.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

رهاییِ چند ساعته

هوالغریب....




سرگردانم....


این روزها بیشتر از همه ی عمرم خوابم...زندگی را تعطیل کرده ام از دیروز...نه که نخواهم زندگی کنم...نه....


نه که امیدی نداشته باشم...نه...


نه که کرکره زندگی را کشیده باشم پایین...نه...


نه...


برعکس سرشارم از امیدِ با تو بودن...حتی اگر فرضِ محالِ روزگارِ تو باشم...


این روزها باید آماده شوم...آماده شوم برای شروعی تازه...شروعی تازه از زندگی...


می روم که باز گردم اگر خدا بخواهد...


می روم که تازه شود نفس های گرفته ی این روزهایم...


نفس هایی که چند ماهیست هر وقت صبح که  بیدار می شوم گرفته است و من باید روزم را با صدایی گرفته و نفس هایی بی جان شروع کنم...می روم که شاید نفس هایم تازه شود...می روم که چند ساعتی رها از همه چیز و همه کس بخوابم و بعد به خواست یگانه خدایم بازگردم...


باز گردم و سلام کنم به خدا...به زندگی.... و به تو که تمام زندگی منی...

به تو که تنها و تنها به عشق توست که حاضر شدم که یک شنبه خودم را بسپارم به دست دکتر ها و جراحی آن ها...


تو که تنها و تنها خدا و خودت می دانی که چقدر برایم با ارزش هستی...


با ارزش تر از آنی که هیچ کس نمی تواند فکرش را هم بکند...

و من ...



فاطمه ی کوچکِ روزگارِ بزرگی های تو و فاصله داشتن های ظاهری با تو...


برای چند ساعتی می خواهم بخوابم...
رهـــــــــــا تر از همه ی دردهای این چند ماه...

به این امید که شاید بخشی از آن ها درمان شود...
حلالم کن ای تمامِ دلیلِ من برای زندگی...
حلالم کن که اگر بر نگشتم تو باید قول بدهی که زندگی کنی...
مثل تمام این روزها که زندگی می کنی بی من...
....
....


*یک شنبه عمل میشم...عملی که قراره نفس های گرفته منو تازه کنه...فقط در همین حد می تونم توضیح بدم...
اگه برنگشتم حلال کنید دوستان... التماس دعا...
مثل همیشه میگم که سبز باشید...



+پشت بوم خونمون...گل های باغچه و غروب یکی از همین روزهای خدا...



+وقتی که دلم می گیره از تو پنجره نگام کن
با نگاه پشت شیشه از ته دلت دعام کن
دستتو بزار رو قلبم بزا قلبم جون بگیره
یه نفس بده به ابرا  که شاید بارون بگیره...