.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

من قول تو را داده ام...

هوالغریب....


چقدر غرقم من این روزها در وجود تو...

چقدر این روزها در تمام زندگی ام هستی...

چقدر این روزها حست می کنم بیشتر از همیشه..


اتاق کوچکم همه جایش گویی عجین شده با وجود پر از زیبایی تو... 


انگار ســـــــــــــــال ها وجود تو را نفس کشیده که این چنین تمنای بودنت را می کند...


چقدر همه چیز در من این روزها بهانه ی وجود تو را میگیرد ...من را دعوا نکن...


بگذار حقیقتی را بگویم و اعتراف کنم... من قول تو را داده ام به تمامشان...


گفته ام که می آیی دوباره ...این بار برای همیشه...


می شود بیایی تا من پیششان بد قول نشوم؟


به خاطر فاطمه ات بیا... زود بیا...



می بینی که این روزها به همه چیز و همه کس آرام تر از همیشه نگاه می کنم و لبخند می زنم...این روزها با وجود تمام بی قراری ها آرامشی عجیب در سراسر وجودم ریخته شده است...


و من عجیب شکر گذارم بابت این آرامش...


آرامشی که درست است مرا ساکت کرده و به قول برادرم مظلوم اما راضی ام...


من این نگاه های به قول برادرم مظلوم را دوست دارم...


امروز در گوشه ی حسینیه کنار خانه مان آرام آرام اشک ریختم و دعایت کردم...سبک بال تر از همیشه...


حال این روزهایم درست عین همین آهنگ الان وبم شده است...


آرامشی از جنس رهایی...


آرامشی از جنس وارستگی...


این روزها وارسته تر از همیشه قدم بر می دارم...


تنها همین....



*امروز را نوشتم تا یادم بماند... حتی اگر تنها خودم و او بفهمیم که چه نوشتم...



*امشب شب آرزوهاست...


در حق هم بهترین ها رو آرزو کنیم...


التماس دعا...


نظرات 17 + ارسال نظر
نازنین پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 04:02

التماس دعا فاطمه جون
خیلی..

محتاجم به دعاهای پاکت...

امشب زیارت امام رضا جز اعمال امشبه...
رفتی حرم یاد هممون باش همزاد جون

مژگان پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 12:15 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

و من امروز چقدر دلتنگم ...
امروز چقدر بیشتر از همیشه هوایت را کرده ام!
خدایا دستم را محکم تر بگیر ...

امان از دلتنگی...
امان از دلتنگی که امان آدمو می بره...

خدایا دستای هممون رو محکم تر از همیشه بگیر...

مژگان پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 12:17 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

فاطمه ی عزیز
امشب بیاد من هم باش!
منم یاد تو نازنین خواهم بود.

چشم...

محتاجم به دعاهای پاک شما

فریناز پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 14:57 http://delhayebarany.blogsky.com

چقدر این وارستگی قشنگه
یا حتی این راه رفتن های بی هوا در هوای یکی دیگه...
چقدر این آرامش یه حس نابه! یه حس کیمیا که فقط تو داریش اونوقت ناخودآگاه می گی خدایا شکرت

یه آرامش
یه آرامش از جنس رهایی

چقدددددددددددر خوشحالم فاطمه جونم
خوشحالم که تو خوبی


خوشبحالش
این توی تو رو می گم

چقد خوشبخته ها...

خب بش حسودیمون می شه
ای بابا

آره خیلی قشنگه...
بی نهایت قشنگه...

خیلی ناب...یه حس ناب که عاشقانه دوسش دارم...عاشقانه

چقدر دوس داشتم نظرتو در مورد این آپم...

امیدوارم توام خوب باشی...

ولی خوشبحال من که دارمش...
من خوشبخت تر از اونم...

راستی من روی تو ی خودم غیرت دارما

فریناز پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 16:14

ببخشید خب

اصن خدا برای هم حفظتون کنه

حالا خوب شد؟

عالی شد اصا

لیلیا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 10:32

کلیتاماکو چیست ؟؟!

1. آیا نام یک رشته کوه است؟

2. آیا نام یک رودخانه است؟

..

خیر.

این زمزمه ی یک پیرزن قمی است که دنبال کلید هایش میگردد!

------------

اینم جک.

مدیونی فک کنی من واسه شهروندان عزیزیمون جک میگم.



ازدست تو...

باحال بود...
خندیدم...

میخوای منم واسه ورامینی ها جک بگم؟
البته لازم به ذکر است که بین لجهه ورامینی ها با قمی ها شباهت های زیادی وجود داره...

مثلا یه ورامینی اصیل به کلید هیچ وقت نمیگه کلید...می گه کلیت

لیلیا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 10:37

سلااااام فاطمه..

من قول تو را داده ام به تمامشان..

چه جالب.

این ارامش عجیب فوق العادس.

و منشا آن هم مشخصه.

خوشحالم که آرامش داری اونم از نوع عجیبش.!

وارستگی..

تو یه قدم از من جلوتری..!

محتاجیم به دعا.این چند روزه هی رفتیم حرم و جمکران.خداروشکر. و خیلی خیلی به یادتون بودیم.

فاطمه...

سلام لیلیا خانومی

اوهوم ...من قولشو به تمومشون دادم حتی اگه دعوام کنه...

آره...فوق العادست...

این روزها وارستگی رو با همه ی وجودم حسش کردم...

چقد خوب که حرم بودی
دیروز منم کنار شهدای گمنام شهرمون بودم...


بله...

فریناز جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 10:55

چقد جک لیلیا باحال بود

مرسی
خدا شادت کنه لیلیا دل ما رو شاد کردی

شب آرزوها دعام کردی؟

خیلی باحال بود...

منم کلی خندیدم

باحال بود...

یاده اون جکه افتادم که واسه همشهریای شما میگن

همون ازتمسش


شیطونه میگه بگم نه
آخه این چه سوالیه فسقلی؟

خودت که میدونی...

فریناز جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 11:37



اصن اینقده باحاله نقطه جوش یه ورامینیو کشف کنی

ازتسمشس عزیزم


اوهوم
دعوام نکن خب...

میگم خوبه منم نقطه جوشه اصفهانیارو کشف کنم?



همون منظور بود

ازتسمشس...
درس شد حالا?


تکرار نشه دیگه...
باشه?

لیلیا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 11:39



خوشحالم خندیدین بچه های نت...

هر وقت میخوام دعا کنم میگم بچه های نت..از جمله فاطمه فریناز خوده خودم و...

کاش او هم بود و میخندید.

ممنونم فریناز واسه دعات.

آره ، بگو جک واسه ورامینی ها.؟

شباهت.داریما...چه جالب..
-------------
شهدای گمنام...وای خوش به حالت..عجیب بهشون اعتقاد دارم. و دوسشون دارم . اسم گروه مونم توی راهیان شهدای گمنام گذاشتیم.

-----------

فاطمه چه خوب گفتی..

من قولشو به تمومشون دادم حتی اگه دعوام کنه...

یه لبخند روی لبم نشست..یه لبخند عجیب و دوست داشتنی..
یاد...هیچی و همه چی.

ما منتظر جک هستیما؟!

اوهوم

خندیدیم

خدا دلتان راشاد کند...

بخوای میگم برات ولی ورامینیا لجهشون رو تلفظ میچرخه...

یعنی باید بشنوی...


منم بهشون خیلی اعتقاد دارم...خیلی...


اوهوم...قولشو دادم حتی با وجود این که دعوام کرد...
من قولشو دادم به خودم...



یاد هیچی و همه چی...
چقد این هیچی و همه چی پر از حرفه...

لیلیا شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 15:47

فاطمه...

سلام بانو..بانو..بانو..

خداروشکر که ...که تونستی قولش رو به خودت بدی.

خوشحالم برای فاطمه ، خوشحالم برای خودت....

آخه..

_حالا من از کجا یه ورامینی گیر بیارم برام جک بگه با لهجه و من بشنوم!

_خب پس بیخیال جک ورامینی میشیم فعلا.
تا بعد ها که فاطمه رو ببینیم

اوهوم.اینقد پر حرفه که بعضی وقتا میخوام بپکم!بوووووووووووووووووووووووووووووم
آخه هیچوقت نمیشه هیچی همه چی ها رو به کسی گفت.جز همونی که باید ..کسی که باید..

_خب حالا شوما کی میای قم ما شما رو زیارت کنیم؟!
از ورامین تا قم چند ساعت مگه راهه!
پاشو بیا دیگه یه سه شنبه ...وااااااااااالااا

سلام لیلیا بانوی عزیز.....

خب پیدا کن دیگه...همین طور که قمی اینجا زیاده اونجا ورامینی نیست؟

تازه سه شنیه ها خیلی از ورامین میان اونجا...اصا لجهمون انقدی معلومه که از سه کیلومتری داد میزنیم ورامینی هستیم

خب بگو حرفاتو به کسی که بهش اعتماد داری...حرفا اگه بمونن پیشت زیاد عاقبت خوبی نداره لیلیا...

راستش ما دوس داریم بیایم قم زیارت ولی خب هنوز جور نشده بیایم خانومی...
اگه بدونی چقدر دلم میخوام یه سه شنبه بیام جمکران

فریناز شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 22:55

چشم

امشب همش اون دور دورا بودم

اووووووووووووووووه
شاید هوای بارونی و ...


فقط
هیییییییییییییییس!

بازش نکن بیشتر

اووهوم...

خوبه خوب فهمیدم...

چشم ...هیچی نمیگم...

سکوت می کنم...

نمیگفتی هم بازش نمی کردم خانوم خانوما..

لیلیا یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 15:14

سلام فاطمه جون.

امروز حرم به خانوم گفتم فاطمه پشت بامیان ورامینی زاده اصل ، دوست داره بیاد زیارتتون..

انشالله که زود زود بیای..

راستی اون نامه به دست مهربان ارباب رسید..

سلام لیلیا خانومی...

میگم موافقید من فامیلیم رو بگم خیال همه راحت بشه؟

ولی ممنونم از صمیم قلب لیلیا...

امیدوارم بطلبه ایشون و بتونم برم زیارت...

اتفاقا گاهی بهش فکر می کردم...و الان که خوندم نظرتو خیلی خوشحال شدم

لیلیا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 00:21

من که موافقم.

دوستان هم موافقن فک کنم.

امیدوارم..خیلی زیاد..

من که از روزی که فرستادمش همش منتظر بودم..

خوشحالم خوشحال شدی..

خب بنده به قول همشهری محترمتون فاطمه پشت بامیان زاده ورامینی الاصل هستم

میخوای مسابقه حدس فامیلیمو راه بندازم؟


ممنونم برای نامه...خیلی خیلی خیلی خیلی ممنون...
عکس بین الحرمین بالای تختمه ...هر لحظه میبینمش و سلام میدم
کاس بازم بشه که برم

لیلیا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 00:52

همشهری...
اوهوم...

مسابقه ...موافقم.

من فقط یه وسیله بودم دختر..

نیازی به تشکر نیست..

بین الحرمین...

انشالله زود زود میری...

زود زود با اوی زندگیت...

موافقم منم

ولی وقتی بانی خیر شدی باید تشکر کنم ازت...

فکر می کنم یه جورایی جواب نامه رو گرفتم من...
آره...گرفتم...

ممنونم...ایشالله تو هم میری با اوی زندگیت...

ای جان
اصا ذوق کردما

لیلیا سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1392 ساعت 00:35

پس ما نتظر مسابقه میمونیم

خواهش میشه دوست جون.

گرفتی...

آخ که چه قد خوشحالم... خداروهزران مرتبه شکر..
مهربان اربابم ممنونم آقا..


اوی زندگیم...

من که دلم خیلی میخواد با عسلی جونم برم ..

اما خب...

دل عسلی جونم برام مهمتر از دل خودمه.

دوست دارم اول عسلی تنها بره پیش مهربان ارباب ( چونکه زیرا...)

بعد هم با کسی که دوست داره بره ...
-----------------------------------------------------
-
اما از صمیم قلب از خدا میخوام فاطمه با اوی زندگیش خیلی خلیی زود بره پیش آقا..


لیلیا سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1392 ساعت 00:38

شبت قشنگ خانومی.

من و عسلی جونمو دعا کن.با دل پاکت.ممنون خیلی زیاد....

به خدا میسپارمت.


امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.