.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

بدون شرح

هوالغریب...


چقد حرف داشتم واسه زدن...اما باز همرو ریختم تو همین عکس...این عکس رو هم همون روز از پشت بوم خونمون گرفتم...


شدم به زخم بی صدا....


این روزها دوست دارم بشنوم...فقط بشنوم که پشت تمام تحمل های این روزهایم روزهای خوب خواهند آمد...دوست دارم بشنوم که کسی بگوید و مطمئنم کند که پشت تمام تحمل های مشکلات این روزهایم روزی خواهد آمد که روز من باشد...روزی که به قول پدرم دیگر مجبور نباشی این همه فشار را تحمل کنی...


خدایا... من تمامِ تمام امیدم به توست...


خدایی کن...



+ چقد خجالت میکشم          کی دنیاتو خط خطی کرد؟



نظرات 23 + ارسال نظر
خوده خودم پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 13:06


عه این آقاهه!

بله...حسین زمان می باشند ایشون...

خوده خودم پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 13:07


خدا خودش قولشو داده!
تازه واسمون نوشته امضام کرده!
ندیدی مگه؟؟

چرا

دلمم قرص همونه...ولی آدم گاهی دوس داره یه چیزایی بهش یاد آوری بشه که بتونه ادامه بده

نگین پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 13:31 http://zem-zeme.blogsky.com

سلام فاطمه جان...

راستش متنتو خیلی دوست داشتم ولی عکس با شدت بیشتر ی تو دلم جا خوش کرده که نمیتونم از تفسیرش از نگاه خودم بگذرم...

اینجا... دیگه از خورشید خبری نیست...
آسمونم دلش گرفته...
حتی پرنده ها هم دیگه دوست ندارن دسته جمعی پرواز کنن...
هر کدومشون رفته یه گوشه ی آسمون..
حتی اون ابرای بالا هم دوست ندارن یه جا جمع بشن..
نگاه کن!
همشون دوست دارن تا اومدن خورشید آزاد باشن و وقتی خورشید برگشت دوباره دور ِ هم جمع بشن و به خورشید لبخند بزنن و یکصدا بگن: سلااااااااام!!!


سلام
لطف داری نگین جان...

چقد تفسیرت از عکس رو دوس داشتم...

و این که واقعا به این نکته رسیدم که چقد نکاه ها متفاوت و در عین حال زیباست...

چقد این تفاوت گاهی قشنگه نگین...

تفاوت نگاه ها...

مرسی...

واقعا ممنون واسه حضور خوبت...

با این که امروز از صبح همش درگیر بودم و اون قد خسته ام که دیگه جوونی ندارم اما خوابم نمیبرد و حالا دارم با وجود تموم خستگی که حتی دستامو بی جون کرده اومدم اینجا و نظر جواب میدم...
کاش خوابم ببره

محمدرضا پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 13:31 http://mamreza.blogsky.com

سلام.باز رفتی پشت بوم عکس گرفتی گذاشتی اینجا که چه؟با که چی اشتباه نگیریا.قمی گفتم.
خوبه باز یه پشت بوم داری بری بالاش راحت باشی.
ما که یه پشت بوم داریم انگار نداریم.والللااا با این پشت بوماشون.
درضمن من نقل قول خود خودم گرامی رو برات ازقرآن میگمم تابیشتر یادآوری بشی...
ان مع العسر یسرا...
فان مع العسر یسرا...

سلام
بله میریم و عکس میگیریم فخرشم میفروشیم...مشکلیه؟

مرسی...

واقعا ممنونم ازت سبز آسمانی...

نگین پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 13:38 http://zem-zeme.blogsky.com

خیلی وقتا شده که تو راه برگشت از دانشگاه به خونه چندین ُ چند تا عکس از آسمون ُ خورشید ُ غروبش بندازم..

همیشه هم دوستام اعتراض میکنن که چقدر عکس میگیری و این حرفا
ولی من کار خودمو انجام میدم..
چون حس میکنم تو هر کدوم از عکسام یه چیزی میتونم پیدا کنم که دوستام درکش نمیکنن..

مثلا این پُستارو ببین... عکسشو خودم گرفتم..

http://zem-zeme.blogsky.com/1391/10/16/post-333/

http://zem-zeme.blogsky.com/1391/08/22/post-295/



منم خیلی عکس میگیرم...
خیلی...

دیدمشون...خیلی خوب عکس میگیریا نگین خانوم...

شما دی ماهی نیستی؟

مرسی بازم از حضورت

لیلیا پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 14:03 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام.

ای بابا اینقد منو هوایی نکن دیگه!
راه پشت بوم خونمون بسته اس نمیتونیم بریم بالا حتا!

تازشم قشنگه عکستون..

بعدشم منو میخوای خط خطی کنی! زحمت نکش ما خودمون خط خطی هستیم..

آخرشم اینکه..معلومه که بعد دنیا دنیا سختی و زجر و عذاب..راحتی و خوشی و خنده میاد...
همین روزا روز توام میشه..
یکم صبر کن..خدا هیچوقت دیر نمیکنه...حواسش هست..

امروز حرم به یادتون بودیم

مارو هم دعا بفرمایید هیییییییییییی...

سلام

اگه بخوام هواییت کنم که بهتر می تونم این کارو بکنم...بر میدارم یکی از شبایی که میرم با تلسکوپ رو پشته بومو ازش می نویسم که حسابی هوایی بشی

مرسی...چشاتون قشنگ می بینه...

امیدوارم...بی صبرانه منتظرشم که بیاد...

مرسی لیلیا...انقد دلم حرم حضرت معصومه میخواد که نگو...الان دو سال هم بیشتره که نرفتم

چشم...شمام همین طور بانو

انقد آه نکش دختر...

فریناز پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 16:24 http://delhayebarany.blogsky.com

پشت تمام تحمل ها و مشکلات این روزها روزی خواهد آمد که روز تو باشد

اگه م می خوای بشنوی الان اگه خواب نیستی بت ز می زنم و می گم

دوس داری؟

والا امروز ما با شما تلفنی حرف زدیم ولی من انقد مسخره بازی در آوردم واست که اصا نشد تو حرفاتو بگی...شرمنده

بهت گفتم که من هر وقت زیاده غصه دار باشم ازون طرف میفتم رو دوره شوخی و خنده...مثه امروز...ببخش که تو اون مدتی که حرف زدیم فقط عین چلا خندیدم...

میگم حالا حرفات چی بودن؟

فریناز پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 17:39 http://delhayebarany.blogsky.com

حالا شیش ساله دیگه میاد نظراشو جواب میده ها

میگم کمک نمی خوای؟
واسه نظرا نه! واسه دیریدیدیدی دیریدیدیدیدیدیدیدی دریدیدیدی دین دیدی دین دیدیدی

و حتی دینگ دینگ
و دانگ دونگ دینگ دنگ دییَِــــــــنگ

اصن حال کن آهنگه سرهم ساختم

خو من امروز یه سر داشتم هزار سودا...
همینه ضرب المثلش؟

بیا کمک اتفاقا...از بس خسته شدم امروز که الان از شدت خستگی حتی خوابم نمیبره...



اصا من موندم تو کفه این آهنگ ساختن شوما

فریناز پنج‌شنبه 5 بهمن 1391 ساعت 17:40 http://delhayebarany.blogsky.com

خدا منم شفا میده!
نگران نباش

خدا همرو شفا یده

فریناز جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 09:28 http://delhayebarany.blogsky.com

دیگه نمی گم چیچیا بودن


اخبارو یه بار می گن تازه اخبار ما رو اصن نمی گن بعله ما اینیم اصنشم شوما به کارات برس
آقای بابای فاااااااااااااطمه صداش کنین لطفا

میگم اون هفته بود بیگاری می کشیدیم چند روز واسه تمیزکردن باغا، قرار شده بود فامیل واسه عید ازم وقت بگیرن حالا توام به حال من دچار شدی؟
یعنی وقت به منم می دی حتی؟

آقا ناهارم میدیما

تهشم نگفتیا شیطون حرفاتو

بعله...می دونیم که اخباره شما رو یه بار میگن...

آره...میام...فقط مشکل مسافت هست این وسط وگرنه من خوب کار می کنم...همه جور کاری هم بلدم...

اصا حال کن همچین فاطمه ی کار بلدی هستم من...

شام چی؟اونم میدین؟

لیلیا جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 11:45

من کی آه کشیدم دختر ...!! ؟

همون موقه آه کشیدی...

خودم دیدم

sima جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 18:11

hissssssss
hichi nagoo
mesle inke dashtam bahat harf mizadama chera gushito khamush kardi
hum?
tozih bede vazeh dorost rast

jazabaro dashti

خو هیچی نگم چه طوری جواب بدم؟

آقا من چن روز بود نت نداشتم پس بگو چرا هی میس میزدی این چن روز...

اون روز هم من غلط بکنم گوشی خاموش کنم...اون روز هم با داداش محترم داشتم ماهیامو میبردم خونه داییم...تو راه بودم...بعد شارژ گوشیم تموم شد و خاموش شد...من خاموشش نکردم...
بعد که اومدیم خونه روشن کردم و جواب دادم اما دیگه شوما جواب ندادی...

اصا خودم بهت اس میدم با هم حرف میزنیم...
خوب شد؟

مرامو داشتی؟

sima جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 18:15

smsam dar morede azmayesho didi?

ha ha ha

آره...رسید....

اتفاقا فردا صبح میرم آزمایش بدم...
اون روزم که است رسید سی تی بودم...رفتم همون جایی که تو رفتی...خیلی باحال بود...من درست بعده تو رفته بودم...اسمتو دیدم..تو مریض قبلی بودی

فریناز جمعه 6 بهمن 1391 ساعت 22:34 http://delhayebarany.blogsky.com

محمدرضا شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 09:30 http://mamreza.blogsky.com

سلام
حتما رو پشت بوم خونتون دکه فخر فروشی باز میکنید.فرینازم فخراشو میاره اونجا حداقل موقع باد کردن فخرای شما تنها نباشن .
درضمن هرکسی دلش حضرت معصومه (س)میخواد باید پاشه بیاد.
پاشو دیگه

سلام...

خو بده مگه؟
خوبه که...


آخ گفتی...انقد دلم حرمشو میخواد که نگو...الان دو ساله نرفتم

لیلیا شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 19:14

حالا این بانو خانوم سه سال دیگه میاد نظراشو جواب میده واااالااااا

چن روزی نت نداشتم...شرمنده لیلیا خانوم...

بابت نامت در صندوق پستی هم یک دنیا ممنون..شرمنده شدیم

فریناز یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 07:23 http://delhayebarany.blogsky.com

بچمون نت نداره آخه لیلیا
باز من اطلاع رسانی کردم نگران نشین اصن من چقدر خوبما

ولی

زودی بیا ماهی کوچولو
دلم برات تنگ شده

بعله...
چن روزی بود نت نداشتیم...

مرسی از اطلاع رسانیتون فریناز خانومی

اوووومدم...

منم دلم تنگ شده بود خیلی

محمدرضا یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 09:40 http://mamreza.blogsky.com

خودش نت نداره طبقه پایینیشون هم نداره آیا

چرا اتفاقا طبقه پایینی نت داشتتن ولی نتشونو به ما نمیدادن

اما جدای ازین حرفا شرایطش نبود که بیام...

لیلیا یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 10:29

ما نفهمیدیم این بانو..جغده؟ ماهی؟ چی چیه آیا!

بعله شوما که خعلی خوبی فریناز.. الکی راستکی

خو ندیدی مگه ماهی جغد نما؟

منم دیگه...

بله...خوبن ایشون...خعلی هم خوب...راستکی حتا

sima یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 20:37

lilia soale khubi matrah kard

oumadam begam
bimarefataro migiran
khoshhal budim ye rafighe joghd vase khodemun darim
.
.
.
.
.
.
.
.

سیما؟

داشتیم؟

آخه کجای من بی معرفته؟

ما هنوزم جغد اعظم مسجد جامعیم جغدک سفلی...
میگما قرار نبود من و شما یه جایی بریم احیانا؟
توام قرار بود خبر بدی...

حالا کی بی معرفته؟

لیلیا دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 13:49

ما به ماهی جغد نما نامه دادیم آیا !

اون که نامه نبود که!
فقط گفتیم به یادت بودیم.

راست میگه دیگه ...
پاشو اراده کن بیا پیش بانوی آیینه ها...

منظور منم این نبود که شما به من نامه دادی..
اسمش تو سیستم بلاگ اسکای اینه...
وگرنه قصد بدی نداشتم از اون حرف...سو تفاهم نشه...

بهر حال مرسی که به یادم بودی...

امیدوارم به زودی بتونم بیام...

لیلیا دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 20:50

میدونم اسمش اینه!!! شوخی کردم دختر...

دلیل دیگه ای داشتم برا خودم...
آخه...

التماس دعا
ایشالا که زود میای.امروزم رفتم به خانوم گفتم
همون دعایی که از زبان مهربان ارباب بود..

اوهوم...
میفهمم...
بهرحال شرمنده اگه باعث دردسر شدم...

محتاجم به دعاهای خوبت...
امیدوارم که بتونم بیام...

نگین شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 23:16

نه من اردی بهشتی ام!

بانوی اردی بهشت...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.