.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

نفس های سوخته!!!

هوالغریب....




نفس نکش!!!


مواظب نفسات باش تو این هوای کثیف...خیلی...


اما هر کاری میکنی بازم سنگینی و کثیفی هوا رو با همه وجودت حس میکنی....نفس که میکشی یک دنیا گرد و غبار و کثیفیِ که وارد ریه های سوختت میشه و تو مجبوری که ادامه بدی و زندگی کنی تو این هوای کثیفی که نفساتو به شماره انداخته....


مجبوری زندگی کنی و ادامه بدی...


ادامه به چی ولی؟!! زندگی؟!!


اصا مگه تا حالا چقدر زندگی کردی که میخوای ادامش بدی؟!!


اما نه...فکر بد نه...


تو به خودت قول دادی که فکر بد نکنی حتی تو این برهوتِ فکر و دنیای خوب!!!


تو قول دادی که امیدتو از دست ندی چون وجود خیلی چیزا بهت یادآوری میکنه که باید امید داشته باشی واسه بودن واسه ادامه دادن...


میون تموم این نفسای گرفتت که آلودگی عجیب هوا خوب اونارو تو دستش گرفته و تا می تونه داره بازیت می ده تازه قدر نفس های عمیقتو می فهمی...قدر اون وقتی که نفس می کشی و با همه ی وجود میگی آخیـــــــــــــــــــــــــــــش...


ولی حالا چی؟!!

....



دنیامونم عین همین دنیا پر از زشتی...پر از حقیقتای تلخی که باید سعی کنی اونا رو به خودت یادآوری نکنی که بتونی نفس بکشی و زنده بمونی...


همین...


...

          ....



***خدایا شکر برای همه چیز...حتی برای همین نفس های بریده بریده...



**یادمه بچه که بودم تموم آرزوم این بود که تو ماه تولدم اون قدر برف بیاد که مدرسه ها تعطیل بشه ولی حالا فکر کنم تموم آرزوی بچه های این دورو زمونه این باشه که هوا اون قدر آلوده بشه که مدرسه هاشون تعطیل بشه...





بعدا اضافه شد:

دوباره من رو آوردم به سنتی گوش دادن و این هم یکی از بهترین هایی که امروز شنیدم


شعرش بی نظیره:


امیدِ دلم در بَرَم بنشین


                                 تا مگر ز ذلم غم بُرون برود


وگرنه زچشم نخفته ی من

                         

                                تا سپیده دمان جوی خون برود...



و سکوت...


خودتون بشنوید و لذت ببرید...


...



نظرات 33 + ارسال نظر
خوده خودم یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 16:14

...

خوده خودم یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 16:54


چه خوشرنگه اینجا:)

خوده خودم یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 16:57


مواظب باشیم ما پر و بالمون گیر نکنه به این کثیفیا...

پر و بال من یکی که فکر نکنم یه جای تمیزم داشته باشه...

نگا دستام چقد خالیه!!!

لیلیا یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 20:20 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام..بر فاطمه ای که سنگ صبورش خداست..

چه رنگی چه پرنده ای چه چشمایی...ووویییی...
قشنگه ولی...

اینقد ننال از زندگی نکردن....
اصن دوست دارم به تو هم بگم امروز چه تلنگری خوردم...فاطمه.

سلام بر لیلیای عزیز...

شبیه منه دیگه...
جغد زمستونی...


چی شده؟!!!!!
هر کسی قده خودش غم و غصه داره لیلیا...هیچ کس هم از دل کسی خبر نداره...

راستی منم تلنگرشو خوردم که باز تهش نوشتم شکر...

اگه صرفا ناله بود هیچ وقت شکرشو نمیکردم

خانم معلم یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 20:52 http://www.khanommoallem.bloqfa.com

سلام مهربان ... میسی که اومدین ...
تو این مدت چندتا از پستاتون رو خوندم مث قبلی عالی بود ... میگن هر چه از دل برآید بر دل نشیند ...واقعا به دلم نشست... ولی بازم برام این همه غم سواله!!
خدا عشق مطلقه و عاشق و معشوق عین عشقن و عشق یعنی نهایت شادی...حالا چرا اینجوری
. راستی چون از وبت خوشم اومد با افتخار شما رو هم در ردیف دوستانم قرار دادم...
چه دوست داشته باشی چه نداشته باشی ما که دوست داریم...
بازم برا خوندن مطالبت میام...

سلام
خواهش میکنم...
خوندن وب یه معلم برام خیلی جذاب بود و مرسی که اومدین...

هر کسی گوشه ی دلش غم و غصه داره دیگه...
و این که راجع به این نوع شادی زیاد حرف دارم ...اما یه چیزیو اعتقاد دارم بهش و اونم اینه که عشق اگه واقعا عشق باشه حتما درد داره و این درداشن که قشنگش می کنن و باعث اون شادی که ازش حرف زدید می شن...
مصداق شعر: هر که دراین بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند...

به قول مادر بزرگم:دل بی غم درین دنیا نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد...

باعث افتخاره خانوم معلم...
خانوم معلم اجازه میدی منم شمارو بیارم جز دوستام؟

مام دوس داریم...

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 21:47

نگااااااااااااااااااااا
آدم دلش می خواد دس کنه تو چشاش
چه غبغبی یم داره ها:دی
دلم خواس هی انگشت کنم تو بدنش اذیتش کنم اصن

ولی این برفا

کوفتتون بشه شما تهرونیا هی برف می خورین تنها تنها

منم دوس دارم...

جغده منه ها...حواست باشه که من روش حسابی غیرت دارم...

دیگه می توانیم و اینا...

ولی فعلا که دووووووووود می خوریم....

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 21:51

نفسای سوخته و ....

چقد ناشکر...
اصا مگه تا حالا چقدر زندگی کردی که میخوای ادامش بدی؟!!
!!!!!!

به قدره یه روزم زندگی کرده باشی که می دونم زندگی کردی پس این حرف انصاف نیست!

تو کربلا رفتیا...

واقعا که


میگم موافقین همه بیاین منو بزنین؟

منظور از نفسای سوخته نفسایی بودن که واسه آلودگی میسوختن...

چرا میزنین منو؟

من که تهش شکر کردم

روزای زیادی رو زندگی کردم...اما منظور من این چند وقت اخیر بود...

این حرفو لیلیا زد برام عجیب نبود ولی تو میگی برام خیلی عجیبه ...تو که خوب جنس نوشته های منو میدونی...
خوب میفهمیشون به قول خودت بانو...

از تو دیگه انتظار نداشتم این همه دعوام کنی واسه چیزی که منظورم نبوده...

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 21:53

خوبه خودت بعدش گفتی فکر بد نه!




ولی حالا چی؟!!




باز که برگشتی سر خونه ی اولت تو!


میگم موافقی یه دور بخونی اول بعد نظر بدی؟
من چی بگم به تو دختر!!

آخه داری منو به خیلی چیزا متهم میکنی

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 21:55

آفرین
دوباره گفتی خدا را شکر

خب دوباره از خونه اولت رفتی:دی



ببخشید چون خط به خط می خونم نظر می دم اینطوری شد نظراتم

در کل هی بپر بالا می کنیا ما رو:دی

آدم یاده آلاکلنگ میوفته تو رو می خونه

من همیشه میگم خدارو شکر خانوووووم...

بعله!!!


آخی ...انقدی الاکلنگ دوس دارم که نگو

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 21:57

می گم تاب تاب عباسی یم داریم آقا؟

من تاب دوس می دارم آخه

آره داریم....

یاده فاطمه دختر خالم افتادم...

میخونه تاب تاب عباسی خدا منو ننداسی...

بعد سوزنش گیر میکنه صد هزار بار میگه ننداسی...انقده که کفرت بالا بیاد

وااااالاااااا

منم تاب بازی دوس دارم...
واسه همینم به سان یک هم بازی یک بچه دو ساله باهاش تاب باسی میکنم به قول خودش

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:03

خوشم اومده ازش
علیرضا قربانی جونو می گم




اینجاها که می کشه رو خوشم نمیاد فقط
دلم می خواد یه قیچی بردارم بچینمش


که سر بگذارم به شانه ی تو...

هم سر گذاشتن روی شونه رو دوس دارم
هم سر گذاشته شدن رو شونه ی خودمو

ما که خوشمون میومد ازشون

کش دادنش که مثه لهجه ی شوماس باید خوشت بیاد که آباجی...


منم دوس دارم هر دوشو...

انقدی خوبه...

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:13

اتفاقا چون خوب می شناسمت و حتی این چند وقته اخیرتم می دونم انتظار نداشتم بگی نفس های سوخته!

همین چند وقته م مشهد رفتی تازشم!
نذری یم داشتین و تنهاااااااااااایی نشستی خوردی تااااااازشم
اونم جلوی یه اصفااااااااااااانی!!!
آخه من به کی بگم اینو؟

ما غلط بکنیم شما رو متهم بکنیم
....

بابا من به کی بگم نفسام فقط واسه آلودگی میسوزه؟؟؟

خوبه که این چند وقته اخیرو می دونیو باز میگی فریناز خانوووم...

خو چیه مگه؟؟
ما که با شما تعارف نداریم...داریم؟
تازشم انقدی فسنجونه خوشمزه بود که نگو...

تازشم همون نذری پختن و کار کردن بی اندازه اون روزم بود که حالمو بهتر کرد...

حالا که هم دعوام کردی هم متهم...

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:18



این یعنی پرچمه صلح
به دندوناش نیگا چقده خوشگله


مسواک نشه فراموش بوده

ما که این شدیم ننه
ولی نه! اینیم ما

بعله



دیگه اینکه یه روزی این فاطمه دخترخالتو می خورمش اونم درسته

بعله

دیگه م خب جواب بده حرف بزنم
دیگه حرفم نمیاد خب

تازه شانس آوردی کم حرفم این روزا

اصا من موندم تو کف پرجم صلح شوما...


ما پرجم صلحمون این شکلیه ها
عب نداره؟

الان منو میکشه فک کنم

دختر خاله من تورو میخوره!!
نمیشه وگرنه فیلمشو میزاشتم ملت ببینن بخندن از بس این بچه شیرینه قربونش برم

خو من که دارم ج میدم.

امشب اعصاب مصاب نداریا...
میخوای بیای بزنی منو؟

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:20

میگم به خوده خودم شوکول موکول بدی می خنده! به تو باید چی بدیم آیا؟

خب اون موقه حقت بود متهمت کردم ولی بعد تبرئه شدی دیگه!

کوری احیانا فسقلی؟


اصنشم واسه آلاکلنگ قلب می ذاری واسه من نه؟
حالا خودم آلاکلنگت می کنم جغا جون

آره...فک کنم بخنده...براش کلی شوکول خریدم اتفاقا...

به من گف کور الان؟

شیطونه میگه پاشم بیام اصفهان بگیرم بزنمش و خط خطیش کنما

من جغدک جون هستم نه جغا جون

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:30

صلحه شما مثه محمود جون سرخه؟

ما سفیدیم خیلی یم خوشگتره پرچممون تازشم

بعدشم کی گفته من اعصاب ندارم؟ اومدیم خونه سرش داد زدم تازشم مامانم دعواش کرد دلم خنک شد دیگه اعصابم چفت و بست شد سرجای اولش
نیگا اصن


نه خیرم ولی فیلمشو بهم می دی وگرنه میام فیلمت می کنما


اصن این سها کجاس بگم بیاد یه کم تو رو بزنه دل من حال بیاد؟

سهااااااااااااااااااایی

یا حتیییییی

سیمااااااااااااااااااااااااااااااییی

رئیس جهورمه دوسش دارم...اصا عاشقشم...مشکلی داری شوما؟الگوی منه اصا

ی ی ی ی ی (اینا از همون دهن کجی هایی بود که به فاطمه یاد دادم)

فاطمه دیده این فاطمه کوچولوی مارو!!!

فیلمش توش پره خل بازیای منه...از آبروم سیر شدم مگه که بدمش؟
نخیر...فیلم نمیدهیم

سها که آدرسه اینجارو نداره...

سیما هم با منه...

حالا چی میگی شوما اصا آباجی؟

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:33

جغاااااااااااااا جونی

خیلی یم اسمت قشنگه که من روت گذاشتم

بهتره جغدکه این سیما خانومه


سیمااااااااااااایی اکریلیکا کو پس؟
دختر عموتم که اصفونیه


بعدشم دفه آخرت باشه سره من داد می زنی وگرنه تهرونتونو رو سرتون خراب می کنما

بعله
ما اینیم

من که جغااالی جون دوس ندارم اصنشم...

باحاله فقط

سیما امروز با من امتحان داشت...طفلی فردا و پس فردا هم امتحان داره...

می تونی بیا ازش بگیر
اگه من گذاشتم اصا


داد میزنم ببینم کی مردشه پاشه بیاد اون کارو بکنه

ماام اینیمشایدم اینو یا حتی این

خدایا شفا بده منو...
امشب واقعا خل شدم...یه لحظه اشکه یه لحظه خنده...

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:43

خب پس غیر از فسنجون، فیلمتونم می کنیم


بعدشم دلم اصن واسه سها تنگ شد
ما رفتیم وبش الان

سیمااااااااااااااا منو تنها نذاریا! این دختر عموت عمرا بهت وفا کنه

هم خون خودته
می شناسمش

بعله...
خوش رفتید...

میگم حالا نمیشه دلت واسه منم تنگ بشه؟

سیما به دختر عموش خیانت نمیکنه...اصا کجاااایی فاطمه؟؟؟
اینا دارن منو میکشن!!!

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:49

اشکو کوفت خب

مثه من باش اصنشم

اگه م از دسته من اعصابت خورد شد پاشو برو اتاق بغلی سره بعضیا خالی کن حسابی جواب می ده



تازشم صدااااااااااااااااااتو بیار پایین وگرنه بهت می گم جغااااااااااااا ها
جغا جغا جغا جغا



بیبین آباجی!
با من در نیوف
ور میوفتیا



اینا خنده بودشا نه پرچمه صلح
پرجمم نه و پرچم کور

داری به من فحش میدی الان؟

سره خودت خالی میکنم چرا سره اتاق بغلی؟
نگران نباش سره خودت خالی می کنم...

صدامو نمیارم پایین ببینم چی میگی اصا

اصا من میخوام برم رادیو هفت...

حوصله نت ندارم دیگه...خسته شدم

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 22:52

حالا بذار فکرامو بکنم شاید واسه توام تنگ شدشا

سیما بیا اصن خودم گرونترین اکریلیکا رو برات می خرم بیا طرفه خودم

تازه لیلیا جونیه خودمم هست
محمدرضا هم هست
واسه فاطمه هم شوکول خوشمزه می خرم اونم طرفه خودمه
سها هم که کلا باهاش حرف زدم طرفه خودمه فقط


بعله
اینطوریاس آباااااججی

نه بابا...تنگ نمیشه...سعی نکن...

نگا چه طور همرو کشوند سمت خودش بچه پر رو!!!

باشه دیگه ...دارم برات حالا

همشون بیان فاطمه نمیاد

تازشم لیلیا جونیه شمام امشب منو زد میاد طرف خودت...

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 23:04

خسته شدیا

هه
تسلیمم که می شن این تهرونیا

رادیو هفت

بی نیتم امشب ولیا!
تازشم نت بیشتر حال می ده

و ما خستگی ناپذیریم

بعله

شوما که میدونی من زود خسته میشم از نت و اینا...

رادیو هفت...
موسیقی شبای تنهایی منه بانو...

رادیو هف خیلی بیشتر حال میده...
نت چیه بابا!!!

بعله...درجریان هستیم که خستگی ناپذیر هستید شما

فریناز یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 23:06

بابت یه چیزی ولی خوشحال شدم
چه خوب!


مام بریم صاحابش غیره مستقیم گفت کیش کیش

بابت چی آباجی؟


چرا حرف تو دهن من میزاری؟؟

من فقط گفتم حوصله ندارم...
خو این یعنی اون حرف؟

به روم آوردی الان؟

فریناز دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 08:21

هنوزم خسته ای از نت؟
دیدی! من هفتمم دیدم و باز نتم

فریناز اینجا
فریناز اونجا
فریناز همه جا

لج مجو بیخیال خب دیگه ماهی جونی

نه دیگه...
الان اومدم ولی زود خسته میشما...
میدونی که کلا نت و این جور وسایل ارتباطی زود منو خسته می کنن

باشه...دیگه باهات لج نیستم...
ولی واقعا باهات لج کرده بودم بدجورا
حرصمو درآوردی خب بچه پر رو

لیلیا دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 14:02

انگار که فاطمه از دست ما ناراحته!!

ولی ...
خوشحالم تلنگر خوردی!

اصن من کی تو رو زدم فاطمه دوستی!؟!

نفس های سوخته....

راستی می ترسم به جغدت نیگا کنم..چشاش یه جوریه...

خلاصه ببخشید که...

من خیلی خیلی ازین تلنگر ها خوردم...
حتی همین امروز...

خو چشای جغدا همشون یه ترس خاصی پشتشونه...
جغد واقعی دیدی تاحالا؟
اگه دیده باشی که به این نمیگی یه جوریه...

جغد واقعی به معنی واقعی کلمه چشماش ترسناکه...مخصوصا شبا...

اصا من ترسیدم...

خدایی خیلی ترسناکه چشم جغد...من یکی که واقعا میترسم

فریناز سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 17:22

خب بیا جواب بده دیگه
دختره...


آره منم از چشاش می ترسم
ولی مهربون به نظر میادا

اصن انگشششششششششششششششت تو چشاش


الفررررررررررررررررررررررررررار

دختره...؟
فحش بود؟

این جغد منما...
هر کس به این جغد حرف بزند به من حرف زده است...

اتگشت کردی تو چشم من الان دیگه؟

واساااااااااااااااااااا بییییییییییینمتتتتتتتتت

فریناز سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 18:59

زود تند سریع یکی از کامنتای منو جا انداختی جواب بده تا جوابت نکردم

تازشم چشمای تو که خوشگلن اصنشم ترسناک نیستن
ولی این جغده خب یه جوریه آدم دلش می خواد قلقلکش بده اصن

اصا کو؟؟؟؟

ما که جواب دادیم همرو نگا
(بین خودمون بمونه دیگه...مثلا جواب دادم همرو)

شوما که چشمای منو ندیدی!!! دیدی نکنه؟
شاید چشمای من از یک جغد هم ترسناک تر بود...خدا رو چه دیدی

واااااالااااااا

فریناز سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 19:21

من ندیدم! هان؟

حالا دارم برات
بچه پررو


بازم میگم اونی که حرصتو درآوردا

نذااااااااار












نمی گم خب نزن منو

اوه اوه...

وقتی فریناز خشمگین میشود...

(برنامه امشب سینماهای اصفهون)
تازه فریناز تو اون فیلم اصفهانی هم حرف میزنه

تو جرئت داری اون حرفو دوباره بگو...دیگه اگه باهات حرف زدم هرچی خواستی بگو و اینا

فریناز سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 19:37

تو باز اون فیلمه رو دیدی؟

نبین بابا بیا خودم برات اصفانی حرف می زنم


از شوتات می ترسم منم ناک اوت کنی بنابراین از گفتن دوباره ش می پرهیزیم و نمی گوییم

البته ما غلط بکنیم باز بگیما

آره...

چقدم تو اصفهانی حرف می زنی...

نه تورو خدا باز بگو...
عجب رویی داریا...
بچه پر رو اون حرفو زده بازم میخواد بگه...
نزار باهات قهر کنما

sima سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 22:34

in che aksie ?
vaghan k...na omidam kardi
ha ha ha
didam hame be postet gir dadan goftam manam be ye chizi gir bedam
vali jedi akse bi khodie hamishe az adamaye khoshgel badam mioumade!
fatemeh man ba toam vali farinaz ye chizai dar morede acrylic mige...age rast bege roo man hesab nakon
shukhi kardam bahatam joghde azam
.
.
.
.
surakhe jurabo az in harfa

عجب آدمیه ها...

شیطونه میگه عکسای کاشانمون رو بزارم قیافتو به بوته ی آزمایش(!) بزارما حالیش بشه کی زشته...

جدی میزارم عکسامونوها...
بزارم؟

بیا دختر عمو هم دختر عموهای قدیم...مارو به یه اکرلیک فروخت




بگم جوش تُک مماختم؟

sima سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 22:36

shab bekheir dokhtara

شب بخیر دختر عمو

لیلیا چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 13:12

وای نه...خداروشکر ندیدم...

آره منم می ترسم...خعلی.

خدارو شکر ندیدی پس...

چون اگه ببینی دیگه به جغد من نمیگی ترسناک

خانم معلم چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:36 http://www.khanommoallem.bloqfa.com

سلام مهربان...
میبینم که ماروهم جزء دوستات قراردادی...
بسی سعادت نسیب من شده که دوستام دارن هیییییییییییییی اضافه میشن... البت اونم از نوع خوبش
مرسی اومدی عزیزم
راستی تو این شکلکا چرا گل نیست ت ت ت ؟

سلام خانوم معلم...

برام من هم دوستی با یک معلم باعث خوشحالیه خانووووم...

خب گل نداشتن تو این شکلا برمیگرده به خوده بلاگ اسکای که شکل گل نداره...
بجاش ازینا میزارم براتون

فریناز پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 21:32

خدایا به منم یه دختر عموی خوب(!!) می دادی که منو حتی حتی حتی به اکریلیکم نرفوشه بیاد سوراخه جورابم بشه


سیمااااااااااااااایی خودت ضرر می کنیا
به من چه

امیدوارم بهت بده خدا

تازه میتونه جوش تک دماغم بشه حتا!!

sima جمعه 22 دی 1391 ساعت 13:49

bebin toro khoda
2khtar amu mikhad biad surakhe jurab beshe?
az daste in javoona
rasti
khabarrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrr
acrylic kharidam
man in ahango kheili dus daram joghak

نه بابا شوخی بود سیما جون...

ما دختر عمو میخوایم باش از سره میدون دانشگاه تا دمه دانشگاهو پیاده گز کنیم...بعد من هی دستشو محکم فشار بدم حرصش در بیاد

پولدار شدی تو این گرونی؟
واااالاااا...هر چی میخوای بخری انقده گرونه که اصا می مونی...
دقیقا دوس داری همین شکلی فروشنده رو نگاه کنی

منم دوسش دارم...تازه دلم انقدی مشهد میخواد که نگو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.