.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

پرنده ی کوچک

هوالغریب...



نگاهش به آسمان بود و در دلش غوغایی عجیب به پا بود...


غوغایی از جنس بادهای بهاری...از آن ها که آن قدر تند می شوند که با خود می گویی الان است که زمین جابه جا شود از بس که باد و باران هایش شدید می شود...


اما...


اما غوغایی دل او تنها از جنس غوغای بهاری بود ولی عمرش به آن کوتاهی ها نبود..برای دیگران این غوغا کوتاه بود ولی برای خودش این غوغا مدت ها بود که مهمان دل کوچکش بود...


برای همین هم دلش را دست او داده بود که نترسد و نلرزد در فشار این همه غوغا و طوفان...




دلکم نترس که جایت امن است...


بگزار زندگی هر چقدر می خواهد سخت شود و بتازاند... او هست...

....

....





*جوجه ی کوچیک پسر خالم و دستای من که جوجه کوچولوش تو دستم یک ساعتی رو خوابید...عکس مربوط میشه به پنج شنبه غروب...خونه ی مادربزرگم...


آرامش بی حد جوجه رو باید می دیدید که با چه عمقی تو دست من خوابیده بود...




+ شعر و آهنگ بی نظیر دیگه ای از گروه چار تا...تقدیم به تو...


چـــــــــــــــــــــــــــــــه غمگینانه آزادی                           از آن عهدی که میدانی



...

با تو رسیده ام به شبی ابدی

آه تو تار و پود مرا بلدی...


نمی رود ز یادم تمام خاطراتی که عاشقانه سر شد...





نظرات 10 + ارسال نظر
نگین شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 00:17 http://zem-zeme.blogsky.com

چقدر مظلوم خوابیده...


بچه که بودم وقتی جوجه هارو میگرفتم تو دستم ضربان قلبشونو حس میکردم..
ولی وقتی تو دستت یه مدت بشینه کم کم به دستت عادت میکنه..

چند وقت پیش دو تا گنجشک توی حیاطمون( یه جایی که فکرشم نمیکردیم گنجشک ِ مادر بتونه لونه بسازه اونجا!)
روزا مامانه بچه هارو هُل میداد پایین تا پرواز کردن یاد بگیرن..
این دو تا گنجشک کوچولو هم ترسون و لرزون تو حیاط پرواز میکردن!
شبا هم داداشم از ترس ِ گُربه میذاشتشون توی لونه شون..
بعد از یه هفته پرواز کردن رو یاد گرفتن ُ حالا خودشون میرن تو لونه و میان بیرون..

خیلی بانمک بودن فاطمه..

اره خیلی مظلوم خوابیده بود...

راستش من کلا مرغ و خروس اینا دوس دارم...
آره...بعده یه مدت دستی میشن اگه همش تو دست نگهشون داری...
اینم خیلی جوجه باحالی بود...تا میزاشتمش زمین میومد و به دستم نوک میزد

میگرفتمش تو دستم میخوابید

دستم خشک شد...یه ساعت نگهش داشتم تا خودش بیدار شد

گنجشک هم دوس دارم...ولی تاحالا ندیدم بچه هاشون رو...
فقط بچه یاکریم و کبوتر دیدم...

نگین شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 00:19 http://zem-zeme.blogsky.com

بدنیا اومدش جا موند



نکنه ی جالبی هم بوده

نگین شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 00:23 http://zem-zeme.blogsky.com

اینم عکس همون گنجشک کوچولوها

http://s3.picofile.com/file/7723778060/Photo1207.jpg

شب بوده اینجا!
من ُ دادمش میخواستیم بذاریمشون توی لونه ولی شیطون بودن هی فرار میکردن..

آخی...چقدر کوچولوان..

گنجشک میزاره تو لونه اش دست بزنی ولی نمی دونم میدونی یا نه یا کریم اصلا نمیزاره...اگه بخوای کمکش کنی تو ساخت لونش قهر می کنه و میره حتی اگه تخم گذاشته باشه بچشو میزاره و میره...

کلا همچین موجودات حساسی هستن..
البته لازم به ذکره که قبله رفتن جوجه هاشون رو که توی تخمن رو میشکنن و بعد میرن

فریناز شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 07:11

خوبه که دنیات بهار شده بانو
و خوبه که این بهار و غوغاهاش هنوز هم هستن
بادو دوس دارم وقتی میاد زندگیو تکون میده و می گه که ببین من هستم!
حتی اگه مجبورم بشی نمی ذاره اسیر رخوت بشی

آخی

چقدر آرامش عجیبی داره...

کاش می شد جای این جوجوإ بود
خب دله منم خواس اصن

ممنونم بانو

منم باد و صداشو دوس دارم...
آره...نمیزاره...آدمو تکون میده...رخوت چیزیه که همیشه فرار می کنم ازش ولی خب گاهی هم دچارش میشه آدم...

آره...
خیلی با آرامش بود...باید میدیدیش...

کاش میشد جای اون گردالی های سبز بود...
دل منم اونو خواست

فریناز شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 07:12

آهنگم که دانلود کردیم...



میگم صداش شبیه داریوش نبود؟

خوب کاری کردید...

میگم تو آخر سر با این شناختت ازین خواننده ها منو دق میدی

آخه این کجاش صداش شبیه داریوشه؟
نه...جون فاطمه بگو شباهت صدای این با داریوش کجاست دقیقا؟

از دست تو

فریناز شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 16:36



حالا با دقت گوش دادم دیدم صداش خوده قربانیه
یا مثلا وقتی داریوش سرماخورده باشه

اونوخ چارتا یعنی چهارتان و یکی ین؟

صدای قربانی؟

ببین!!!
ببین!!!
ببین

قربانی همون خواننده ی آهنگ قبلی بود دلبندم...

داریوش وقتی سرماخورده باشه رو خیلی خوب اومدی

آره...چهار نفرن...ولی یکیشون میخونه...

فریناز شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 21:06


خب دارم نگا می کنم دیگه:دی

خب منم نگا می کنم ولی این شکلی

فریناز شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 21:10

تسلیت می گم شهادت بانوی آب و آیینه رو بانو

چقد مداحیت قشنگ بود... تازشم پیداش کردم دی الش کردم

بغض...
کاش می شد مث بارونای امشب و حتی اون رعد و برق وحشتناک، بارید و خالی شد و زمین و زمونو به هم ریخت...
اون موقه که اینجا رعد و برق وحشتناکی شد منو گوشیم رو به آسمون بودیم... خدا ازمون عکس گرفت

امشب غروب داشتم فکر می کردم چقد دلم می خواد بی قبر بمیرم...
یه روزی می نویسمش حتما
ولی دوس دارم بی قبر باشم

منم تسلیت میگم

منم دوسش دارم مداحی که گذاشتم رو...

گفتی بغض...امروز عصر چقدر با بارون اینجا باریدم...
خوش بحالت که خدا ازت عکس گرفت بانو...خوش بحالت...تو دلت خیلی پاکه...خیلی...

من دوس دارم اصا هیچی نمونه ازم...
نمی دونم چرا ولی دوس ندارم نشونی بمونه ازم...
مثه سپردن یه جسم به دریایی عمیق و مدفون شدن تو دریا...
و بعد از یه مدت نبودن هیچ نشونی ازم...

فریناز شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 21:12

خب منم دلم نذری خواس اصن



راستی چقد اسمت قشنگه
فاطمه جونمی اصن

خب پاشو بیا ورامین نذری بخور خانومی...
فردا شب نذری داریم...آدرس یدم بیای؟!

منم اسممو دوس دارم خیلی...به صاحب اسمم عجیب اعتقاد دارم ...امشب تموم وجودمو پیشکش کردم...همشو...

خجالت کشیدم

....

نازنین یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 01:44

با صاحبِ اسمت

منم تسلیت میگم فاطمه جون
وقت نذری واسه منم دعا میکنی؟!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.