش دارم عسلی جونمو و نمیخوام خودخواه باشم..

خوشبختی عسلی جونم برام مهمه...

حتی اگه به قیمت ِ....به قیمت ِ...

خوشبختیش برام مهمه..
حالا در کنار کسی که خودش دوست داره..
بقیش دیگه...

-----------------------------------------------------
اوی زندگی من...
با هر کس که دوستش داره هست..
و
من ...
من... گلابی عسلی جونمم ( قشنگه )
-------------------------
من ، هر جا کنارش باشم مایه ی دردسرشم...
(دیگه از این دعاها نکن..گناه داره عسلی جونم..)

شهدا هم شاهدن ..
شهدا میدونن...میدونن...میدونن...

-----------------

همیشه تو قلبم دارمش عسلی جونمو...الهی فداش شم...(خب دلم خواست قربون صدقه اش برم ببخشید)

-----------------

کدوم سوء تفاهم..؟! در مورد اوی زندگیت..

ببخشید اگه ناراحتت کردم ناخواسته.

----------------

فک کن تو و اوی زندگیت بیاین قم و منم بیام ببینمتون.

------------------

بابت همه چی ممنونم ..فاطمه بانوی عزیز..

مراقب خودت باش..

سلااااام خانوم خانوما...

لیلیا یه چیزی میگم که البته نظر شخصی منه...

اونم این که در این مورد به حرف کسی توجه نکن که خودخواه نباش و اینا...

همه چی دست خداست...

اگه خدا بخواد شما در کنار هم باشید اون روز میاد...مطمئن باش...

حتی اگه تموم دنیا هم بگن که این خواسته تو خودخواهیه...


تو لیلیای عسلی جونت باش فقط...
من رو این مورد خیلی حساسم...
هیچ وقت جای هیچ چیز و هیچ کس رو برای هیچ کس پر نکن...

فقط خودت باش....خودت با دستای خودت قدِ خودتو بساز لیلیا...

این حرفارو هم واسه این میگم بهت که تو این مدت میدیدم که چی گذشته بهت و حرفامو بزار رو حساب دوستی...


خانومی در ملا عام قربون صدقه میرن؟
اینجا زن و بچه رد میشه خب

اصا من فدای اوی زندگیم بشم...اصا دورشم میگردم



اگه اومدیم یه روزی بهش میگم حتما بیایم تو رو هم ببینیم


منم از تو ممنونم خانوم خانوما

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 22:56

اووووووووووووه چقد طولانی شد

شرمنده سرت رو درد آوردم..

طولانی دوس دارم

دشمنت شرمنده

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:02

فریناز سهم لواشک منو عسلی جونم چی میشه پس!

ای نامردا...این چه ووضعه تقسیمه!
برا ما جا نذاشتین...

عسلی لواشک دوست داره خب...

اصن تو شکمویی فریناز ....

خب من از طرف خودم و فریناز بهت قول میدم سهم شما رو بفرستیم قم ولی اون روزی که بیای بگی همه چی خوب شده و با همید

اصا شرطو حال کردی؟

کی لواشک دوس نداره؟

نمونش خوده من...با وجود سوزش معدم ولی ازون جایی که بسیار چش سفیدم به قول معروف باز می خورم

هه...فریناز شیییییییکمووووو

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:47

حرفات قشنگ بود...و تا ابد توی ذهنم میمونه..

بـــــــــــــــــــــــــــله..منم حساسم خیلی زیاااااااااااد

فقط برای عسلی جونمم ...
خودشم میدونه...

مهربان ارباب هم میدونه..
شهدا هم میدونن..
آقا ابالفضل هم میدونه..

و...

فقط دوست دارم به خواسته ی عسلی احترام بزارم...
حتی اگر خواسته اش....


فاطمه....اندازه هفت اسمون خدا ازت ممنونم.
یه چیزی توی حرفات بود که هیچ جا نشنیده بودم...

ممنونتم.


زن و بچه ها چن لحظه از این جا عبور نکنید لطفا!

حالا که قربون صدقه میری..

اووووووووووووووم

عسلی جونم الهی فدا چشمای قشنگت بشم.. دردت بجونم...

----------------

فاطمه بانو... خدا اوی زندیگت رو برات حفظ کنه.

خداروشکر فقط

همین لیلیا

همیشه لیلیای عسلی جونت باش....همـــــــــــــــــــــــیشه...

تا همیشه هم براش بمون...
اگه این خواسته دو طرفست...

تا همیشه بمون براش و بگو که بمونه برات...

چقده زیاد!!!
هفت آسمون

میگم تو چقد شبیه من قربون صدقش میری

از دست تو دختر...

ممنونم...

همین طور عسلی جونت رو برای تو

نازنین دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:51

واااای جدی میگی فاطمه
تو با مهرنازم حرف زدی

نه به نظر منم شبیه نیس صداهامون
صدای تو خوشگلتره خب

تازه به نظر من صدای مهرناز یه کم شبیه فرینازه :)
البته تحقیقات نشون داده صدای نگین و گلی هم شبیه منِ
کلا صدای خوبی دارم

دیگه فرصت بلاگ اسکای داره تموم میشه
فقط ده دقیقه

آره...یه بار صداشو شنیدم...

شرمنده نکن...به خودتم گفتم صدات یه جور هیجان پشتشه...یه جور هیجان باحال...

ولی صداشون شبیه نیستا...صدای فریناز خیلی نازک تره به نسبت مهرناز...

میگم اصا یه بحث تخصصی راجب این موضوع راه بندازیم...

بعله...شکی نیست که صدات خوبه

منو تو شمارش معکوس راه انداختیما

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:55

عجب شرطی! هنگ کردما...

با همیم...تو قلب هم...

امشب چه شبیه! همه دوستان هستن...

جای عسلی هم یه گل سرخ...

شما بخور لواشکو...
بعد به روش خودمون، سوزش معدت بخند..

دیگه ما اینیم دیگه

و ایشالله در کنار هم...

بعله...همه هستیم...فریناز فسقلی نیست...
جای اونم یه گل سرخ خوشگل بزاریم....



آره...اتفاقا ازون روز تاحالا به دردام همین جوری می خندم

لیلیا دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:57

همیـــــــــــــــــــــــــــــــــشه .... لیلیای عسلی جونمم...

با کمک خدای مهربونمون...

خدارو شکر...


ایشالله...

نازنین دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 23:58

فاطمه فک نکنم بتونی تا نظر آخرو بجوابی

این دو روز قرار شد شام و ناهارتونُ بیارین بیاین وب خودم

همه تون کوچولویین یه گوشه اتاقم جا میشین دیگه
فقط باهاس رو زمین بخوابین شبا

دیگه دارم جواب میدم...

ایشالله که برسم....

آره...این چند روز پذیرای یه عالمه بلاگ اسکایی بی خونه باش...

میایم خدمتتون این چند روز...



من جای زیادی نمیگیرم...نگران نباش...


+بعد ثبت نظر:
ای جان شد و ثبت شد

دیگه ما رفتیم بخوابیم سره جامون...
فعلا دوستان تا بعده خونه تکونی

نازنین سه‌شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 00:08

واااای فاطمه الان سه شنبه شده
ولی هنوز قط نشده

فک کنم بلاگ اسکای منصرف شد

میگم سره کاریم نازنین

پاشیم جمع کنیم بریم بخوابیم بابا

من که خوابم گرفته شدید...

اینام مسخره کردن ماروها

خدا نگذره ازشون

نازنین سه‌شنبه 14 خرداد 1392 ساعت 00:27

آره والا
اصن اگه قطم نشه ما خودمون تا دو روز بلاگ اسکایُ تحریم میکنیم
خب آخه ینی چی با احساسات جوونای مردم بازی میکنن

میگم من که میگم کلا تحریمش کنیم...خوبه امکاناتی که براش گذاشتن اما انقده همه چیو قاطی پانی کردن که آدم نمیدونه چی به چیه...

مژگان پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 10:04 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/


دوستت دارم ...



با منی مژگان؟

...
...

فریناز پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 10:52

بالاخره باز شد نظراتت


نگا ما می تونیم شکلک بذاریم ولی تو که الان می خوای ج بدی نمی تونی


وا

نظر بالاییه مشکوکه ها

میگم انقد عصبانی شدی یادت رفته کار کردن با ریزه کاریای بلاگ اسکای روها

دلت بسوزه من که دارم با شکلک جواب میدم

...
اوهوم...منم تعجب کردم خیلی

فریناز پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 11:39

خودم اصن یاد گرفتم

تازشم اصن از اینا واسه تو

خب سه روزه نبودم دلم تنگ شد

آفرین فریناز خانوم باهوش...


خب هزار تام ازینا واسه تو فقط

منم بسیار بسیار دلتنگ شده بودم

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 11:43

سلااااااااااااااااااااااااااااام

بانو... خوبی ؟!

سلام لیلیا خانوووووووووووووم

چطوری؟

ما نبودیم خوش گذشت؟

شکر...خوبم به لطف خدا

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 11:58

من هم شکر...

نه ..خیلی بد بود .. همیشه باشید ...

همه جا سوت و کور و....
به قول فریناز ، باید یسری ها باشند تا نت خوب باشه...


خداروشکر خووووبی ...شکر

همیشه خوب باش لیلیا...

واسه مام بد بود...
این فریناز خانوم فسقلی مام همیشه حرفای درست و حقیقت میگه...

ولی خب دیگه دست مقامات بالا بود...

...

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 12:16

نمیدونم..

فریناز فسقلی..

مقامات بالا....از بالا ...( یاد ِ...)


فاطمه... چه خبرا ؟!

اصا رو فرم نیستیا...

اصا...

خب مسئولین بلاگ اسکای نسبت به ما میشن مقامات بالا...
هرچند که اون قبلی ظاهر خیلی خیلی بهتری داشت....اصا ورداشتن همه چیو قاطی پاتی کردن:دی

خب من حرص خوردم یه عالمه

خبری نیست...جز...

جز...

بگذریم...

تو چه خبرا؟
خوبی؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 13:51

میگما خوش به حال اوی شما که انقدم قشنگ مینویسین واسش!

با این که اسم ننوشتید ولی ممنون


بهتره که بگم خوش به حال هر دوی ما!

لیلیا پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 19:37

خیلی تابلوئه ینی!

فاطمه..حرفاتو نخور....برات خوب نیست...

مقامات بالای ما هم ...

حرص به خاطر بلاگ اسکای!

اصن حرص نخور دختر...واسه این چیزا...تو باید سالم و سلامت باشی...

جز ..؟!

خوردی حرفتو....

به محرم دلت این جز ...رو بگو تا نمونه تو دلت..

باشه فاطمه؟؟؟؟

همین گذشتن هاست که کار دستمون میده..
همین گذشتن ها...همین بگذریم ها..

من هم این چن روز یکم سرم شلوغ بود...
یه مراسم دعایی بود...اسم همه شما رو اوردم و نیت کردم براتون...

اگه عسلی جونم خوب باشه منم خوبم.

ممنوم فاطمه.تروخدا مراقب خودت باش.

از خیلی هم تابلو تره...

حرف بخوردن...ببین کی داره به من میگه حرف نخور...

تو که خودت استاد حرف خوردنی...چندین بار هم بهت گفتم حرف بزن...

اگه این مسئولین تقریبا محترم بزارن ما حرص نمی خوریم

باشه ولی توام قرار بود با محرم دلت حرف بزنیا...یادته؟

آره ...کار دستمون میده بدجور...
مراسم دعا؟؟!!!
ای جااان...چقدر خوب...

انقدر دلم هوس قم کرده که نگو...انقد از اونجا خاطره دارم که نگو...
نصف بیشتر خاطره هامم باحالن و تو همون رودخونه هه اتفاق افتادن که پارکینگه الان...

یااااادش بخیر...

یادمه آخرین باری که اومدیم قم سه سال پیش بود...از خونه به قصد اصفهان حرکت کردیم ولی تا قم اومدیم خسته شدیم برگشتیم

یه همچین خانواده ی باحالی هستیم ما...
از اون موقه تاحالا نشده که بیایم قم...

توام مراقب خودت باش لیلیا....خیلی مراقب خودت باش...

فریناز جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 00:30 http://delhayebarany.blogsky.com

وای لیلیا مگه می شه حرص نخورد آخه!

اصن امروز فاطمه شاهده من چقد دعای خیر بدرقه ی راه طراحان محترم بلاگ اسکای کردم

اصن زدن همه چیو بوووووووووووووم ترکوندن

امروز جفتمون قد یه عالمه حرص خوردیم
والااااااااااااا

آخرشم که به شام ختم شد


آخییییییییییش
اینجا مث قبله اصن آدم حالش میاد سره جاشا:دی

ما که مجبور شدیم قالبمونم تغییر بدیم بره پی کارش:دی

راستی بیا بالن سواری
خصوصی یم پرواز داریما

راس میگی اصا نمیشد حرص نخورد...

چقدم اون دعاهای ما دعای خیر بودنا

آره...این سفیدی مطلقش تو ذوق میزنه...وگرنه خیلی شبیه فیس بوک شده...واسه هر چیزی میشه لاااایک زد...

شام آخرش که خووووب بود...
اصا شام آخرشو عشق بود فقط

اینجا راحت باش تو فریناز خانومی...

بالن سواری؟
انقده دوس دارم...
پروزاز خصوصی؟
راس میگی؟

الان با سرررررررررررررررررررررر میام...

بالونتو آماده کن که من اوووووووووووووووووووووووومدم
...

لیلیا جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 11:12

فهیمه جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 14:36

سلام فاطمه خانوم عزیزم
خوش به حالت با این حالت. قدر این حالتو بدون بانو.
التماس دعا

سلام فهیمه خانوم...

ممنونم ازت بانو...لطف داری

محتاجم به دعاهات عزیز...

yalda جمعه 17 خرداد 1392 ساعت 20:31

slm fati jun mamnun az inke behem sar zadi movafagh bashi golam

سلام...

راستش آدرس نزاشتی که بدونم من کی اومدم دوست عزیز...

راستی اگر امکان داره اسم من رو کامل بگو بی زحمت...من دوست ندارم کسی اسم فاطمه رو بشکنه...

هر اسم دیگه ای بود عب نداشت ولی رو اسمم به دلیل صاحب اسمم حساسم...
ممنون دوست عزیز...

دل نوشته (سمانه) شنبه 18 خرداد 1392 ساعت 11:11 http://www.sulky.blogsky.com

خیلی زیبا بود خیلی
از خوندنش لذت بردم
.............. به وبلاگ منم سر بزنین دوست خوبم خوشحال می شم

ممنونم...لطف داری...

چشم...در اولین فرصت خدمت میرسم

فریناز یکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت 10:24

پس بیا بالن سواری دیگه فسقلی

آمادستا

اصن می خوای با بالن برسونمت دانشگا امتحان بدی؟

یهووووووووووووووووووووووووووو

اوووووووووووووووووووووووومدم بالن سواری...

میدونی که خیلی دوووووووووووووووووووووووووس دارم...


آره...فک کن چه باحال میشه ها...

امروز که نشد...ولی واسه سه شنبه که امتحان آخری هم هست بیا با بالت با هم بریم بگردیم...

میای؟

[ بدون نام ] یکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت 11:31

شمام هرکیو نشناسی باهاش محترمانه حرف میزنی دیگه؟!

خب شما کسی رو نشناسی قربون صدقش میری یا باهاش محترمانه حرف میزنی؟!

ممنون میشم خودتو معرفی کنی...

لیلیا یکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت 17:12

امتحانت تموم نشده آیا ؟

شایدم با فریناز رفتی بالن سواری..

سلاااااااااام فاطمه جون

-

ما که گفتیم نداریم..محرم..
-

ناحیه مقدسه...

-

امروز سر قبر حاج آقا بهجت بودم...

انشالله که قسمتتون بشه..

اصن نمیدونم چرا تا پامو میزارم تو حرم...یا کلا مکان های زیارتی ،بچه های نت تو سرم رژه میرند...

و تا ازشون حرف نزنم...دست از سرم بر نمیدارن..

جالبه ها...

اما واقعا همیشه بیادتون هستیم..

انشالله که قسمتت بشه بیای زود با اوی زندگیت..

سه سال خ زیاده خب...

واقعا خانواده ی باحالی هستین..

اون رودخونه هه هم الان هم رودخونه است هم پارکینگ، هم منو ریل ازش عبور کرده!!!

اصن قم اینقد پیشرفت کرده ها...

سلام لیلیا خانوووووووووووووووم...

امتحانای بنده سه شنبه به پایان میرسن...

ناحیه مقدسه...چقدر این دعا و معنیش رو بی نهایت دوس دارم...راستش فقط عصر های عاشورا می خونمش و وقتای دیگه ی سال نشده کامل بخونمش...فقط گاهی یه تیکه هایی از معنیش رو می خونم...
ممنون که به یادمون بودی...


اتفاقا سه سنبه میاد دنیالم بریم بالن سواری

راستش خیلی خیلی دوست دارم بیام یه بار سر قبر آقای بهجت و به اون کلمه ی العبد نگاه کنم...

داداشم چن وقت پبش با زن داداشم اومدن قم...من تا وقتی رسیدن خونه فقط سراغ اینو میگرفتم که رفتن سر قبر حاج آقا بهجت یا نه...

خب خوبه که ما رژه میریم تو سره شوما...نیگا ما چه بچه های خوبی هستیم...

منو ریل شده؟
چه پیشرفتی!!!!

میشه ما هم سوار منو ریل های شهرتون بشیم؟

محمدرضا یکشنبه 19 خرداد 1392 ساعت 20:02 http://mamreza.blogsky.com

سلام
هنوز توی این وب برق نیومده اینقدر تاریکه دل انسان های متشخص میگیره چه برسه ما فرهیخته های خودشیفته خجسته آباد

سلام...

پول برق راستش نداریم بدیم

بعله...شمام که فرهیخته

اصن یه وضی

لیلیا دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 00:48

سلام.

آره..العبد...امروز خیلی نگاش کردم

آره خوبه...
در این که شوما بچه ی خوبی هستین که شکی نیست..

آره منوریل...ستون هاشو زدن وسط رودخونه...!
منتها ، به دقیقه نکشیده باس پیاده بشیم..اینجا مسیر ها با اتوبوس 10 دقه است! با منو ریل دیگه..

بله که میشه...اصن بیاین بریم با هم دیگه منو ریل سواری... ما اینقد مهمون نوازیم
قابل توجه اصفهانی ها....

فریناااااااااااااااااااااز کرایه ی بالن چنده؟!


--------------------------------------

نمیدونم چرا ولی ، یاد شعر حسنی افتادم...
الاغه چرا یورتمه میری ..دارم میرم بار بیارم..
دیر شدم عجله دارم...
یکمی به من سواری میدی..

...
...
...

آخرشم که حسنی بچه خوبی میشه الاغه به حسنی میگه
اگر کاری نداری بریم الاغ سواری...

یادش بخیر...
هنوز کتاب داستان های بچگیم رو دارم..تمیز و مرتب و جلد شده...
عجب بچه ای بودم...چی شدم!

سلام


خوش بحالت که می تونی هر وقت که دلت تنگ شد بری...


خب چه کاریه زدن اصا؟

واااااااااالاااا...
هی من می خوام گیر ندم...میشه مگه؟
آخه واسه دو ثانیه مسیر...

ای بابا...


هه...اصا فقط ورامینیا مهمون نوازن...

گرونه کرایش...نمی ارزه...سوار نشو
(فریناز نخون این یه قسمتو)


آخی...انقده دوسش دارم...هنوز که هنوز گاهی با خودم شعرشو می خونم...یه کسی نگیا ولی فایل صوتیش رو هم حتی تو گوشیم دارم که می خونه...

خب کودک درونم زیادی کوذکه

جمله ی آخرتو دیگه هیچ وقت نگو لیلیا...
هیچ وقت

فریناز سه‌شنبه 21 خرداد 1392 ساعت 12:39 http://delhayebarany.blogsky.com

مونوریلتونو سوار شدیم:دی

اینقده به این قمتون می رسن!
لیلیا اون روزاکه تو هنوز به دنیا نیومده بودی کلنگ این متروی اصفانو زدن و الان دیگه داری کم کم مادربزرگ می شی هنوز اینجا راه نیوفتاده اونوخ قمو تو دو سه سال چی چی براش ساختن

البته شما سنی نداریا لیلیا

ده سال و چند ماه


کرایه ش قد ثانیه های سنت اصن
به دلار


تبرییییییییییییییییییییییییییییییکا باشه فاطمه خانوم
امتحانا هم تموم شدن و

تابسووووووووووووووونت مبارکا باشه


خودت خوب می دونی ذوق چیو بیشتره خودت دارم الان

اول تابسونو...

ما که سوار نشدیم...


فک کنم بچت بخواد بره مدرسه بتونه ازش استفاده کنه...
تا اون موقه شاید آماده شد...


از منم کرایه میگیری؟

ممنونم فریناز خانوم

تابستووووووووووووووووووووووووون واسه توام مبارک باشه...مخصوصا گرمای طاقت فرساش...


اوهوم....
خوب می دونم

لیلیا سه‌شنبه 21 خرداد 1392 ساعت 14:13

مونوریلمونو سوار شدی!

چطور بو؟!

به قم مون میرسن..آره ...آره...اونم چه رسیدنی!

همه رسیدنا کاش اینطوری بود...

آره..دیدم مترو شما رو...

مترو ما فک کنم زودتر از شما آماده بشه..

همزمان هم مترو هم منوریل..هم کلی طرح دیگه..همشم واسه قم..خیلی حرفه..میدونم.

من ..آره سنی ندارم اما...
بماند...

ده سال و چند ماه...

کاش زودتر تموم بشم..

ثانیه های سنم! دلار...چیـــــ میگیـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، صدات نمیاد....

-----------

اصن تو کجایی فاطمه...الان که دیگه امتحانات تموم شده..

امشب تولد مهربان ارباب ِ...

فاطمه...خیلی بد شد..

راس میگه خدایی فریناز...خیلی به قم میرسن...و خب این همه توجه واقعا جای سوال داره...

این همه زدن همه اصفهانو نابود کردن واسه مترو آخرشم هنوز آماده نشده...

واقعا که جای سواله...



یعنی چی تموم بشم؟

امتحانام تموم شد امروز ظهر...

الان اومدم ...آخه دیشب نخوابیدم یخده اوضاع جسمیم خوب نیست...

آره...از عصر یه بغض عجیبی دارم لیلیا...


چی بد شد لیلیا؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 خرداد 1392 ساعت 17:16

سلام
دوست داری با هم تبادل لینک کنیم؟
حالا دوستم نداشتی یک سری بزن
پشیمان نمی شوی
مطمین باش
منتظرم
انتظار سخت است مرا منتظر نگذار
یا علی

سلام

نه اسم نوشتید و نه آدرس وبلاگ...

من کجا بیام دقیقا؟!

علی یارتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.