.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

ضامن...

هوالغریب...


همین تازگی ها از حرم پر از امنیتت آمده ام...همین تازگی ها چند روز در حرم پر از امنیتت نـــــــــفس کشیدم و سبک شدم...توبه کردم از تمام اشتباهات...


توبه کردم و سبک برگشتم...


همین تازگی ها روبه روی ایوان طلایت توسل خواندم و اشک ریختم و صلوات خاصه ی شما را خواندم...صلواتی که از حفظ ام و هر وقت که دلم هوای حرمت را کند چشم می بندم  و آن را می خوانم...


همین تازگی با همین نفس های خسته آمدم سراغت و بودن در آن حرم پر از آرامش آن هم روز عاشورا برایم جانی تازه بود...نماز ظهر عاشورا...برای اولین بار در عمرم و چقدر آن نماز برای من عجیب بود...چقدر با تمام ظهر های عاشورایم فرق داشت...


همین تازگی ها به تمامی کبوتر های حرمت با همه ی وجود حرف زدم...شما که خوب داستان من و کبوتر های حرمت را میدانی...همان کبوتر هایی که بارها به حرمت آوردم و آنجا رهایــــــــشان کردم...


یادت هست؟


همان کبوتر هایی که دوست داشتم در حرم پر از امنیت تو طعم آزادی را بچشند...آن روز را یادت هست؟


همان روز که کبوتر در دستم بود و آن چنان در دستم آرام گرفته بود که به صورتم چسباندمش و اشک هایم تمام پرهایش را خیس کرد و آن همه حرف...و بعد هم رهایـــــــــش کردم...


رهایی آن هم در حرم پر از امنیت تو....


و چقدر من کوچکم در برابر این همه عظمت...


دلم در دستم است....دستم می لرزد...مبادا بیفتد دلم و گم شود و له شود زیر دست و پا...


یا امام رضا...می دانم که خواسته ام زیاد است...



                                 ضامن دل کوچکم میشوی؟!!



***شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد...


**اگر اشک هایتان همانند منِ حقیر ریخت یکدیگر را فراموش نکینم...


در حق هم دعا کنیم...





نظرات 15 + ارسال نظر
خوده خودم جمعه 22 دی 1391 ساعت 14:11


تسلیت...

تسلیت...

خانم معلم جمعه 22 دی 1391 ساعت 18:13 http://www.khanommoallem.bloqfa.com

سلام مهربان منم تسلیت میگم.
واقعا حرم حضرت رضا(ع) یه حال و هوای خاصی داره...
اصن یه دنیای دیگه است...
دلم تنگیده براش

سلام خانوم معلم عزیز....
بله حرم امام رضا بهشته ایرانه...

امیدوارم به همین زودی قسمتتون بشه که برید مشهدش...

نازنین شنبه 23 دی 1391 ساعت 00:40

امیدوارم به زودی بازم قسمتت بشه

میشه
ضامن دل کوچیکت میشه
مطمئنم

منم تسلیت میگم
التماس دعا عزیزم


ممنونم نازنین جان...
ایشالله...من که بدجور دلم تنگ شده برای حرمش...

امیدوارم بشه...

محتاجم به دعاهای خوبت همزاد زمستونی

نگین شنبه 23 دی 1391 ساعت 19:33 http://zem-zeme.blogsky.com

باز امشب دل من غرق گله شد
بی تاب و ..

سلام

خوشحالم که بالاخره وبتو پیدا کردم!
البته تقلب سوندی و آدرس گذاشتی

خیلی خوشحال شدم از دین ِ وبت و خوندنت!

مرا به خاطرت نگه دار..

فاطمه این اهنگو خیلی دوست دارم.. اصن ذوق کردم شنیدمش الان
و اما عکس بالا..

خیلی جالبه.. خیلی...

فاطمه لینکت میکنم الان

سلام..

مرسی که اومدی...

منم خیلی این آهنگو دوست دارم...خیلی

مرسی بابت لینک ...این جوری شدیم

لیلیا شنبه 23 دی 1391 ساعت 23:03 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام.
دوست دارم بگم...مخلصتم امام رضا(ع).

این که دیگه علامت سوال نمیخواد!

امام رضا(ع) ضامن ِ همه مدل دلی می شود! والااااااااااا

منم تسلیت میگم.

سلام...

من که همیشه بهش میگم...

بعله...می دونم میشه...

لیلیا شنبه 23 دی 1391 ساعت 23:04

راستی عکستم زیباست...خیلی.

منم عکاسی خیلی دوست دارما..

مرسی....ذوق کردم...

هنر عکاسی واقعا جذابه...یخده ذوق عکاسی و امکاناتش باشه که دومی یخده مهم تره(ازون جایی که هنر گرونی محسوب میشه و اینا) همه چی حله!!

اصا تجربه ثابت کرده وجود دومی باعث میشه ذوقش هم بیاد حتا

آخه رفتم تو یه سایتی لیست قیمت های چن تا لنز ساده رو دیدم اصا مخم سوت کشید...
اصا بیخیال خرید لنز جدید شدم...

نازنین یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 01:23

وااای فاطمه این عکست خعلی قشگه
جدی خودت گرفتی!!

خععععلی خوبه

خوشم میاد عکاسیتم به خودم رفته
اصن همزاد به این میگن
تو همه زمینه ها تفاهم داریم

حالا که اینجوره بدو بیا بغلمممم

بعله...کار خودمه

بهم نمیاد ازین کارا بلد باشم نکنه؟

اصا هر چی دی ماهیه هنرمنده...اصا بچه های با عشقی ان این دی ماهیا...البته تعریف از خود نباشه ها

بعله که تفاهم داریم...ناسلامتی متولد یه سال هم هستیما...فقط چند روز اختلاف داریم...

آخ جون

محمدرضا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:25 http://mamreza.blogsky.com

سلام.اونجا کجا هست حالا؟

سلام

اینجا تو جاده بین ورامین و پیشواست...
زمستون همین امسال هم هست...

لیلیا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 18:49 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام

اما ذوق مهمتره..نگاه و و دید و ذهن و اعصاب کسی که عکاسی می کنه مهمتره ها...

البته امکانات هم ذوق به همراه میاره ها ..خیلی هم خوبه..اما گاهی با ساده ترین دوربین ها هم میشه ذوق و استعدادت رو نشون بدی..
اما خب امکانات بهتر کیفیت هم بیشتر..
من کاراموزی تعمیرات دوربین بودم اما جون شرایط خوب نبود نشد ادامه بدم..
به هر حال...این عکس رو با هر دوربینی که گرفتی خوب گرفتیش خیلی..
راستی من از دوربین های عنکبوتی وسط ورزشگاها هم خعلی خوشم میاد..

سلام...

بله ...ذوقم خیلی مهمه ولی وقتی ذوق باشه و امکانات نه چی؟

این عکس رو هم با دوربین canon گرفتمش...مدلش هم پاور شات sx210 isهستش...
دوربینی که باهاش همه عکسامو میگیرم و خیلی هم دوسش دارم...

اونا که اصا ته باحالی ان...یه وعضی...

الهه دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 21:14

سلام.بالاخره عکسه باز شد.اول بگو ببینم اینجا کجاست؟هان؟ولی خدایی عکاسی رو خوب یاد گرفتی ازم.از نحوه ی آموزش خودم راضی شدم

سلام

به به بین کی اینجاست...
راه گم کردی اومدی اینجا؟اصا دهنم وا موند دیدم اینجایی
چه عجب

عجب رویی داریا... که تو عکاسی بهم یاد دادی؟ها؟
دختر عمو هم دختر عموهای قدیم...انقدی خود شیفته نبودن
الی خودشیفته...بهتم میاد

این عکس هم هر وقت دیدمت آدرس دقیقشو میگم بهت...نزدیکه یه جاییه...نمیشه گف اینجا

فریناز سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 21:40

و روز به روز اینجا خونوادگی تر می شه

اصن نظرا رو دیدم یادم رفت چی می خوام بگم

میگم میخوای به مادربزرگت اینام بگو بیان یه عرض ادبی داشته باشیم خدمتشون

بعله

هه...
آره...خیلی خونوادگی شده اینجا...

والا تو فکرش هستم...مرسی از بسته ی پیشنهادیتون(!)

بعله

فریناز سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 21:44

آهان یادم افتاد

چه کاره باحالی می کردیا!!

من از جک و جونور گرفتن تو دستم می ترسم
تو می گی کبوتر من می گم حتی فنچ!

اصن از مورچه م می ترسم تو بگو اصن فنچ

چطوری کبوترو تو دستت می گیری؟
واقعا نمی ترسی؟

یا پیغمبر



چقد دلم می خواست جای کبوترای حرمش بودم...مخصوصا بعضیاشون که مبداشون مقصده یه نیته و رهایی...

دلت؟
چه خوب گفتی فاطمه
دلت توی دستت...

دلت ولی یادمه حرمه امام حسینه ها

گفتم یادت بندازم باز

دلت زیره دست و پا؟

دل تو خیلی مقدسه
یه جای خوبی داره پرواز می کنه
نیگاااااااااااااااا
من که می بینمش

آره...

اینجام نوشتم حتا...چند باری شده ازاینجا کبوتر بردم اونجا رها کردم...

ترسوووووو
خدایی اون کبوتر کوشولو چی داره ازش میترسی تو؟

اصا انقدی نازه دلت میاد بترسی ازش؟

ای ترسوووووو

آخ گفتی...من که اصا وحشتناک دلم میخواد جای یه دونه از کبوتراش بودم...من داستانا دارم با این کبوترا...همیشه کبوتر می بینم یاد مشهد میفتم...

آره...دلم اونجاست...شش گوشه حرم ارباب...
مرسی از یادآوریش...گاهی میاد پیشم که خیلی زود میفرستمش سره جاش...
اون روزم اومده بود و تو دستم بود که می ترسیدم بیفته که باز رف سره جاش...

فریناز سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 21:45

عکس عالی
اصن 20
مخصوصا بقیه ش

الهه بگم کجاس اینجا؟

بگم؟



















خونه ی آقای شجا

اصا اگه می دونستم خوشتون میاد زودتر رو می کردم این همه استعدادمو


آفرین...دقیقا همون جاس...خونه ی آقا شجا

فریناز شنبه 30 دی 1391 ساعت 00:52

اصن حال می کنی لو می دم؟

و تو هم میشی دختر پسر آقای شجا

یعنی بابات می شن پسر آقای شجا

خداااااااااااااااای من بذار از همین تریبون به پدر مادر محترمه سلامات عرض کنم و حتی مادربزرگ و اینا

یعنی مامانتم می شن خانوم پسر آقای شجا

أأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأ

هه

من تو کشف روابط فامیلی همیشه ضعیف بودم

والا ماشالله اینجارو همه آدرسشو دارن...سلام کنی حتما بهشون میرسه

وااااالاااااا

فریناز شنبه 30 دی 1391 ساعت 00:54

الان شما خواب ترشیف داری ما اومدیم خونتون آتیش بسوزونیم بریم بخوابیم دیگه کم کم سره جامون

دیگه ما رفتیم

زت زیاد دااااااااااااوووش

خو مردم شب که میشه می خوابن دیگه
مخصوصا اگه سر درد هم داشته باشن...

زت زیاد میاد ما بلد نیستیم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.