.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

بهار دلنشین...

هوالغریب...



این روزها همه سرگرم عید شده اند و سفره ی هفت سین...


راستش را بخواهید چندین صفحه حرف داشتم برای نوشتن و نوشتم اما دوست نداشتم بوی غم بگیرد این روزها این سرا...


برای همین هم سکوت کردم...


این روزها همه کار می کنم...دکتر می روم...خانه داری می کنم و خلاصه همه جور کاری که بشود و بتوانم...اما امروز از صبح بی حال بودم...با این حال به تمام کارهایم رسیدم...اما در این میان تنها به دنبال راه تسکینی می گشتم که چشمم به گرامافون گوشه ی خانه خورد که تنها مشتری اش منم...این چندین سالی که مهمان خانه ی ماست تنها مشتری ثابتش منم...با این حال که سنم به این چیزها قد نمی دهد اما دوست دارم چیزهای قدیمی را...میان تمام صفحه هایی که چند سال پیش با ذوق تمام خریدم را گشتم... روزی که این صفحه ها را خریدم را به یاد دارم...آن روز تمام صفحه های قدیمی آن مغازه ی قدیمی را در حوالی شوش که منبع این جور چیزهاست را با پدر و مادرم گشتم تا از بنان چیزی پیدا کنم که بالاخره موفق شدم....


چشمم به صفحه ی بنان خورد و گذاشتم که بخواند و شد همین آهنگی که می شنوید...


و چقدر این موسیقی جاودان است که بعد از سال ها هنوز هم تکرار نشدنیست...


و تمام حرف هایی که نوشتم و اینجا منتشر نشدند خلاصه شدند در همین آهنگ و لابه لای همین حرف ها...




**خدای خوبم...محبوب آسمانی ام...سال جدید را سالی سرشار از حال خوب و بهترین ها برای تمام عزیزانم قرار بده...

خدای خوبم تمام دعای امسالم اوست...هوایش را می دانم داری...اما می دانی که دعای منِ کمترین همیشه ی بدرقه ی راهش هست و خواهد بود...هوایش را بیشتر داشته باش...



+ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر


تا که گل باران شود  کلبه ی ویران من


تا بهار زندگی آمد بیا آرامِ جان...