.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

آرامش

هوالغریب...



روبه رویت زانو میزنم...گریه می کنم...


به سجده می افتم...باز هم گریه می کنم...


و تو آرام نگاهم می کنی...نسیم خنکی می وزد و مرا به لرزه می اندازد...


و این نسیم میشود نوازشی از جانب تو برای تسکین همه چیز...حتی این سوزش معده ای که چند وقتی بود با من خداحافطی کرده بود و حال از صبح خوب دارد معنی سوختن را به من می چشاند...


به راستی که سوختن از درون چقدر سخت است....می سوزاند و خاکستر می کند...


اما نگاه تو آرامم می کند معبودم...


این ماهی های کوچک تنها شاهدان امروز و گریه ها و به خاک افتادن فاطمه ات در مقابلت بودند معبودم...


تو همیشه باید جای خودت باشی اما امروز با تمام وجودم بودنت را تمنا کردم...با تمام وجودم خواستمت...


تنها همین...